eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃•••﴿ٺَـبـَسُّم‌ْ‌دِݪْـفَـࢪیٖـبْ﴾•••🍃♥️ •●❥ ═━━━━✥♥️✥━━━━═ •●❥ همزمان با رسیدنشان به جایگاه رقص، فروغ به سمت سیستم رفت و آهنگ مورد نظرش را گذاشت. امشب زده به سرم که دل تو رو ببرم دورت بگردم به اجبار بدون آنکه به علی نگاه کند به بدنش تکانی داد و سعی کرد همراه با ریتم آهنگ، حرکت کند. فروغ دورشان را خلوت کرد و اینگونه آنها را مرکز دید همه قرار داد. علی رو به روی لیلی، بی حرکت ایستاده بود و برای خالی نماندن عریضه، بدون آن که سرش را بالا بیاورد دست میزد. عشقت دلم و گرفت چشمات شبم و گرفت میدونم چه انتخابی کردم دورت بگردم از پیشت نرفته برمیگردم دورت بگردم فروغ در حالی که با احتیاط خودش را تکان میداد به سمتشان آمد. به هر کدام یک تراول به عنوان شاباش داد و گونه لیلی را خواهرانه بوسید. سپس دستش را دور کمر باریکش حلقه کرد و همانطور که آرام تکان میخوردند او را با خودش به جلو برد. قبل از آن که لیلی به خودش بیاید او را تقریبا در آغوش علی پرتاب کرد. علی که توقع همچین حرکتی نداشت، ناخواسته دست هایش را دور لیلی حلقه کرد تا از افتادنش جلوگیری کند. شاید کسی نفهمیده باشد اما... فروغ به خوبی متوجه فاصله گرفتن آنها شده بود. •●❥ ═━━━━✥♥️✥━━━━═ •●❥ ♥️❥••《‌‌⇦⇨》 《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی با نام نویسنده از ࢪمان مـمنوع‼️ 》
✿•••﴿﴾•••✿ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️ نفس نفسای تو میدونه بری عاشق و دیوونه میشم جوون نگات که همه ی جهان توشه نذار گم بشم این گوشه بگیر دستای سردی که دستای گرمت رو میپوشه من عاشقت شدم ببین دوستت دارم همین کسی نمیاد دیگه مثل تو روی زمین من عاشقت شدم چه زود دست خودم نبود هر کاری کرده بودم، واسه عشق تو بود. از شعر قشنگی که خیلی قشنگتر از متنش، داشت میخوند، لبخند زدم. نون محلی که دیگه سرد شده بود رو گذاشت روی سینی روی میز و گفت: _بخوریم که حسابی گرسنه شدم. _ چقدر صدات قشنگه...بازم بخوون. _ واقعا !...چشم بازم میخونم. _ چشمت بی بلا. لحظه ای نگام کرد. مفهوم نگاش رو نفهمیدم و پرسیدم: _ چیزی شده؟ با لبخند سرشو به علامت نفی تکون داد که لقمه ی توی دستمو سمتش گرفتم و گفتم: _ فرزاد... بی هوا گفت: _جوون فرزاد. لقمه از دستم افتاد. خشکم زد.ا انگار تموم وجودم شده بود یه قلب که تند و پر صدا میزد.متعجب پرسید: _ چیه؟! _ حالم خوب نیست. باورش شد. نگام کرد و گفت: _تو که خوب بودی!...چت شد باز؟ ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️