eitaa logo
کانال تقی متقی
265 دنبال‌کننده
380 عکس
39 ویدیو
3 فایل
شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مترجم، ویراستار ، روزنامه نگار و مدیر فرهنگی این کانال، بازتاب دهنده سروده ها، نوشته ها، فایل های صوتی و آرای تقی متقی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«جامه دران» تقدیر نه این است من جامه دران را بی عشق چه سان سر کنم این روز و شبان را؟! معشوق به شیرینی گل های بهاریست عاشق! چه دهی فرصت تاراج، خزان را؟ درویش! مخور این همه اندوه کم و بیش خوش باش که داری ز جهان نیمه نان را گفتا «منشین بی می و معشوق زمانی» تا حس نکنی در گذر عمر، زمان را عشق است همان چشمه جاری ز دل سنگ هش دار و غنیمت شمر این آب روان را ما را به هوای نفس صبح ببخشید تا تازه کنیم از نفسش جبه جان را گفتند خوشا فرصت ایام که داری بی عشق چه سان سر کنم این روز و شبان را؟! @taghimottaghi40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«برف شادی» ابرها در جنب و جوش بادها شیون کشان دانه دانه دانه برف می رسد از آسمان کوه و دشت و دره را می زند رنگ سپید این چنین تصویر ناب هیچ نقاشی کشید؟! در سپیدی ها گم اند جاده های بی عبور مثل راه شیری اند گم شده در طیف نور تاج بر سر می نهند بیدهای سر به زیر قله های سربلند دره های برفگیر برف شادی را ببین بر دماوند و دنا خوش به حال زندگی در زمستان خدا! @taghimottaghi40
« امام گل» آسمان با ستاره های قشنگ انعکاس نگاه توست علی! شب این آسمان تیره هنوز روشن از نور ماه توست علی! یاد دادی به مردمان زمین که همه خوب و مهربان باشند مثل آیینه صاف و بی کینه مثل باران آسمان باشند با تو می شد به ابرها پیوست پیچک سبز دست هایت کو؟ آفتابی که در نگاهت بود گرمی خفته در صدایت کو؟ رد پای تو سبز می ماند در دل کوچه های کوفه ولی ای بهار همیشه جاری و سبز ای امام گل و شکوفه علی! @taghimottaghi40
«لحظه نوشان» گفتند: می دانید؟ هر لحظه ای از عمر ما چون عطر، فرار است؛ گفتیم: می دانیم؛ ما لحظه نوشانیم. @taghimottaghi40
«ما شب بودیم» خورشید صبحدمان براده های طلایش را بر جان و جهان نثار می کند؛ ما شب بودیم روز می شویم گرم و شکوفا و غنچه می کنیم به رفتار شهد و شکر؛ آنک ما چه شیرین! آنک خورشید که در ماست گرم و روشن؛ سرشار براده های طلا چشم داشته ی صبحدمان دیگر! @taghimottaghi40
«مثل من» کسی مثل من هست در آن سوی دنیا و هست آرزویم ببینم من او را بپرسم از او که غم و شادی اش چیست؟! کسی دارد آیا؟ پدر مادرش کیست؟! ببینم که دارد غم این و آن را و یا می شناسد خدای جهان را بپرسم ز حالش بپرسم ز کارش کمک خواست از من بمانم کنارش و باشیم با هم شبیه دو داداش ...کسی مثل من هست و می دیدمش کاش! @taghimottaghi40
«بادکنک» بادکنکم حال نداره باد نداره؛ بال نداره باد می کنم تپل میشه عین یه دسته گل میشه ول می کنم هوا میره آروم و بی صدا میره دوست داره بالا بپره اون ور ابرا بپره غذات چیه؟ باد هوا بخور و بگو شکر خدا! @taghimottaghi40
"جرعه جرعه آفتاب" انقلاب، در نگاه تشنه ی زمین دلپذیری صدای پای آب بود؛ در هوای سرد و یخ زده جرعه جرعه آفتاب بود؛ شور بود و شعر بود شعر تازه ای که بر زبان واژه ها گذشت؛ یک دو بیت گل؛ یک دو بیت خون تازه ی شهید؛ شعر ناب بود! @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» هر چه را با تلاش و همت عالی می توانی به کف آری، آلوده منت این و آن مکن! @taghimottaghi40
«غنچه» سر در لاک خود دارد، غنچه؛ مشامش عطرآگین باد! @taghimottaghi40
«صدای دعوت خدا» او که بود؟ غرق شبنم و ستاره از میان کوچه های شب گذشت؛ سایه اش چه نرم -مثل یک نسیم- ریخت روی دوش کوه ریخت روی بوته های خار مثل گل که می تراود از طراوت بهار. شب، میان کوچه ها رسوب کرده بود باز گام های مرد بود و سنگ های کوه و نگاه انتظار غار، بی قرار. دشت، غرق در سکوت کوه، غرق در صدا مرد، غرق شبنم و ستاره های بی شمار. ناگهان عبور آفتابی فرشته ای به نرمی نسیم در فلق و صدای دعوت خدا که: «...بسم ربک الذی خلق...» @taghimottaghi40
"آینه ی حق نما" غنچه ی گُلْ کرده در آفاقِ راز! ای گُلِ خورشیدیِ دشتِ حجاز! هم نَفَسِ صبح، نسیمِ سَحَر! قاصدکِ مژده دِهِ خوش خبر! چشمِ جهانی ز تو روشن شده باغِ زمین پُر گُل و گلشن شده وحی تو شد مایه ی ادراکِ ما روشنیِ روحِ طربناکِ ما ماهِ شبی، آینه پوش آمدی مثلِ سَحَر، نور به دوش آمدی رونقِ بازارِ بتان بُرده ای دل ز همه پیر و جوان برده ای آیه تویی، آیه تویی، آیه تو با دلِ ما عمری همسایه تو هان تو بخوان تا همه گویا شوند لب بگشایند و شکوفا شوند از غم انسان نخستین بگو ز آدم و حوّا و دل و دین بگو از شبِ ظلمت، سَحَرِ گُم بگو از دلِ پر غصّه ی مَردُم بگو سوره به سوره، تو بگو رازْ چیست بر لب ما این همه آوازْ چیست کیست که دل ها همه در بندِ اوست هر نَفَسی رشته ی پیوندِ اوست در پسِ این پرده ی خاکستری کیست نِشسته ست به صورتگری کیست که خاک از نَفَسش زنده شد اَبر، چنان گَرد، پراکنده شد در نَفَسِ باد، که هوهو نهاد در دهنِ فاخته، کو کو، نهاد کیست که دانای نهان های ماست در همه جا غرقِ تماشای ماست حرفِ دلِ این همه آیات چیست رازِ دعا، رمزِ مناجات چیست لب بگشا و سخن آغاز کُن پنجره ای رو به خدا باز کن ای که تویی آینه ی حق نما! آینگی کرده به هر ماجرا حُسنِ خِتامی تو به پیغمبری سکّه به نامِ تو زده سَروری. @taghimottagi40
«زندگی، يعنی...» زندگی، يعنی خيابان، مدرسه زندگی، يعنی اداره، خستگی زندگی، يعنی كه شادی، گريه، غم زندگی، يعنی به هم دلبستگی زندگی در كوچه‌های شهر ما ديدنی نه، بلكه باور كردنی است زندگی، درس محبت‌های ماست اين كتاب ساده از بركردنی است زندگی جاريست،‌ مثل لحظه‌ها در نگاه روشن گل‌های باغ در سكوت يك قناری در قفس در صدای قار قار يك كلاغ تا نسيمی می وزد در كوچه‌ها پلك خود را زندگی وا می كند تك تك ما را در اين پسكوچه‌ها هر كجا باشيم، پيدا می كند با تبسم،‌ با تكلم، با سلام زندگی پل می زند بين دو دل زندگی با ماست، ما با زندگی ما و او هستيم از يك آب و گل. @taghimottaghi40
«اتل متل يه زنبور» اتل متل يه زنبور اومده از راه دور بال می زنه تيز و تيز شعر می خونه ويز و ويز وای که چقد ملوسه می خواد منو ببوسه كيش می كنم، در می ره اين ور و اون ور می ره می ره سراغ قندون می زنه قندو دندون * تو قندونه وول می خوره اين دفه رو گول می خوره بيچاره كه نمی دونه قندون ما نمكدونه! @taghimottaghi40
«چو آه رفته» خراب خلسه ای کو تا که پیچد در هوس ما را نبرد از خاطر مستی خمار دیررس ما را بدار از الفت دیرینه این دامن کشیدن ها که محو دوستی گردید گلبانگ نفس ما را چنان از خود برآ ای دل که در آیین درویشی چو آه رفته ای یابند دور از دسترس ما را فضای لامکانی کو، خیال انگیز و رویایی که پژمرده ست بال و پر به کنج این قفس ما را بر این بی برگ و باری ها چنان گریم در این وادی که دامنگیر گردد از ترحم خار و خس ما را «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل» مگر دریادلی گردد در این ره دادرس ما را. @taghimottaghi40
"رفتگان" رفتند از این سرای خاکی؛ نیک و بدشان ولی به جا ماند؛ رفتند و همین دو رد پا ماند. @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» در زندگی ما آدم ها اغلب، خوشبختی یک کلمه است و بدبختی، یک کتاب؛ باور کنیم از "کلمه" تا "کتاب"، راهی نیست! @taghimottaghi40
«بی هوا» دم به دم هوای تو می کند این دل؛ اصلا خودت بگو بی هوا چگونه می توان نفس کشید؟! @taghimottaghi40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«رویا» (در هوای انتظار) حسرت دیدارت همیشه با من است؛ رویای چشم های بی نصیب! @taghimottaghi40
«وقتی که تو هستی» (در هوای انتظار-۱) آقا! قلک آرزوهای کودکی ام را بر طاقچه انتظار جا گذاشته ام؛ به دنبال صدای تو به دنبال رد پای تو به دنبال یک نشانی گم شده در جیب های زندگی. شهرهای شلوغ ازدحام نگاه های نا آشنا تقلای نان غم جان و فراموشی و غفلت بلاهای روزگار ماست چنبره زده بر آسمان دنیا. راستی، طاقچه انتظار، کجاست؟ در کدام خانه؟ در کدام کوچه؟ در کدام خیابان؟ در کدام شهر؟ کاش می دانستم ابهام این همه پرسش بی جواب با انگشت اشاره کدام کلمه گشوده می شود! @taghimottaghi40
«وقتی که تو هستی» (در هوای انتظار- ۲) ردای معطر باد را -که از زیارت معبد ابر باز گشته است- به تبرک لمس می کنم شاید بویی از تو مشام جانم را بنوازد؛ دستم را به سوی باران دراز می کنم شاید همین باران همسایه چشم هایت باشد؛ در آفتاب ظهر تابستان آنقدر درنگ می کنم تا "شب" از سر و کولم بالا برود و چراغ های شهر یک به یک در چشمانم گر بگیرند؛ بی حضورت آقا! چه غم که خانه ویرانم بی چراغی روشن خاموش بماند. @taghimottaghi40
"وقتی که تو هستی" (در هوای انتظار- ۳) چقدر سایه،سایه،سایه همسایه منند؛ این سایه های بی نفس بی شوق که نه بالی برای پریدن دارند و نه اشتیاقی برای رسیدن؛ وامانده جا مانده در متن ابهام زندگی! در چهار راه ها دیدارت را بهانه می کنم بی حواس، به راه می افتم در چهار سوی بی سرنوشت راه راه راه... آخر کدام راه مرا به تو می رساند؟! به شوق دیدارت شمع روشن دلم را کف دست گرفته ام؛ در شهری غریب در هوایی توفانی در شبی سرشار از تاریکی بر جاده ای یخ زده در راهی نا آشنا بی نشانی روشن... آه، چه دریغ روشنی دارد، خاموشی! @taghimottaghi40