eitaa logo
کانال تقی متقی
253 دنبال‌کننده
461 عکس
45 ویدیو
3 فایل
شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مترجم، ویراستار ، روزنامه نگار و مدیر فرهنگی این کانال، بازتاب دهنده سروده ها، نوشته ها، فایل های صوتی و آرای تقی متقی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال شخصی من
«آزادی» به گمانم آزادی با چشم باز می خوابد و با دهان بسته بیدار می شود! @taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«یاکریم» این قهوه ای پوش یک یاکریم است آهسته، آرام مثل نسیم است پر می زند گاه با جفت خود شاد مانند برگی توی دل باد در کنج خانه دارند لانه گم کرده شان چیست؟ یک مشت دانه. @taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«آزادی» آزادی آنقدر دوست داشتنی است که دوست داری خودت را فدایش کنی؛ آزادی آنقدر نایاب است که هیچ کجا پیدایش نمی کنی؛ آزادی آنقدر گرانبهاست که تهی دستان هرگز نمی توانند به چنگش آورند جز به قیمت جان! @taghimottaghi40
«شب های روشن!» روح فربهی داشت و جثه ای کوچک؛ ساعت ها زل می زد به منبع نور لحظاتش نورانی چشم و دلش و شب های تنهایی اش. آرام و قرار نداشت از این view به آن view؛ شب زنده داری های مدام از خواب و خورش کاسته و جسمش را آزرده بود. ... حالا مرده پیدایش کرده اند پشت دری بسته با چشمانی گشوده بر گوشی و حرصی که هنوز نفس می کشد. برای شادی روحش لطفا صلوات نفرستید و در گورستان اینستاگرام خاکش کنید! @taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
شعر خردسال: «مورموری شکمو» مورموری جون مریضه هی هله هوله خورده حال نداره طفلکی شکر خدا نمرده مورموری شکمو! مواظب غذات باش هر چی رو دیدی نخور میشنیدی حرفمو کاش! @taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«حسرت دیدار» (در هوای انتظار) جنگل های شمال در آتش می سوزد؛ هور های جنوب در آتش می سوزد؛ دلم در آتش می سوزد؛ ببین حسرت دیدارت چه آتشی به پا کرده است؟! @taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«کوتاه نوشت» دوستان ابله، همان دشمنانند؛ گر چه این را دیر می فهمیم! @taghimottaghi40
«سه خواهر» سه تا دوست بودیم من و نازنین و فریبا؛ سه تا همکلاسی شبیه سه خواهر که هم سن و سالند شبیه سه سیبی که کال اند. زمان و زمانه جدا کرد ما را: من از قم به تبریز فریبا به شیراز کوچید؛ شنیدم که تا دکترا رفت و دیگر ندیدیم او را... و ده سال از این ماجرا رفت. شبی نازنین زنگ زد، گفت: «سردرد دارم». تومور در سرش بود؛ و افتاد در بند درمان و دکتر... به صد در زد و وا نشد هیچ... کسی گفت: «شیراز یک دکتر خوب من می شناسم»؛ و بردند پس نازنین را به شیراز؛ همان جا که سعدی همان جا که حافظ همان جا که شاه چراغ و بسی باغ زیباست؛ پزشک اش فریباست! @taghimottaghi40
«نفس» نفس می کشیم نفس می کشیم نفس می کشیم که نمیریم؛ غافل که مرگ نفس به نفس به ما نزدیک تر می شود. @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» اشتباه است؛ انسان ها بر اساس سن و سال شان زندگی نمی کنند، بلکه به اندازه درک شان از زندگی، زندگی می کنند. @taghimottaghi40
«در» تنهایی ام دری است؛ می گشایی می بندی می روی! @taghimottaghi40