eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀 🥀 بـِـسْم‌ِࢪبـّـ‌الــ؏ِــشْق🕊 ࢪمـٰـان گوش هایم تیزِ شنیدن قدم های داریوش شده بود که صدای بلندش در اتاق پیچید : _مهناز ... جوابی ندادم بلکه فکر کند من خوابم که صدایش را بلند تر کرد : _ مه ... ناز ... با توام آشغال ... لبم را محکم گزیدم ، وقتی مست می کرد هر ناسزایی از زبانش بیرون می زد . آرام پتو را پس زدم و گفتم : _چیه ؟ چرا داد می زنی ؟ _بلند شو گورتو گم کن ، تن لَشتو .... از روی تختم.... بردار .....می خوام بخوابم . خدا رو شکر ، خودش این در خواست را کرد و من فوری از تخت پایین پریدم و با بالشتم را برداشتم ، رفتم سمت پذیرایی . صدای افتادن تن مستش روی تخت ، تا پذیرایی آمد . طولی نکشید که باز فریاد زد مه ... ناز ... بیا اینجا . اَه بلندی کشیدم و رفتم سمت اتاق با چشمان خمارش نگاهم کرد و گفت : _بیا پشتم رو ... ماساژ بده ... کمرم... درد میکنه . با اکراه جلو رفتم . در حالیکه به شکم خوابیده بود ، آرام با فشار سر انگشتانم ، به کمرش فشار آوردم که گفت : _ فردا یه بلوز ... روشن واسم اتو کن ... چمدونم ببند . از حرفش ، دستانم خشک شد . با تعجب پرسیدم : _چمدون ؟! خنده ای چندشی کرد و گفت : _ یه جیگر پیدا کردم ... عشق ،... عسل ... هلو ... می خوام چند روزی .... باهاش برم مسافرت . با حرص گفتم : _خجالت نمی کشی واقعا ... کی دست از اینهمه هوس بر می داری ؟! ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊