🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
بـِـسْمِࢪبـّـالــ؏ِــشْق🕊
ࢪمـٰـان#مــاٺ
#پــاࢪٺ131
گوش هایم تیزِ شنیدن قدم های داریوش شده بود که صدای بلندش در اتاق
پیچید :
_مهناز ...
جوابی ندادم بلکه فکر کند من خوابم که صدایش را بلند تر کرد :
_ مه ... ناز ... با توام آشغال ...
لبم را محکم گزیدم ، وقتی مست می کرد هر ناسزایی از زبانش بیرون می
زد . آرام پتو را پس زدم و گفتم :
_چیه ؟ چرا داد می زنی ؟
_بلند شو گورتو گم کن ، تن لَشتو .... از روی تختم.... بردار .....می خوام
بخوابم .
خدا رو شکر ، خودش این در خواست را کرد و من فوری از تخت پایین
پریدم و با بالشتم را برداشتم ، رفتم سمت پذیرایی .
صدای افتادن تن مستش روی تخت ، تا پذیرایی آمد . طولی نکشید که باز
فریاد زد
مه ... ناز ... بیا اینجا .
اَه بلندی کشیدم و رفتم سمت اتاق با چشمان خمارش نگاهم کرد و گفت :
_بیا پشتم رو ... ماساژ بده ... کمرم... درد میکنه .
با اکراه جلو رفتم . در حالیکه به شکم خوابیده بود ، آرام با فشار سر
انگشتانم ، به کمرش فشار آوردم که گفت :
_ فردا یه بلوز ... روشن واسم اتو کن ... چمدونم ببند .
از حرفش ، دستانم خشک شد . با تعجب پرسیدم :
_چمدون ؟!
خنده ای چندشی کرد و گفت :
_ یه جیگر پیدا کردم ... عشق ،... عسل ... هلو ... می خوام چند روزی ....
باهاش برم مسافرت .
با حرص گفتم :
_خجالت نمی کشی واقعا ... کی دست از اینهمه هوس بر می داری ؟!
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊