eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾 🌾 ♡بِسْمِ‌رَّبِ‌الـ؏ِـشْـقْ♡ ★الـٰهہ‌بـانو★ ♡♡ آقاجون اومده بود که بمونه ولی اونقدر جو خونه ی ما سنگین و سخت شد که طاقت نیاورد و رفت خونه عمو مجید تا جواب سئوال هایش رو بگیره. که چرا آرش رفت و چرا درحق من نامردی کرد. شده بودم یک تازه عروس غمگین که هیچ کاری جز زانو غم بغل کردن نداشت. دو سه روز بعد با شنیدن خبری، متوجه شدیم که آقاجون خونه ی عمو مجید هم چه حرفایی شنیده. انگار یک روز بیشتر خونه ی عمو مجید نمونده بود و آخرش رفته بود آپارتمان پنجاه متری خودش توی تهران. اینکه آقاجون چرا خونه ی ما نموند و خونه ی عمو مجید تاب نیاورد، خیلی واضح بود. هم عمو مجید هم پدر آقاجون رو مقصر می دونستند و بیچاره آقاجون من که طاقت شنیدن حرف های پسرهاشو نداشت، طاقت نامردی نوه اش رو نداشت و طاقت دیدن اشک های منو ..... روز سوم ، تک و تنها ، توی همون آپارتمان پنجاه متری ، سکته کرد و خبر مرگ آقاجون بیشتر از خبر طلاق منو و آرش صدا کرد. حالا آرش باعث مرگ آقاجون شده بود. اما هیچ کس نمیخواست این حرفو باور کنه و همه مدام آقاجون رو مقصر مرگ خودشون می دونستند. به هر حال با مرگ آقاجون بزرگترین ضربه ی روحی به پیکر افکار در آشوب ذهن من وارد شد. ختم آقاجون رو توی ویلای خودش گرفتند. درست توی روز های آخر مهلت تخلییه ی از طرف دادگاه . حال و هوای اون ویلا، بی آقاجونم مثل حال و احوال هوای دل آشوب من بود. به ظاهر آروم بودم و روی مبل تک نفره ای نشسته بودم. لبه ی پایین بلوز سیاهم رو تو دستم گرفتم. صدای گریه ای نبود. صدای پچ پچ بود و حرف و حدیث هایی که کاش هیچ وقت نمی شنیدم. 🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾 🍁@Tafrihgaah🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 لینڪ‌پـارت‌اول↯↯ https://eitaa.com/tafrihgaah/52205 ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" (‌حࢪام‌)‼️ 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾