eitaa logo
کانال تقی متقی
265 دنبال‌کننده
382 عکس
41 ویدیو
3 فایل
شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مترجم، ویراستار ، روزنامه نگار و مدیر فرهنگی این کانال، بازتاب دهنده سروده ها، نوشته ها، فایل های صوتی و آرای تقی متقی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«کوتاه نوشت» «مرگ»، مادری است که فرزندانش را چندی در دامان دایه «زندگی» می پرورد. @taghimottaghi40
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خردسال: «گربه و جوجه» گربه اومد میو کرد بدو بدو بدو کرد دوید دوید، وایستاد جوجه رو قلقلک داد جوجه خانوم که خندید گربه اونو پسندید. @taghimottaghi40
در هوای انتظار: «روزی» روزی خواهی آمد روزی چون شب، تاریک؛ با ترانه صد خورشید. @taghimottaghi40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«کوتاه نوشت» اگر در برابر زیبایی یک گل چنان مست و مدهوش شوی که سر از دستار بازنشناسی، امید است به دانش عشق ورزی بلبل رسیده باشی! @taghimottaghi40
. "گل آفتاب" برای حضرت امام رضا(ع) هفتمين قبله ی خدا بر خاك هشتمين آفتاب ايمانی رهنمايی به سوی عالم نور به گل آفتاب می‌مانی با تو ايران ما گل افشان شد از تو پيچيد بوی گل اينجا چه صفايی گرفته مشهد نور از ضريح مقدست آقا! كی در ايران غريب بودی تو؟ ای غريبی كه آشنا هستی! از شما با خود آشنا شده‌ايم آشناتر ز ما به ما هستی! صبح و شب گِرد گنبد حرمت می‌زند پر كبوتر دل ما ما همان آهوی گريزانيم كه سر کوی توست منزل ما. @taghimottaghi40
"راز" پری بودی؛ ملک بودی؛ چه بودی؟ که ماندی همچنان در هیئت راز؛ کجا مثل تو پیدا می شود باز؟! @taghimottaghi40
«امام لاله ها» (در سوگ و مدح امام خمینی(ره)) وقتی آمد سایه های ترس را برچید چرخ های زندگی چرخید آسمان لبخند زد چندی در میان کوچه های شهر در میان کوچه های ده عشق جاری شد؛ در دل باغ زمین از نو بهار آمد گل به بار آمد؛ او امام لاله ها گردید ملتی با رهبر خود همصدا گردید؛ دیو با نیرنگ و رنگ آمد زندگی از رنگ او گویی به تنگ آمد جنگ تحمیلی نمایان شد فرصت میدان رزم بچه شیران شد؛ مشت ملت بر سر نامردمان کوبید کم کمک طومارشان از دم به هم پیچید باز ما پیروز میدان شرف بودیم گر چه بر نامردی دوران هدف بودیم؛ چند گامی پا به پا با او راه های صعب را رفتیم یکصدا گفتیم: «ما به هر کاری توان داریم!» خواستیم و پس توانستیم؛ ...تا که ماه غصه و اندوه باز آمد نیمه ی خرداد شصت و هشت ناگهان بر ما ورق برگشت... @taghimottaghi40
«در کوچه های گریه» در سوگیاد حضرت امام خمینی(ره) «اینجا ستاره ها همه خاموشند اینجا فرشته ها همه گریانند» آیینه های از نفس افتاده خورشید بی فروغ زمستانند اینجا گل و ستاره نمی خوانند دیگر سرود روشن فردا را شب می وزد ز چار جهت اینجا پر کرده بغض، سینه گل ها را در ازدحام ناله کبوترها تردید می کنند به ماندن هم شوری نمانده در دل گنجشکان؛ شوری به کار مرثیه خواندن هم خورشید از مدار افق رفته است شب مانده است و شور عزاداری در کوچه های گریه جماران را دیگر کدام دیده کند یاری؟! @taghimottaghi40
«مادر!» این پلاستیک ژال است؛ آن یکی نیز کاله؛ مادر ما، طبیعت؛ دامنش پر زباله! @taghimottaghi40
«آزادی» به گمانم آزادی با چشم باز می خوابد و با دهان بسته بیدار می شود! @taghimottaghi40
«یاکریم» این قهوه ای پوش یک یاکریم است آهسته، آرام مثل نسیم است پر می زند گاه با جفت خود شاد مانند برگی توی دل باد در کنج خانه دارند لانه گم کرده شان چیست؟ یک مشت دانه. @taghimottaghi40
«آزادی» آزادی آنقدر دوست داشتنی است که دوست داری خودت را فدایش کنی؛ آزادی آنقدر نایاب است که هیچ کجا پیدایش نمی کنی؛ آزادی آنقدر گرانبهاست که تهی دستان هرگز نمی توانند به چنگش آورند جز به قیمت جان! @taghimottaghi40
«شب های روشن!» روح فربهی داشت و جثه ای کوچک؛ ساعت ها زل می زد به منبع نور لحظاتش نورانی چشم و دلش و شب های تنهایی اش. آرام و قرار نداشت از این view به آن view؛ شب زنده داری های مدام از خواب و خورش کاسته و جسمش را آزرده بود. ... حالا مرده پیدایش کرده اند پشت دری بسته با چشمانی گشوده بر گوشی و حرصی که هنوز نفس می کشد. برای شادی روحش لطفا صلوات نفرستید و در گورستان اینستاگرام خاکش کنید! @taghimottaghi40
شعر خردسال: «مورموری شکمو» مورموری جون مریضه هی هله هوله خورده حال نداره طفلکی شکر خدا نمرده مورموری شکمو! مواظب غذات باش هر چی رو دیدی نخور میشنیدی حرفمو کاش! @taghimottaghi40
«حسرت دیدار» (در هوای انتظار) جنگل های شمال در آتش می سوزد؛ هور های جنوب در آتش می سوزد؛ دلم در آتش می سوزد؛ ببین حسرت دیدارت چه آتشی به پا کرده است؟! @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» دوستان ابله، همان دشمنانند؛ گر چه این را دیر می فهمیم! @taghimottaghi40
«سه خواهر» سه تا دوست بودیم من و نازنین و فریبا؛ سه تا همکلاسی شبیه سه خواهر که هم سن و سالند شبیه سه سیبی که کال اند. زمان و زمانه جدا کرد ما را: من از قم به تبریز فریبا به شیراز کوچید؛ شنیدم که تا دکترا رفت و دیگر ندیدیم او را... و ده سال از این ماجرا رفت. شبی نازنین زنگ زد، گفت: «سردرد دارم». تومور در سرش بود؛ و افتاد در بند درمان و دکتر... به صد در زد و وا نشد هیچ... کسی گفت: «شیراز یک دکتر خوب من می شناسم»؛ و بردند پس نازنین را به شیراز؛ همان جا که سعدی همان جا که حافظ همان جا که شاه چراغ و بسی باغ زیباست؛ پزشک اش فریباست! @taghimottaghi40
«نفس» نفس می کشیم نفس می کشیم نفس می کشیم که نمیریم؛ غافل که مرگ نفس به نفس به ما نزدیک تر می شود. @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» اشتباه است؛ انسان ها بر اساس سن و سال شان زندگی نمی کنند، بلکه به اندازه درک شان از زندگی، زندگی می کنند. @taghimottaghi40
«در» تنهایی ام دری است؛ می گشایی می بندی می روی! @taghimottaghi40
«بادبادک» خدا جان! بادبادک توایم؛ حواست باشد در تندبادهای سخت نخ مان را رها نکنی. @taghimottaghi40