eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
✿•••﴿﴾•••✿ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️ فرزاد نگام کرد و گفت: از من تشکر نکن از خاله ی شیطون تر از خودت تشکر کن. از حرفش خنده ام گرفت که نگاهشو روی صورتم حس کردم. نگاش کردم و با لبخند گفتم: منم بابت امروز ازتون ممنونم. فقط نگام کرد و بعد نی آیس پکش رو گذاشت دهانش. فرزاد تا آخر ماه شهریور ازم مهلت خواسته بود تا پرستار جدید پیدا کنه. و من دعا دعا میکردم که هیچ وقت پیدا نشه. توی این دلواپسی ها بودم که یه شب وقتی منتظر برگشت فرزاد به خونه بودم، فرزاد به تلفن خونه زنگ زد: _ بله. _ سلام... خانم آذین من یه کاری برام پیش اومده متاسفانه امشب خونه نمیام. میشه پیش سینا بمونید؟ _ یادمه آخرین بار گفتید که ساعت کاری من تا 7شبه. لحن صداش جدی شد و گفت: پس سینا رو بخوابونید و برید... به تنهایی عادت داره. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️