خشم مثل باد وطوفانه
بعد از یه زمان کوتاه تموم میشه
ولی حیف،شاخه ها و برگها
دیگر شکسته اند
وگلها پر پر شده اند
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
@tafrihgaah
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗝 شاهکلید ورود برکات به زندگی...
#سبکزندگیاسلامی
#استادعالی
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
@tafrihgaah
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
هدایت شده از H Seifi
ّسلام عزیزان
امکانش هست لطف کنید تو هر گروهی که عضو هستید به نیت شفای یه برادر عزیز که ۶ماه تو کما هست و زنش هم باردارهستش و خیلی ناراحت هستن . این دعا رو از امروز تا فردا ظهر بذارید تا دیگران ببینن و براش دعا کنن((يا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفاَّء)) اگه این کارو نکنید هیچ اتفاقی براتون نمیفته!!! اما با فرستادن این پیام در کنار هزاران پیام شاید دعای دیگران در حقش مستجاب شد فرستنده خيلي التماس دعا داره
♻️ *معلم برای شاگردانش، داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل کرد. کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفــــق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند. در قایق نجات فقط برای یکی از آن دو جا بود.. یا مرد باید میماند و یا زن...*
*اینجا بود که مرد همسرش را کنار زد و خودش به داخل قایق نجات پریـــــد.* *زن در حالی که همســــرش درون قایق نجات بــود و خودش داخل کشتی در حال غــرق شـــــدن ایستاده بود فریادزد و چیــــزی به همســرش گفت!؟*
*معلم از دانش آمــــــــوزان پرسید: "فکر میکنید آن زن چه چیــــزی را به شوهرش گفت؟*
*دانش آموزان فریاد زدنـــد: "ازت متنفرم؟! ای کاش بهتر شناخته بودمت؟"*
*معلم متوجه پسری شد که آرام در جای خود نشسته. از پسر خواست تا به ســــؤال پاسخ دهد. (فکر میکنی آن زن در لحظات آخر به شوهرش چه گفت؟). پسر جواب داد: "به نظرم زن گفته: مواظب بچه مون باش!"*
*معلم با تعجب پرسید: "تو این داستانو قبلا شنیده بودی؟"*
*پسر سرش را تکان تکانی داد و گفت: "نه ولی مامان من هم قبل از اینکه در اثر مریضیش از دنیا بره همینو به بابام گفت (مواظب بچه مون باش!)"*
*معلم غمگین شد و گفت پاسخ تو درست است.*
*کشتی غرق شد، مرد به خانه رفت و دخترش را به تنهایی بزرگ کرد. چندین سال بعد از اینکه مرد هم از دنیا رفت، یک روز دختر در حال مرتب کردن وسایل بازمانده از پدرش، کتاب خاطرات او را پیدا کرد.* *مشخص شد که در زمانی که حادثه غرق شدن کشتی اتفاق افتاد مادرش مبتلا به یک بیماری لاعلاج بود و واپسین روزهای زندگیش را میگذراند. به همین خاطر هم پدرش برای سوار شدن به قایق نجات مادرش را کنار زده بود. پدرش در دفترچه خاطراتش اینطور نوشته بود:*
*"چقدر آرزو میکردم اکنون در اعماق دریا و در کنارت* *باشم، اما به خاطر دخترمان مجبورم که تو را تنها بگذارم تا همیشه در آنجا بیآرامی"*
*داستان در اینجا تمام شد و کلاس در سکوتی مطلق بود.*
*- گاهی در پس کارهای خوب و بد دلایل پیچیده ای وجود دارد که ما آنها را نمیدانیم یا آنقدر پیچیده اند که درک و فهم آنها بسیار سخت و دشوارست!*
*- آنهایی که مثلا حساب رستوران را پرداخت میکنند دلیلی ندارد که ثروتمند باشند، آنها این کار را میکنند چون به دوستیشان بیشتر از پول اهمیت میدهند.*
*- آنهایی که همیشه در محیط کار پیش قدم هستند از روی احمقی نیست، بلکه متوجه شده اند که بالاخره یکی باید کار را به عهده بگیرد.*
*-آنهایی که بعد از دعوا زودتر عذرخواهی میکنند، الزاما طرف تقصیر کار دعوا نیستند، بلکه به احترام طرف مقابل این کار را میکنند.*
*- آنهایی که مدام برای شما پیامک میفرستند از روی بیکاری نیست . به این خاطر است که شما در یاد و قلب آنها جای دارید.* 💖🌹❤️
*- یک روز ممکن هست بالاجبار برای همیشه از عزیزی جدا شویم. دلمان برای خاطرات و گفتگوهایی که با او داشتیم تنگ خواهد شد و آن دلتنگی شاید چند روز، چند ماه یا چندین سال طول بکشد!*
*- یک روز فرزندمان عکسهای ما را با آن دوست نگاه میکند و میپرسد "این کیه؟" و ما در حالیکه شمعی در دست داریم جواب میدهیم "این همونیه که بهترین لحظه هایم را با او گذرانده ام!!!!*
✅ *دوستان عزیز اینو یادتان باشه*
*روزگار "دو چيز با ارزشو"* *از ما مي گيره* :
❤ *"دوستهاي خوب"* ❤
و
❤ *"روزهاي خوب"* ❤
*ولي هيچ وقت*
*نميتونه "يه چيزو" از ما بگيره* ...
*"روزهاي خوبي"که با "دوستهاي خوب"* *گذشت*.......
*الهی زندگیتون پر از این روزهای" خوب"**
🌹
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
@tafrihgaah
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
[ #داستان]
#قسمت_یازدهم 🪴
غلط کردم کیوان..
غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭
همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده..
تروخدا منو ببخش کیوان..😭
[کیوان]
ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟
چیکار کردی با خودت؟
چی کم داشتی ها!!!😡
گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟!🤬
دردی داشتی به خودم میگفتی
چرا به یه نامحرم آخه!!!چراااا..
هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم...😢
همه چی رو براش توضیح دادم
اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود!😓
چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد..
کتشو برداشت رفت سمت در..
گفتم نرو کیوان..
یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم..
چرا هیچی نمیگی..تنهام نذار کیوان..
برگشت زل زد تو چشمام
چشماش کاسه ی خون شده بود
گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی🕳
از چشمم افتادی..حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!!❌
در کوبید و رفت...
تو چشماش نفرت رو دیدم...
تو چشماش غرور له شده شو دیدم..
نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم🥺
و های های گریه کردم
کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!!
تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره⛔️
اما سه شبانه روز تنهام گذاشت
گوشیشم خاموش بود
از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم😰
سه شبانه روز اشک ریختم و اشک..
دریغ از یه لحظه آروم گرفتن..
بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه..
انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد...
شب بالاخره کیوان به خونه برگشت
داغون داغون...انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!!😞
کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم..
📌ادامه دارد...
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
[ #داستان ]
#قسمت_دوازدهم 🪴
چند روز گذشت..📆
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد..
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..❌
صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..
منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده،
منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!⛔️
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد!⚠️
فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...😓
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی..💔
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!
کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..🤕🤧
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود😭
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..😢
من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم..
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!🙏
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...😭
📌ادامه دارد...
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
هدایت شده از رحا رادیو
ادمین روزت مبارک🥰
امروز روز ادمین های دنیای مجازیه😻❤️🍓
برای ادمین های هر گروه یا کانالی ک دارید بفرستید تا لبشون خندون بشه و دلشون پر از محبت و از زحماتشون تشکر کنید❤👻😋
ادمین یک 1🤪
ادمین دو 2🤪
ادمین دنده به دنده🤪
ادمین عسل بنده❤
ادمین بشقاب پرنده👻
ادمین سالار و قنده😋
ادمین چرا نمی خنده ؟🤨
ادمین آه😂
ادمین ماه🌛🌜
ادمین مثل قناری🦜
ادمین ماشین فراری🚔
ادمین رفته به پیکنیک⛺
ادمین میکنه جیک جیک🐥
ادمین کجای کاری ؟🙄
رفتی موتور سواری؟🏍
ادمین آه😂
ادمین ماه🌛🌜
ادمین افتاده تو چاه😝
ادمین رفته به صحرا🏜
ادمین میخنده قاه قاه🤣
ادمین پیرن خریده👕
ادمین دستشو بریده😬
ادمین آه😂
ادمین ماه🌛🌜
ادمین رفته کره ماه🌚
ادمین هستش خودش ماه🌙
ادمین های عزیز تقدیم به شما♥️✨♥️✨♥️✨✨♥️✨♥️✨♥️
ادمینای گلم روزتون مبارک🙂💔