eitaa logo
تقریرات دروس کفایه استاد سید شبیری
90 دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
11 فایل
کانال تقریرات دروس کفایه الاصول (اصول5)📒 بانظارت استاد معزز سیدشبیری برای ارسال #اشکالات علمی، #انتقادات، #پیشنهادات، #مطالب مفید و ارسال #جزوات درسی ارتباط باشید👇 @rejal_admin تبلیغ و تبادل👇 @Admin_rejal
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت مظلومانه بضعة المصطفی، صدّیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، خدمت حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) و همه عاشقان اهلبیت(ع) تسلیت و تعزیت باد. @rejal_shobeiri
نسخ و بداء معنای واحدی دارند ، با این تفاوت که اصطلاح نسخ ، در احکام و شریعت استعمال می‌شود ، اما اصطلاح بداء در امور خلقت و تکوین و در مواردی که بنا بوده عذابی و یا نعمتی نازل شود ، اما در لحظه موعود تحقق پیدا نکرد ، به کار می‌رود. با این توضیح روشن می‌شود که بداء در مورد خداوند به این معنا است که ، خداوند اظهار می‌کند چیزی را که به پیامبر دستور اخفای آن را داده بود و یا اخفای چیزی در ابتداء و اظهار آن در لحظه موعود ، یعنی بداء در حق خداوند به معنای ابداء است . بداء به معنای ظهور بعد الخفاء ، در مورد انسان ها به کار می رود و استعمال آن در مورد خداوند ، ناشی از مناسبت ابداء در خداوند با بداء در انسان‌ها است. مثال برای مورد عذاب : مانند جایی که خداوند دو نفر را به خاطر اینکه آدم های خوبی نبودن به وسیله عقربی که نیش سمی داشت می خواستند غداب دهند اما این دو نفر از این عذاب خداوند جان سالم به در بردند به خاطر اینکه فقیری را اطعام دادند.
نسخ و بداء معنای واحدی دارند ، با این تفاوت که اصطلاح نسخ ، در احکام و شریعت استعمال می‌شود ، اما اصطلاح بداء در امور خلقت و تکوین و در مواردی که بنا بوده عذابی و یا نعمتی نازل شود ، اما در لحظه موعود تحقق پیدا نکرد ، به کار می‌رود. با این توضیح روشن می‌شود که بداء در مورد خداوند به این معنا است که ، خداوند اظهار می‌کند چیزی را که به پیامبر دستور اخفای آن را داده بود و یا اخفای چیزی در ابتداء و اظهار آن در لحظه موعود ، یعنی بداء در حق خداوند به معنای ابداء است . بداء به معنای ظهور بعد الخفاء ، در مورد انسان ها به کار می رود و استعمال آن در مورد خداوند ، ناشی از مناسبت ابداء در خداوند با بداء در انسان‌ها است. مثال برای مورد عذاب : مانند جایی که خداوند دو نفر را به خاطر اینکه آدم های خوبی نبودن به وسیله عقربی که نیش سمی داشت می خواستند غداب دهند اما این دو نفر از این عذاب خداوند جان سالم به در بردند به خاطر اینکه فقیری را اطعام دادند.
موسوی_زاده_فر آیا اگر نسخ وجوب نسبت به فعلی رخ دهد، آیا می‌توان پس از آن بگوییم که آن فعل جایز است؟ اصطلاحاً آیا نسخ وجوب، دلالت بر جواز فعل می‌کند؟ می‌دانیم که دو گونه «جواز» داریم: ۱ـ «جواز بالمعنی الاعم»؛ چنین جوازی در احکام اربعۀ غیر از حرمت وجود دارد. یعنی «وجوب»، «استحباب»، «اباحه» و «کراهت»، دارای چنین جوازی هستند. ۲ـ «جواز بالامعنی‌الاخص»؛ از این جواز، به «اباحه» نیز تعبیر می‌شود. «اباحه» جواز فعل به همراه جواز ترک است. حال سؤال این است که آیا در جایی که وجوب نسخ  شود، دالّ بر جواز داریم؟ این سؤال دو مرحله دارد و بایستی هر کدام جداگانه بحث شود. بحث اول ناظر به «جواز بالمعنی الاعم»، و بحث دوم ناظر به «جواز بالمعنی الاخص». تفاوت نسخ و تخصیص برخی از تفاوت‌های دو واژه نسخ و تخصیص عبارت است از: ۱. نسخ به معنای رفع حکم است، ولی تخصیص به معنای حصر حکم می‌باشد. ۲. دلیل ناسخ همیشه باید پس از دلیل منسوخ صادر شده باشد، ولی دلیل مخصص می‌تواند قبل و یا بعد از دلیل مخصص و یا همراه آن بیاید. ۳. نسخ جز به امر و نهی تحقق نمی یابد، ولی تخصیص در اخبار (مقابل انشا) و غیر آن نیز راه دارد. ۴. نسخ، دلیل منسوخ را از اعتبار ساقط می کند، ولی تخصیص، دلیل عام را از حجیت(در بخش تخصیص نخورده) ساقط نمی‌کند. ۵. نسخ ممکن است حکم منسوخ را به کلی از میان ببرد، ولی تخصیص، حکم عام را به کلی از میان نمی‌برد
نسخ در احکام تشریعی است. در عالم تشریع مولا حکم میکند. اراده تکوینی.اگر وجود پیامبر یا امام خبر میدهد از حکم خبر نمی‌دهد. یه وقت هست از اراده تکوینی الهی خبر می‌دهند که مستلزم خلاف نیست و اگر خداوند اراده کند محقق میشوند. اگر امام یا پیامبر از چیزی خبر دهد و بعد محقق نشود میشود بدا. تغییر در اراده الهی معنا ندارد چون مستلزم جهل است. در بدا تغییری رخ نداده و اراده الهی مستلزم انجام آن است منتهی این بدا در عالم ثبوت است. خلاصه همین که در بحث نسخ گفتیم دقیقا در بحث بدا هم همین مطالب است منتهی اونجا اراده تشریعی بود و در اینجا اراده تکوینی است.
ثمره بین تخصیص و نسخ: اگر عامی باشد و قبل از وقت عمل خاص بیاید، این خاص اختمال نسخ یا تخصیص دارد. اگر تخصیص باشد، یعنی خاص از اول تحت عام نبوده است ولی اگر نسخ باشد یعنی تا زمان آمدن نسخ حت عام بوده ولی حالا از تحت عمومیت عام خارج شده است. اگر خاصی باشدو سپس عامی وارد شود، در اینجا امر دائراست بین مخصص بودن خاص قبلی برای عام یا اینکه عام ناسخ خاص قبلی باشد. اگر خاص مخصص باشد، مثلا عدم وجوب اکرام زید، این عدم وجوب از اول تحت عام نبوده الان هم نیست و بعدا هم نخواهد بود و اگر بحث نسخ باشد، یعنی عدوم وجوب تا الان بوده ولی با آمدن عام این عدم وجوب بداشته شده است. بحث مطلق: تعریف مطلق: لفظی است که مدلولش امر اشعی باشد یعنی قالبیت انطباق دارد و بر مواردی منطبق است، و این شیوع در جنس است. الفاظ مطلق: الف) اسم جنس: وضع شده برای کلیه کلیه اسم‌های که برای مفهوم کلی وضع شده اند. برای ماهیت مبهم و مهمل وضع شده است. دائره وسیعی دارد نه تنها جواهر و اعراض را در برمی‌گیرد بلکه در عرضیات و اعتباریات نیز وجود دارد.
علی امامی راد: اشکال : تمام افعال اللهی از رو علم و حکمت است و در آن تغییر معنایی ندارد . جواب : بله ، در بداء تغییری در اراده ی اللهی رخ نداده است ، اراده ی اللهی به صورت روشن و شفاف است و تغییر در آن راه ندارد ( ارادهی اللهی مستزم تحقق آن شیء است بلا تغییر و بلا تاخیر ) منتهی اینکه بداء گفته می شود در عالم اثبات و دلالت است ، در عالم ثبوت مورد اراده ی اللهی باشد محقق می شود قطعا . در لوح محفوظ هر آنچه هست و مورد علم و حکمت خداوند است محقق می شود ( از آنچه خداوند انجام می دهد و آنچه مردم انجام می دهند ) ، در این علم ثابت تغییر راه ندارد ، منتهی یک لوحی هست به نام محو و اثبات (به عبارتی چرک نویس) در این لوح تغییر راه دارد مثلا صدقه یا احترام به والدین عمر را زیاد می کند ، بعضی از این لوح در منظر اولیای اللهی است ، این لوح صحیح است اما لوح محفوظ کامل تر است لذاست که بداء صورت می گیرد ، یعنی کامل تر از بیان قبلی بیان می شود نه آنکه خبر اول غلط باشد .
بداء بر دو نوع است:. بداء در احکام و تشریعیات: این همان نسخ است که یا قبل از عمل است یا بعد از عمل که توضیحش گذشت.در نسخ قبل عمل، انشاء حکم مصلحت دارد اما خود عمل مصلحت ندارد.بداء در حوادث خارجی و تکوینیات: صاحب کفایه در اینجا دو مدعا دارد:الف: بداء در تکوینیات به معنای ظهور امر خفی (یعنی خداوند یک اموری برایش پنهان بوده است و بعد برای او آشکار شده است) نیست. چون:بداء به این معنا، مستلزم محال است. چون موجب جهل خداوند و جهل او است، یعنی با بداء مشخص می شود یک سری نکات برای خدا روشن می شود و بعد اراده تغییر می کند که این هم محال است.مستلزم المحال، محال.بداء به این معنا محال است.ب: بداء در تکونیات به معنای اظهار مصلحتی خلاف چیزی که در واقع صادر می شود، است. یعنی خداوند اظهار کند چیزی را که در عالم واقع صادر نمی شود. گاهی اراده خداوند به این تعلق می گیرد که نبی یا ولی اظهار کنند که عملی در خارج واقع شود اما آن عمل در خارج واقع نمی شود و خود این اظهار مصلحت دارد نه عمل. مثلا حضرت یونس از خداوند خواست که عذاب نازل شود خداوند گفت می آید و رفت به قومش گفت اما عذاب نیامده است. یا امام صادق پسری داشتند به نام اسماعیل که اظهار کردند او امام بعد است و این مصلحت داشت اما فرزند فوت کرد و امام کاظم امام شدند.سوال: چرا مصلحت به این تعلق می گیرد که ائمه یا پیامبران چیزی را اظهار کنند اما آن تحقق نیابد؟جواب: خداوند الواحی دارد، یکی محو و اثبات است، این لوح در عالمی است به نام خودش، و یک لوح دیگری دارد که لوح محفوظ است که در عالمی است به نام خودش. در لوح محو و اثبات، اصل تحقق و عدم تحقق عمل نوشته شده است، مثلا عذاب می آید اما شرایط نیامده است، اما در لوح محفوظ همه چی نوشته شده است، مثلا عذاب بر قوم یونس نازل می شود اگر توبه نکنند.حال پیامبران فقط به عالم محو و اثبات مرتبط می شوند اما پیامبر و ائمه و برخی از پیامبران، گاهی مرتبط به لوح محفوظ می شوند. ثمره دوران بین نسخ و خاص: در برخی از موارد امر دائر بین نسخ و تخصیص است، این دوران چه ثمره ای دارد. اگر عام ندانیم بعد از عمل به خاص یا قبل از عمل به آن آمده است، دوران بین تخصیص و نسخ است، این چه ثمره ای دارد؟در دو مورد زیر، دوران امر بین نسخ و تخصیص است و بین آنها ثمره است. یک عام از مولا صادر شده مثل اکرم العلماء و بعد آمده لا تکرم الفساق منهم، اگر بعد از عمل به عام باشد، ناسخ است و اگر قبل از عمل آمده باشد، تخصیص است. حال هر کدام را بگیرید ثمره دارد، به اینکه اگر مخصص باشد، از لحظه صدور عام، اکرام عالم فاسق مصلحت ندارد تا آخر، چون مخصص کاشف از مراد جدی مولا است. اما اگر ناسخ باشد، اکرام عالم فاسق مصلحت دارد تا زمانی که ناسخ بیاید.. یک خاص از مولا صادر شده است مثلا لا تکرم الفساق من العلماء و بعد گفته اکرم العلماء، در اینجا اگر خاص را مخصص عام بعد بگیریم، عالم فاسق، اکرامش مصلحت ندارد حتی بعد از ورود عام اما اگر ناسخ باشد، عالم فاسق اکرامش تا صدور عام مفسده دارد، اما بعد از آن دیگر مفسده ندارد.فرق بین این دو: در مورد اول، دوران امر بین تخصیص و نسخ، نسبت به خاص است اما در مورد دوم، دوران امر بین تخصیص و نسخ، نسبت به مجموع عام و خاص است. تعریف مطلق المطلق ما دل علی شائع فی جنسه، مراد از ما، لفظی است به قرینه دل که این لفظ دلالت بر معنایی می کند که در جنسش شیوع دارد، یعنی بر هر فردی از افراد جنس خود، دلالت می کند.مثلا مولا بگوید اکرم عالما، این عالما، یک عالم را شامل می شود که در دائره سنخ خودش، شامل هر فردی از افراد می شود. یا مولا می گوید اکرم انسانا که یک انسان را می گوید اما در دایره سنخ خودش می تواند هر فردی را شامل شود و منطبق بر آن شود.
ثمره بین نسخ و تخصیص. در موارد تخصیص بعد از ورود دلیل خاص ما تازه میفهمیم که افراد خاص از ابتدا محکوم به حکم عام نبودند. مراد استعماری.در بیان اکرام وجوب اکرام همه علما است. مدلول تصدیقی.وقتی کسی حرفی میزند میفهمیم اراده کرده این معنا را. در دوران بین نسخ و تخصیص از نسخ میفهمیم که مراد حکم عام است. و مراد جدی مولا از الان فرق کرده است. مطلق را تعاریفی کرده‌اند بر تمام افراد. جنس خودش دلالت کند. بعضی گفته اند جامع افراد و مانع اقیار نیست. مصنف این تعاریف شرح اسمی است. برای آشنایی با مفهوم و کلمه و اصطلاح است.
در موارد تخصیص ، حکم از ابتدا به صورت جدی شامل مورد خاص نمی شود اما در موارد نسخ ، حکم از لحظه ورود ناسخ شامل منسوخ نمیشود فقط. لذا در موارد تخصیص بعد از ورود دلیل خاص می فهمیم که افراد خاص از ابتدا محکوم به حکم عام نبودند مانند اکرم العلماء لاتکرم زیداً منظور این است که این اکرم العلماء شامل این افراد نمی شود. پس مراد جدی شارع از ابتدا افراد غیر خاص بوده است. چون این یک امر مرسوم بین علماء است که در ناحیه محاورات شان و صحبت هایشان یک مراد استعمالی دارند و یک مراد جدی. مراد استعمالی این است که الان در مقام بیان چه کلامی به واسطه این عبارات است. در تخصیص فقط به وسیله دلیل خاص مراد جدی مولی را می فهمیم. بنابر تخصیص ، خاص از اول مورد اراده جدی مولی نبوده و به کلی از تحت عام خارج بوده است و خاص عنوان مبینیت دارد اما بنابر نسخ به حسب ظاهر تا قبل از زمان نسخ ، خاص تداخل در عام و محکوم به حکم عام بوده ، اما از زمان نسخ ، حکم آن برداشته می شود. تعریف مطلق : لفظ مطلق در اینجا به همان معنای لغوی خود یعنی ارسال و شیوع استعمال میشود. ما دلّ علی شایع فی جنسه . یعنی مطلق عبارت است از لفظی که دلالت بی‌قید و شرط بر همه افراد از جنس خودش دارد ، مانند رجل که بدون قید و شرطی از قبیل کتابت و یا ایمان و غیر آن بر تمامی افراد از جنس مرد دلالت دارد . اینگونه تعاریف از مقوله شرح الاسم است و لذا پرداختن به نقض و ابرام آن که در شأن تعاریف حقیقی است ، لزومی ندارد. تعریف مقیّد : لفظی که دلالت بر بعضی از افراد از جنس خود بکند ، مانند رجل عالم . 1. اسم جنس : مانند انسان ، حیوان ، رجل ، فرس ، سواد ، بیاض ، زوج ، حر ، رقّ ، و مالک ، از اسامی جواهر، اعراض وعرضیات یا امور اعتباری.۰
ثمره بین نسخ و تخصیص در موارد تخصیص ، حکم از ابتدا به صورت جدی شامل مورد خاص نمی شود اما در موارد نسخ ، حکم از لحظه ورود ناسخ شامل منسوخ نمیشود فقط. لذا در موارد تخصیص بعد از ورود دلیل خاص می فهمیم که افراد خاص از ابتدا محکوم به حکم عام نبودند مانند اکرم العلماء لاتکرم زیداً منظور این است که این اکرم العلماء شامل این افراد نمی شود. پس مراد جدی شارع از ابتدا افراد غیر خاص بوده است. چون این یک امر مرسوم بین علماء است که در ناحیه محاورات شان و صحبت هایشان یک مراد استعمالی دارند و یک مراد جدی. مراد استعمالی این است که الان در مقام بیان چه کلامی به واسطه این عبارات است. در تخصیص فقط به وسیله دلیل خاص مراد جدی مولی را می فهمیم. بنابر تخصیص ، خاص از اول مورد اراده جدی مولی نبوده و به کلی از تحت عام خارج بوده است و خاص عنوان مبینیت دارد اما بنابر نسخ به حسب ظاهر تا قبل از زمان نسخ ، خاص تداخل در عام و محکوم به حکم عام بوده ، اما از زمان نسخ ، حکم آن برداشته می شود. تعریف مطلق : لفظ مطلق در اینجا به همان معنای لغوی خود یعنی ارسال و شیوع استعمال میشود. ما دلّ علی شایع فی جنسه . یعنی مطلق عبارت است از لفظی که دلالت بی‌قید و شرط بر همه افراد از جنس خودش دارد ، مانند رجل که بدون قید و شرطی از قبیل کتابت و یا ایمان و غیر آن بر تمامی افراد از جنس مرد دلالت دارد . اینگونه تعاریف از مقوله شرح الاسم است و لذا پرداختن به نقض و ابرام آن که در شأن تعاریف حقیقی است ، لزومی ندارد. تعریف مقیّد : لفظی که دلالت بر بعضی از افراد از جنس خود بکند ، مانند رجل عالم . الفاظ مطلق : 1. اسم جنس : مانند انسان ، حیوان ، رجل ، فرس ، سواد ، بیاض ، زوج ، حر ، رقّ ، و مالک ، از اسامی جواهر، اعراض وعرضیات یا امور اعتباری.
موضوع له اسم جنس ذات ماهیت است بدون هیچ قید و شرطی است و قید لا بشرط ندارد اعتبار معنا و ماهیت: ۱.بشرط لا ۲.بشرط شی ۳.لابشرط قسمی ۴.لابشرط مقسمی دلیل اخوند که موضوع له و معنای اسم جنس ماهیت لا بشرط قسمی نیست، این است که لا بشرط قسمی یک مفهوم و کلی عقلی است که جایگاه ان در ذهن است و قابل انطباق بر افراد نیست اخوند:موضوع له اسما اجناس ماهیت لا بشرط مقسمی است
اسم جنس : موضوع له اسم جنس ذات ماهیت بدون هیچ قید و شرطی است و حتی قید لا بشرطی هم ندارد ، یعنی موضوع له آن ، ماهیت لا بشرط مقسمی است . نظریه مصنف در اینجا هماهنگ با نظریه سلطان العلما است. اعتبارات چهارگانه معنا و ماهیت : 1.   بشرط شیء : یعنی ماهیت مقید به قید وجودی ، مثل اینکه گفته شود ، موضوع له ( رجل ) ماهیت رجل با قید وحدت است ، یعنی یک مرد. 2.   بشرط لا : یعنی ماهیت مقید به قید عدمی ، مانند انسان مقید به عدم کفر. 3.   لا بشرط قسمی : ماهیتی که در آن در نظر گرفته شده است که ، لا بشرط و خالی از هر قید و شرطی باشد ، مانند لفظ  انسان ، چنانچه وضع شود برای حیوان ناطق مقید به اینکه خالی از هر قید و شرطی باشد. 4.   لا بشرط مقسمی : ذات معنا بدون در نظر گرفتن هیچ قیدی حتی خود این قید که نباید چیزی قید و شرط آن ماهیت و معنا باشد ، یعنی ذات ماهیت حتی خالی از قید لابشرطیت .   دلیل مصنف بر اینکه موضوع له و معنای اسم جنس ، ماهیت لا بشرط قسمی نیست ، این است که لابشرط قسمی یک مفهوم و کلی عقلی است که جایگاه آن فقط در ذهن است و قابل انطباق بر افراد نیست و حال آنکه مطلق ، قابل انطباق است. همچنین موضوع له آن‌ها ماهیت بشرط شی به این نحو که سریان و شمول ، قید ماهیت باشد ، نیست ، زیرا اگر لفظ مطلق مقید به تعمیم باشد ، نمی‌تواند بر افراد و مصادیق خارجی صدق کند ، چراکه این صدق با آن قید عمومیت منافات دارد. نظر مصنف : موضوع له اسماء اجناس ماهیت لا بشرط مقسمی است .  
۱۲۰ مطلق ۱؛اسم جنس ان؛ماهیت مهمل یعنی جز ذات و ذاتیات در آن چیز دیگری لحاظ نشده باشد اسم جنس از الفاظ مطلق است یعنی موضوع له آن نه قیدی نه جزئیاتی نه قید عمومیت لحاظ نمیکنیم اهمال یعنی همین=ماهیت معنای اطلاق را می رساند
۱۲۰ صاحب کفایه الفاظی که علماء به آنها مطلق می گویند، توضیح می دهد: . اسم جنس تعریف اسم جنس: اسم جنس به اسمی گفته می شود که دلالت بر طبیعت کلی می کند اعم از اینکه جوهر (مثل انسان که امر کلی است) باشد یا عرض (مثل سواد که امر کلی است) باشد یا عرضی (امر اعتباری و انتزاعی مثل فوقیت) باشد.حال صاحب کفایه درباره اسم جنس سه مدعا دارد:اول: مدعای اثباتی: موضوع له اسم جنس، ماهیت مهمله است، ایشان ماهیت مهمله را با ماهیت لا بشیء مقسمی یکی می داند.اگر انسان ماهیتی را در نظر بگیرد و با قطع نظر از تمامی امور خارج از ماهیت، به این ماهیت مهمله گفته می شود. مثلا موضوع له انسان، خود حیوان ناطق است با قطع نظر از تمام چیزهایی که خارج از معنا است. به این ماهیت مهمله گفته می شود چون تمام چیزهای خارج از ماهیت، ترک شده است.دوم: مدعای سلبی: موضوع له اسم جنس، ماهیت بشرط شیء نیست. یعنی موضوع اسم جنس مرکب از ماهیت و شیء.ماهیت بشرط شیء، یعنی اگر ماهیت را با امر خارج از خودش در نظر بگیرید و ماهیت مشروط به امر خارج باشد، مثل رقبه که ماهیتش بنده است و با امر ایمان که خارج از ماهیت مقایسه شود، مشروط به آن باشد، به این ماهیت بشرط شیء گفته می شود.حال موضوع اسم جنس، ماهیت بشرط شیء نیست، حال شیء چیست که بستگی به مطلق دارد که چه نوع مطلقی باشد، مثلا احل الله البیع، اگر گفته موضوع له کلمه البیع موضوع له بشرط شیء است، یعنی اینکه کلمه بیع وضع شده برای خرید و فروشی که شامل تمامی خرید و فروش ها است به طوری که این شمل جزء معنای البیع است. یعنی ماهیت البیع از خرید و فروش و شمول است.یا مثلا مولا می گوید جئنی بعالم، کلمه عالم اسم جنس است، اگر این اسم جنس، موضوع له آن ماهیت بشرط شیء باشد، معنای عالم، دانشمند نیست، بلکه دانشمندی است که قابل انطباق بر هر فردی از افراد است به نوعی که قابلیت انطباق هم جزء ماهیت آن است، به عبارت دیگر معنا دو جزء دارد: دانشمند؛ قابلیت انطباق. پس صاحب کفایه می گوید اسم جنس، موضوعش مرکب نیست و ماهیت بشرط شیء نمی باشد، چون:اگر موضوع له اسم جنس، ماهیت بشرط شیء باشد، لازمه اش این است که اسم جنس بر افراد بدون تجرید صادق نباشد.یعنی اگر موضوع له اسم جنس، ماهیت بشرط شیء باشد، برای این که اسم جنس به یکی از افراد بخاطر صادق باشد، باید قید را برداشت و گفت ماهیت مجرده است. مثلا البیع را نمی توان گفت بر این خرید و فروش شامل تمام خرید و فروش ها باشد که این صحیح نیست.و اللازم باطل. و اسم جنس بر افراد بدون تجرید صادق است. اگر عرف گفته شود که در این استعمال بیع، چیزی کم و زیاد نکرده است.فالملزوم مثله.سوم: مدعای سلبی: موضوع له اسم جنس، ماهیت لا بشرط قسمی نیست.ماهیت لا بشرط قسمی یعنی، یک طبیعت کلی اگر با امر خارج از طبیعت مقایسه شود و دیده شود که این ماهیت نه مشروط به وجود آن است نه مشروط به عدم است. مثلا مولا می گوید صل، این وجوب نماز، نسبت به سیاه و سفید بودن مکلف، نه مشروط است نه مشروط به عدم آن است، بلکه لا بشرط است.
۱۲۰ مرحوم آخوند: اسم جنس برای ماهیت مبهم و مهمل وضع شده است اسم جنس از الفاظ مطلق است و در موضوع الحان نه از قید و نه از جزئیاتی لحاظ می شود و نه قید عمومیت و نه عدم آن موضوع له اسم جنس نه لابشرط قسمی است و نه بشرط لا و نه بشرط شی است
۱۲۰ موضوع له اسم جنس ذات ماهیت بدون هیچ قید و شرطی است و حتی قید لا بشرطی هم ندارد ، یعنی موضوع له آن ، ماهیت لا بشرط مقسمی است . نظریه مصنف در اینجا هماهنگ با نظریه سلطان العلما است. 1. بشرط شیء : یعنی ماهیت مقید به قید وجودی ، مثل اینکه گفته شود ، موضوع له ( رجل ) ماهیت رجل با قید وحدت است ، یعنی یک مرد. 2. بشرط لا : یعنی ماهیت مقید به قید عدمی ، مانند انسان مقید به عدم کفر. 3. لا بشرط قسمی : ماهیتی که در آن در نظر گرفته شده است که ، لا بشرط و خالی از هر قید و شرطی باشد ، مانند لفظ انسان ، چنانچه وضع شود برای حیوان ناطق مقید به اینکه خالی از هر قید و شرطی باشد. 4. لا بشرط مقسمی : ذات معنا بدون در نظر گرفتن هیچ قیدی حتی خود این قید که نباید چیزی قید و شرط آن ماهیت و معنا باشد ، یعنی ذات ماهیت حتی خالی از قید لابشرطیت . دلیل مصنف بر اینکه موضوع له و معنای اسم جنس ، ماهیت لا بشرط قسمی نیست ، این است که لابشرط قسمی یک مفهوم و کلی عقلی است که جایگاه آن فقط در ذهن است و قابل انطباق بر افراد نیست و حال آنکه مطلق ، قابل انطباق است. همچنین موضوع له آن‌ها ماهیت بشرط شی به این نحو که سریان و شمول ، قید ماهیت باشد ، نیست ، زیرا اگر لفظ مطلق مقید به تعمیم باشد ، نمی‌تواند بر افراد و مصادیق خارجی صدق کند ، چراکه این صدق با آن قید عمومیت منافات دارد. نظر مصنف : موضوع له اسماء اجناس ماهیت لا بشرط مقسمی است .
اسم جنس:مانند،انسان ،حیوان موضوع له اسم جنس ذات ماهیت بدون هیچ قید و شرطی است و قید لا بشرط ندارد. اعتبار معنا و ماهیت: ۱.بشرط لا ۲.بشرط شی ۳.لابشرط قسمی ۴.لابشرط مقسمی دلیل اخوند که موضوع له و معنای اسم جنس ماهیت لا بشرط قسمی نیست،این است که لا بشرط قسمی یک مفهوم و کلی عقلی است که جایگاه ان در ذهن است و قابل انطباق بر افراد نیست اخوند:موضوع له اسما اجناس ماهیت لا بشرط مقسمی است
4 نکته در خصوص : 1. اسم جنس برای ماهیت مبهم مهمل وضع شده است. مبهم به این معناست که: جزء ذات و ذاتیات چیزی در آن لحاظ نشده است. 2. اسم جنس از الفاظ مطلق است که در موضوع له ان قید عموم وجزئی لحاظ نشده است. چرا که اگر برای عموم وضع شود از الفاظ عموم خواهد بود نه الفاظ مطلق. 3. اسم جنس ماهیتی است که با شی دیگر لحاظ نمی شود و مقید است به اینکه شی دیگر در آن لحاظ نشود. 4. اسم جنس هیچ یک از این سه ماهیت نیست (به شرط شی؛ به شرط لا؛ لا بشرط)
اسم جنس برای مفاهیم مبهمه وضع شده یعنی ذاتی در آن لحاظ نشده است فلذا اسم جنس از اسماء مطلق است که دلالت بر عموم دارد به این معنا که واضع هنگام وضع اسم جنس نه عمومیت را لحاظ کرده و نه عدم عمومیت را بلکه فقط همان ذات اسم جنس را لحاظ کرده است و اگر بگوئیم به قید عمومیت وضع شده باید از الفاظ عموم باشد و اگر با قید خصوصیت و افراد وضع شده که دیگر اطلاق صدق نمیکند و خلاصه اینکه موضوع له اسم جنس مفهومیست که با شیئ دیگری لحاظ نشده باشد حتی اگر عدم لحاظ شیء دیگری باشد
موارد اطلاق:اسم جنس اسم جنس برای ماهیت مهمله وضع شده است اقوال در اسماء اجناس: ۱-مصنف:موضوع له اسماء اجناس نفس معنا و مفهوم مجرد از هر قیدی (لا ب شرط مقسمی) ۲-ماهیت با قید بی قیدی (لا بشرط قسمی) مصنف در رد مشهور می گوید اگر لا بشرط قسمی ملاک باشد و قید اطلاق جز معنا باشد استعمال انسان بر فرد واحد نباید حقیقتا اسم جنس باشد چرا که آن فرد واحد اطلاق و ارسال ندارد باید مجازا باشد. اگر موضوع له طبیعت مشروط به لا بشرط قسمی باشد مفهوم کلی است که جایگاه آن فقط در ذهن است ،پس اطلاق آنها فقط در ذهن می باشد و انسان مقید به امر ذهنی نمی تواند با وجود خارجی اتحاد پیدا کند و این جائز نیست
اسم جنس : موضوع له اسم جنس ذات ماهیت بدون هیچ قید و شرطی است و حتی قید لا بشرطی هم ندارد ، یعنی موضوع له آن ، ماهیت لا بشرط مقسمی است . نظریه مصنف در اینجا هماهنگ با نظریه سلطان العلما است. اعتبارات چهارگانه معنا و ماهیت : 1. بشرط شیء : یعنی ماهیت مقید به قید وجودی ، مثل اینکه گفته شود ، موضوع له ( رجل ) ماهیت رجل با قید وحدت است ، یعنی یک مرد. 2. بشرط لا : یعنی ماهیت مقید به قید عدمی ، مانند انسان مقید به عدم کفر. 3. لا بشرط قسمی : ماهیتی که در آن در نظر گرفته شده است که ، لا بشرط و خالی از هر قید و شرطی باشد ، مانند لفظ انسان ، چنانچه وضع شود برای حیوان ناطق مقید به اینکه خالی از هر قید و شرطی باشد. 4. لا بشرط مقسمی : ذات معنا بدون در نظر گرفتن هیچ قیدی حتی خود این قید که نباید چیزی قید و شرط آن ماهیت و معنا باشد ، یعنی ذات ماهیت حتی خالی از قید لابشرطیت . دلیل مصنف بر اینکه موضوع له و معنای اسم جنس ، ماهیت لا بشرط قسمی نیست ، این است که لابشرط قسمی یک مفهوم و کلی عقلی است که جایگاه آن فقط در ذهن است و قابل انطباق بر افراد نیست و حال آنکه مطلق ، قابل انطباق است. همچنین موضوع له آن‌ها ماهیت بشرط شی به این نحو که سریان و شمول ، قید ماهیت باشد ، نیست ، زیرا اگر لفظ مطلق مقید به تعمیم باشد ، نمی‌تواند بر افراد و مصادیق خارجی صدق کند ، چراکه این صدق با آن قید عمومیت منافات دارد. نظر مصنف : موضوع له اسماء اجناس ماهیت لا بشرط مقسمی است .
موسوی زاده فر درباره مطلق دو نظریه است: 1. قدماء: مطلق به لفظی گفته می شود که برای لفظ با قید شمول وضع شده است. طبق این نظریه، تقیید مطلق جایز نیست مگر مجازا، چون وقتی قید زده می شود که دیگر لفظ با قید شمول نیست. مثلا رجل عالم، قابل انطباق بر همه افراد نیست و قید شمول نیست و مجاز می شود. 2. متاخرین: مطلق برای اصل طبیعت وضع شده است، طبق این نظریه تقیید مطلق جایز است حقیقة، چون بعد از قید، مطلق در معنای خودش به کار رفته است، اما از باب تعدد دال و مدلول است، پس تقیید تنافی با موضوع له ندارد و مطلق در معنای خودش به کار رفته است. در مثال بالا رجل عالم مجاز نیست و حقیقت است.اگر مراد از مطلق، مقید باشد و قید قرینه بر مراد باشد، در این صورت تقیید مطلقا موجب مجازیت می شود. مثلا قرینه است که خمراد از رقبه، رقبه مومنه، بنا بر عقیده قدماء که مجاز است و بحثی نیست و قید شمول کنار رفته است اما بنا بر عقیده متاخرین هم از باب تعدد دال و مدلول است و خود مطلق در مقید به کار رفته است و مجاز است.
مصنف.اسم جنس برای ماهیت مهمل وضع شده است. یعنی جز ذات و ذاتیایتش در آن چیزه دیگری لحاظ نشده باشد. اسم جنس از الفاظ مطلق است. یعنی در موضوع له اسم جنس نه قیدی لحاظ میکنیم نه قید عمومیت. اگر بگوییم که ماهیت وضع شده نه به قید عمومیت خب این دیگه اطلاق نمیشود. ماهیت لابشرط اسمی موضوع له اسم نیست.
ماهیت مهمل یعنی ماهیتی که جز ذات و ذاتیاتش چیز دیگری در آن لحاظ نشده باشد( ماهیت لابشرط مقسمی) این ماهیت موضوع له اسم جنس است. اگر ماهیت را با قید عمومیت ( ماهیت به شرط شی) یا ماهیت به شرط لا در نظر بگیریم، این لفظ عموم است نه مطلق، یعنی لازمه‌اش این است که اسم جنس مصداق نداشته باشد، زیرا قضیه زید انسان دیگر درست نیست زیرا در زید انسانیت دارد ولی نه انسانیت به قید عموم. همچنین اگر ماهیت لا بشرط مقسمی هم باشد، دارای مصداق خارجی نیست، زیرا به عدم لحاظ شی دیرگ مقید است، یعنی در آن شی دیگر لحاظ نشده باشد، پس این یک قید است و قیدی ذهنی که موطن این قید زهن است و مصداق خارجی ندارد، پس دیگر قضیه زید انسان درست نیست حال آنکه در بیرون این قضیه درست است و اسم جنس مصداق خارجی دارد.