eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿•••﴿﴾•••✿ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️ _خیلی هم دلت بخواد ... از اون دخترای دور و برت که بهتره ، تو گوهر شناس نیستی، از بس مثل خودت دیدی،نمیتونی فرق منو با بقیه بفهمی. تو حال و هوای خودم بودم که دیدم پوزخندی زد و بعد گوشه ی خیابان نگه داشت و برگشت سمت من.سرمو عقب کشیدم که با پوزخند گفت: اتفاقا فرق تو رو با بقیه خوب میدونم ولی از تیپ تو، اخلاقت، با این چادری که نمیتونم علت سر کردنشو متوجه بشم ، بدم میاد.خوبه لااقل یه سال باید تحملت کنم وگرنه سر به تیمارستان میذاشتم. بعد نیش پوزخندشو به سمتم نشونه رفت و راهشو ادامه داد.انگار زمزمه های زیر لب من کمی بلند تر از زمزمه بود که او تموم حرفامو شنیده بود.شایدم گوشاش بیش از اندازه تیز بود. تا شب توی خیابون ها چرخ زدیم. هر دو سکوت کرده بودیم شاید دیگه حرفی برای گفتن نبود. هم اون میدونست و هم من،که ما به درد هم نمیخوریم. هوا تاریک شده بود.پشت چراغ قرمز یک چهارراه فرزاد گفت : _من که خیلی گرسنمه . چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم.نمیدونم از نگاهم چی برداشت کرد که به راه افتاد.دوباره پرسید: _چی میخوری؟ بی اونکه نگاهش کنم گفتم: _برام فرقی نداره. همچنان از کنار پنجره به بیرون خیره بودم که متوجه توقف ماشین شدم.نگاهش کردم از ماشین پیاده شد.چند قدم جلو رفت و بعد ایستاد.برگشت سمت منو گفت: _پس چرا پیاده نمیشی؟! متعجب نگاهش کردم.در ماشین رو باز کرد و گفت : _پیاده شو دیگه. •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ(‌حࢪام‌)‼️ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️
✿•••﴿﴾•••✿ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️ از ماشین پیاده شدم و همراهش رفتم. با هم وارد رستوران مجللی شدیم.وقتی پشت میز نشستیم، نگاهی به منوی روی میز کرد و پرسید : _چی میخوری؟ دوباره گفتم : _ برام فرقی نداره. اخمی کرد و گفت : _ یعنی چی برام فرقی نداره؟!... وقتی با منی خوشم نمیاد هی مدام بگی برام فرقی نداره. به اجبار نگاهی به منوی روی میز کردم.واقعا نمیدونستم چی سفارش بدم.چون بعد از شنیدن حرفهای فرزاد دیگه میلی به خوردن غذا نداشتم. از همه بیشتر این غرور لعنتیش بود که معذبم میکرد.اینکه طوری با من رفتار می کرد که انگار اون شاهه و من گدا . بالاخره یه غذای ساده انتخاب کردم و گفتم: _قیمه بادمجون. خندید و سرشو تکون داد و گفت : _ قیمه بادمجون !! اینو که میشه تو خونه مادرتم بخوری ، یه چیز دیگه انتخاب کن. حس کردم می خواد پولشو به رخ من بکشه ، به همین خاطر مغرورانه نگاش کردم و گفتم : _چرا این قدر سعی می کنید پولتون به رخ من بکشید؟ چشماشو باریک‌کرد و نگام کرد و گفت : _چون تو خیلی به پول من نیاز داری.خیلی‌ها به پول من نیاز دارن. نگاهمو صاف به چشمهای قهوه ای رنگش دوختم و گفتم: _ولی من به پول شما نیازی ندارم. خندید و با تمسخر گفت : _چقدر تو با نمکی دختر !!... پس کی بود برای پول دارو های پدرش ، اومد شرکت من و درخواست ازدواج داد؟! با حرص جواب دادم: _اولاً منظور من از این که به پول شما احتیاجی ندارم ،غیر از شرط و توی این یکساله. ثانیاً شما اول اومدید خواستگاری من ، و من فقط پیشنهاد شما را دوباره تکرار کردم. لبخندی لباشو از هم باز کرد و گفت : _ ازت خوشم اومد تو هم مثل من مغروری. •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ(‌حࢪام‌)‼️ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°♡ •° شِعر دَر دَست ندارَم وَلي از رویِ اَدَب اَلسَلام اِۍ همِه ۍِ دار و ندارِ زِینب (س)🖤🍃 " اَلسَّلامُ‌عَلَیْڪ‌َیا‌حُـسَـیْن‌بنِ‌عَـلۍٖ"
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
🥀|روز‌ششم🥀 🏝اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِالله وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُم 🖤اَلْسَّلٰام عَلَى ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ اَوْلادِ ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ أصْحاٰبِ ٱلْحُسَيْـن 🏴اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ کَرْبِلٰاْ اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُود 📆 شرو؏ چلہ : شنبہ۱۴۰۱/۵/۸
•°♡ •° شِعر دَر دَست ندارَم وَلي از رویِ اَدَب اَلسَلام اِۍ همِه ۍِ دار و ندارِ زِینب (س)🖤🍃 " اَلسَّلامُ‌عَلَیْڪ‌َیا‌حُـسَـیْن‌بنِ‌عَـلۍٖ"
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
🥀|روز‌هفتم🥀 🏝اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِالله وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُم 🖤اَلْسَّلٰام عَلَى ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ اَوْلادِ ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ أصْحاٰبِ ٱلْحُسَيْـن 🏴اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ کَرْبِلٰاْ اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُود 📆 شرو؏ چلہ : شنبہ۱۴۰۱/۵/۸
« 🖤🥀» <السلام‌علیک‌یا‌طفل‌الرضیع‌الصغیر> اوکه‌درشش‌ماهگی‌باب‌الحوائج‌میشود گر‌رسد‌سن‌عمو‌حتما‌قیامت‌میکند..! 🖤¦↫ 🥀¦↫
‌هـرطرف‌مینـگرم‌نـآم‌حسین‌است‌وحـسین ای‌دمـش‌گرم،سـرش‌رفت‌ولے‌قولـش‌نہシ..'! ‹ 📓🔗⸾⸾