eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ🇮🇷⌋
9.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔸 امیرالمومنین على علیه السلام: مال تا از تو جدا نگردد، به تو سود نمى رساند. 📚 غررالحکم/ح54 🔸 امام على بن الحسین علیهماالسلام: بزرگوار به بخشش خود شادمان است و پست به اموال خود افتخار مى کند. 📚 اعلام الدین/ص300 ✍🏼 برای آمدن رزق و روزی باید خرج کرد، دادن خرجی خانه، صدقه و ... از مصادیق مخارج روزانه هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┊ . . . . . . . . . . ┊ ࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅────────࿇༅═‎┅─ ♡➾ツ ♡➾ ツ خاله با حرص اخم کرد. _یه کم بیا این طرف تر. از جلوی آیفون دور شدم که ادامه داد. _گفتم نیا اینجا چرا امروز اومدی؟ _از همون دیروز به یه چیزایی شک کردم.... اومدم ببینم درسته حدسیاتم یا نه.... دیدم بعله، درسته..... دخترعموی گرامی رو دیدم.... دنبال راننده بود.... منم بهش گفتم آشنای خاله کوکبم.... شما هم اگه طوری شد بگو خواهر زاده ی منه . چشمانش از شدت تعجب از کاسه بیرون زد. _وای خدا.... بدبختم نکن بهنام.... واسه چی همچین حرفی زدی!؟ _واسه اینکه حقمه.... حق اون مادر بدبخت منه که لااقل بتونم پولی که واسه عملش قرض کردیم رو بدم.... تا کی باید تو خیابونا دور دور بزنم و آخرشم با چندرغاز پول برم خونه؟! _خدای من.... منو بکش از دست اینا.... _ببین خاله.... من کوتاه نمیام..... می خوام راننده ی این دختره بشم.... می خوام یه کار ثابت و حقوق ثابت داشته باشم.... حالا یا شما مُعرِف من میشی یا یه جور دیگه که شاید یه کم برات بد بشه، مُعرِف پیدا کنم. با اخمی محکم نگاهم کرد. _چشمم روشن.... داری تهدیدمم می کنی؟ _نه.... غلط بکنم.... تهدید نمی کنم.... میشم موی دماغت..... اونقدر میام اینجا که ممکنه اخراج بشی خاله جان..... عاجزانه گفت : _من چه غلطی کردم با مادر شما دوست شدم.... بهنام دست از سر این دختر بردار.... رامش یه کم مشکل داره.... نمی خوام تو هم باعث دردسرش بشی ♡➾••به‌قلم: C᭄ ‹امـیــن‌بـاشـیم› ────────────࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─ پـارت‌اول↯↯ ࿐ུ➾https://eitaa.com/tafrihgaah/82575غ
┊ . . . . . . . . . . ┊ ࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅────────࿇༅═‎┅─ ♡➾ツ ♡➾ ツ _چه دردسری!.... من فقط می خوام راننده ی دختر عموم باشم.... اشکالی داره؟ دیگه من به این کاراش کاری ندارم..... در ضمن مادرمم نباید بفهمه.... قلبش رو تازه عمل کرده، شوک عصبی براش مساویه با مرگ... بالاخره خودت گفتی الان مادر من دوست شماست.... لااقل واسه خاطر پسر دوستت این کار رو بکن. خاله کوکب، نفسش را با حرص بیرون داد و گفت : _بهنام!.... _بهنام بی بهنام..... همین امروز کلی ازم تعریف کن کلی حرف بزن و بگو چه پسر سربه راهیم.... وگرنه مجبورم بیام خودم به عموم تعریف شما رو کنم که چقدر خوب این همه سال حرفای خونه ی عمو رو میاوردی به مادر من می زدی. با ترس نگاهم کرد و من ادامه دادم: _خیلی خب حالا .... هنوز که نگفتم.... _فقط دیگه نیا.... ببینم چکار می تونم بکنم.... تا خودم بهت زنگ نزدم نیای این ورا. _نه لازم نیست شما زنگ بزنی.... شمارمو دادم به رامش خانوم، شما فقط بگو من آشنای شمام... همین. مستأصل شد. _بهنام!.... چکار کردی!! _مجبور شدم.... بدهکارم.... باید یه جوری خرج زندگیمون رو در بیارم. _لا اله الا الله.... خیلی خب... فقط برووووو. با لبخند گفتم: _چشم.... می رم.... من پسر حرف گوش کنی هستم. و رفتم. یه حس متناقضی داشتم! هم حس انتقام بود و هم حس عذاب وجدان! انتقام از کسی که اموال پدر مرا داشت به فرزاندانش می بخشید تا من و باران و مادر، در سخت ترین شرایط زندگی کنیم؟!.... این حق ما بود؟! و عذاب وجدان برای دختری که شاید اصلا چیزی از گناه نابخشودنی پدرش نمی دانست. با همان حال دگرگون، بعد از چند ساعت کار و چرخیدن توی خیابان، برگشتم خانه. ♡➾••به‌قلم: C᭄ ‹امـیــن‌بـاشـیم› ────────────࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─ پـارت‌اول↯↯ ࿐ུ➾https://eitaa.com/tafrihgaah/82575غ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨ تخفیف ویـــژه بمناسبت ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمان‌ها به مدت سه روز تخفـیف خوردن و شمـامی‌تونـید _ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان در گــذر زمـان رو بـا ۳۰هـزارتـومـان و _ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان بربال‌فرشته رو بـا ۳۰هـزارتـومـان و _ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان بـــــاران رو بـا ۳۰هـزارتـومـان خریداری کنید. مـهـلـت خـریـد 𝐕𝐢𝐩 بـا این قـیـمـت: از امروز تا هجدهم شعبان براے خرید 𝐕𝐢𝐩 اول شرایط رو بخونید و سپس هزینه رو بہ شماره کارت زیر واریز کنید و فیش رو به همراه اسم رمان به این آیدی ارسال کنید👇👇 💳:
6037997372135500
مرضیه ناصری یگانه @F_82_02 @F_82_02 ❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- بِسْمِ‌‌اللٰہ‌ِالنُفُۅس‌ِالمُطْمَئِنَھْ′🌱 . .
ای کہ‌ از ما انتظاری بیش‌ از این‌ داری ســلام..🖐🏻 السلام‌علیک‌یا‌حجة‌اللهـ‌فی‌أرضه♥️
💠 🔸 رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): وقتى دیگرى را رودرو مورد ستایش قرار دهى مانند آن است که با تیغ برنده بر گلوى او بکشى. 📚 میزان الحکمه/ج4/ص286 ✍🏼 بهتر است حتى مدح با دلیل و بدون آفت هم رودروى شخص انجام نشود، چون ممکن است باعث سستی فرد در عمل شود. البته مقوله تشویق و تقدیر از افرادی که استحقاق آن را دارند از این گفتار مستثنى است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┊ . . . . . . . . . . ┊ ࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅────────࿇༅═‎┅─ ♡➾ツ ♡➾ ツ باران هنوز نیامده بود و مادر در حال استراحت بود. از سینک ظرفشویی و غذاهای درون یخچال پیدا بود که ناهار نخورده است. مقداری غذا گرم کردم و سفره انداختم. کم کم از سر و صدای قاشق و بشقاب بیدار شد. _تو برگشتی بهنام؟ _سلام مادر گل خودم.... نوکرتم.... بیا ناهار. _من زیاد اشتها ندارم. لبم را با دندان های جلو گزیدم. _نگووو... شانس آوردی الان من اینجام و باران نیست وگرنه خدا می دونست چه جوری جیغ می کشید. _آره.... بچه ام از بس بخاطر من حرص خورده یه کم بی اعصاب شده. _حالا میای با زبون خوش گل پسرت ناهار بخوری یا بگم به دختر بی اعصابت که ناهار نخوردی؟ خندید و آهسته و با احتیاط از روی تخت برخاست. _نگو اومدم.... و نشست روی زمین. حالش بهتر بود خدا را شکر که برایش کمی غذا کشیدم. همین که خواستم برای خودم غذا بکشم، گوشی ام زنگ خورد. فوری سمت گوشی ام رفتم و تماس را وصل کردم. _بله.... _سلام.... من فرداد هستم.... امروز صبح گفتی که می تونی راننده ی اختصاصی باشی. لبخند پر ذوقی روی لبم آمد. _بله.... _کوکب خانم که ازت خیلی تعریف کرد.... فردا بیا ببینم رانندگیت چطوره؟ _چه ساعتی؟ _ساعت 8 صبح مثل امروز اینجا باش. _باشه. گوشی را که قطع کردم نگاه کنجکاو مادر را دیدم. _دعا کن برام.... قراره راننده ی اختصاصی بشم. ♡➾••به‌قلم: C᭄ ‹امـیــن‌بـاشـیم› ────────────࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─ پـارت‌اول↯↯ ࿐ུ➾https://eitaa.com/tafrihgaah/82575غ