eitaa logo
کانال تقی متقی
265 دنبال‌کننده
382 عکس
39 ویدیو
3 فایل
شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مترجم، ویراستار ، روزنامه نگار و مدیر فرهنگی این کانال، بازتاب دهنده سروده ها، نوشته ها، فایل های صوتی و آرای تقی متقی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
"راز" پری بودی؛ ملک بودی؛ چه بودی؟ که ماندی همچنان در هیئت راز؛ کجا مثل تو پیدا می شود باز؟! @taghimottaghi40
«امام لاله ها» (در سوگ و مدح امام خمینی(ره)) وقتی آمد سایه های ترس را برچید چرخ های زندگی چرخید آسمان لبخند زد چندی در میان کوچه های شهر در میان کوچه های ده عشق جاری شد؛ در دل باغ زمین از نو بهار آمد گل به بار آمد؛ او امام لاله ها گردید ملتی با رهبر خود همصدا گردید؛ دیو با نیرنگ و رنگ آمد زندگی از رنگ او گویی به تنگ آمد جنگ تحمیلی نمایان شد فرصت میدان رزم بچه شیران شد؛ مشت ملت بر سر نامردمان کوبید کم کمک طومارشان از دم به هم پیچید باز ما پیروز میدان شرف بودیم گر چه بر نامردی دوران هدف بودیم؛ چند گامی پا به پا با او راه های صعب را رفتیم یکصدا گفتیم: «ما به هر کاری توان داریم!» خواستیم و پس توانستیم؛ ...تا که ماه غصه و اندوه باز آمد نیمه ی خرداد شصت و هشت ناگهان بر ما ورق برگشت... @taghimottaghi40
«در کوچه های گریه» در سوگیاد حضرت امام خمینی(ره) «اینجا ستاره ها همه خاموشند اینجا فرشته ها همه گریانند» آیینه های از نفس افتاده خورشید بی فروغ زمستانند اینجا گل و ستاره نمی خوانند دیگر سرود روشن فردا را شب می وزد ز چار جهت اینجا پر کرده بغض، سینه گل ها را در ازدحام ناله کبوترها تردید می کنند به ماندن هم شوری نمانده در دل گنجشکان؛ شوری به کار مرثیه خواندن هم خورشید از مدار افق رفته است شب مانده است و شور عزاداری در کوچه های گریه جماران را دیگر کدام دیده کند یاری؟! @taghimottaghi40
«مادر!» این پلاستیک ژال است؛ آن یکی نیز کاله؛ مادر ما، طبیعت؛ دامنش پر زباله! @taghimottaghi40
«آزادی» به گمانم آزادی با چشم باز می خوابد و با دهان بسته بیدار می شود! @taghimottaghi40
«یاکریم» این قهوه ای پوش یک یاکریم است آهسته، آرام مثل نسیم است پر می زند گاه با جفت خود شاد مانند برگی توی دل باد در کنج خانه دارند لانه گم کرده شان چیست؟ یک مشت دانه. @taghimottaghi40
«آزادی» آزادی آنقدر دوست داشتنی است که دوست داری خودت را فدایش کنی؛ آزادی آنقدر نایاب است که هیچ کجا پیدایش نمی کنی؛ آزادی آنقدر گرانبهاست که تهی دستان هرگز نمی توانند به چنگش آورند جز به قیمت جان! @taghimottaghi40
«شب های روشن!» روح فربهی داشت و جثه ای کوچک؛ ساعت ها زل می زد به منبع نور لحظاتش نورانی چشم و دلش و شب های تنهایی اش. آرام و قرار نداشت از این view به آن view؛ شب زنده داری های مدام از خواب و خورش کاسته و جسمش را آزرده بود. ... حالا مرده پیدایش کرده اند پشت دری بسته با چشمانی گشوده بر گوشی و حرصی که هنوز نفس می کشد. برای شادی روحش لطفا صلوات نفرستید و در گورستان اینستاگرام خاکش کنید! @taghimottaghi40
شعر خردسال: «مورموری شکمو» مورموری جون مریضه هی هله هوله خورده حال نداره طفلکی شکر خدا نمرده مورموری شکمو! مواظب غذات باش هر چی رو دیدی نخور میشنیدی حرفمو کاش! @taghimottaghi40
«حسرت دیدار» (در هوای انتظار) جنگل های شمال در آتش می سوزد؛ هور های جنوب در آتش می سوزد؛ دلم در آتش می سوزد؛ ببین حسرت دیدارت چه آتشی به پا کرده است؟! @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» دوستان ابله، همان دشمنانند؛ گر چه این را دیر می فهمیم! @taghimottaghi40
«سه خواهر» سه تا دوست بودیم من و نازنین و فریبا؛ سه تا همکلاسی شبیه سه خواهر که هم سن و سالند شبیه سه سیبی که کال اند. زمان و زمانه جدا کرد ما را: من از قم به تبریز فریبا به شیراز کوچید؛ شنیدم که تا دکترا رفت و دیگر ندیدیم او را... و ده سال از این ماجرا رفت. شبی نازنین زنگ زد، گفت: «سردرد دارم». تومور در سرش بود؛ و افتاد در بند درمان و دکتر... به صد در زد و وا نشد هیچ... کسی گفت: «شیراز یک دکتر خوب من می شناسم»؛ و بردند پس نازنین را به شیراز؛ همان جا که سعدی همان جا که حافظ همان جا که شاه چراغ و بسی باغ زیباست؛ پزشک اش فریباست! @taghimottaghi40
«نفس» نفس می کشیم نفس می کشیم نفس می کشیم که نمیریم؛ غافل که مرگ نفس به نفس به ما نزدیک تر می شود. @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» اشتباه است؛ انسان ها بر اساس سن و سال شان زندگی نمی کنند، بلکه به اندازه درک شان از زندگی، زندگی می کنند. @taghimottaghi40
«در» تنهایی ام دری است؛ می گشایی می بندی می روی! @taghimottaghi40
«بادبادک» خدا جان! بادبادک توایم؛ حواست باشد در تندبادهای سخت نخ مان را رها نکنی. @taghimottaghi40
«نورباران» (در هوای انتظار) طلوع چشم هایت کاش شب مان را نورباران کند! @taghimottaghi40
«کلاغه کجاس؟» باز داره بارون میاد بارون دونه دونه گنجشکه رو درخته کلاغه کجاس؟ تو لونه آهای آهای کلاغه گنجشکه خیس آبه دعا بکن که زودی خورشید خانوم بتابه. @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» به گمانم آزادی، کور به دنیا می آید، کر زندگی می کند و لال از دنیا می رود! @taghimottaghi40
«آیه ای از کتاب الهی» چهره ای روشن و دلربا داشت مثل دریای آرام، آبی مثل لبخند یک گل، شکوفا مثل روزی خوش و آفتابی بر تنش جبه ای بود از پشم فرش و سجاده اش بوریا بود در شب خلوتش با خداوند خانه اش باغ سبز دعا بود بر لبش غنچه غنچه تبسم با همه مهربان و صمیمی عطر او می وزد باز انگار در دل کوچه های قدیمی پیشوای بزرگ دل و دین او امام دهم، «هادی» ماست آیه ای از کتاب الهی پرچم سرخ آزادی ماست جز خداوند دانا که دانست حرف دل، وزن اندوه او را کاش می شد که روزی بخوانیم سطری از راز بشکوه او را. @taghimottaghi40
"غدیر" ...ناگهان در آن هوای داغ بوی بالی در فضا پیچید کاروان حاجیان می رفت در دل مردی صدا پیچید یک فرشته با زبان وحی گفتنی ها را به جانش ریخت راز پنهان ولایت را مثل شعری بر زبانش ریخت آن فرشته رفت، اما مرد دید إحساس خوشی دارد لحظه ای حس کرد باران است روی خاک تشنه می بارد راهیان را گفت باز آیند رفتگان را گفت برگردند تا که در چشم غدیر خم با علی (ع) آیینه تر گردند ...تا رسول حق به لب آورد جمله "من کنت مولا" را دیده ها سوی علی چرخید جلوه ای بود آن تماشا را ...حاجیان در آن هوای داغ دل به پیمان ولی دادند یک به یک آغوش وا کردند دست بیعت با علی (ع) دادند. @taghimottaghi40