eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﻋﺸﻖ ﮐﻮ ، ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣِﯽ ﻭﺿﻮ ﮐﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻤﯽ ، ﺟﺎﻧﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﻭ ﮐﻨﻢ ﺍﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻦ ، ﻗﺒﻠﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﯿﺴّﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ، ﻏﯿﺮ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﮐﻨﻢ ﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﺴﻠﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ ﻧﯿﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺍﺭ ﮐﻨﯽ ، ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺁﻥ ﺭﻓﻮ ﮐﻨﻢ ﻃﻌﻨﻪ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ، ﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ؟! ﺩﻋﻮﺕِ ﻋﺎﻡ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﺎ ، ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﮐﻨﻢ ﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺧﺮّﻣﯽ ﺭﺳﺪ ، ﺑﯽ ﺗﻮ ﻭ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺭﻡ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻁ ﺩﻝ ، ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺸﻖ ﺧﻮ ﮐﻨﻢ ﻣﺎﻩ ﺻﯿﺎﻡ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ ، ﺭﻭﺯﻩ ﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺸﺎﺳﺖ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ، ﺭﻭﯼ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﮐﻨﻢ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻬﺮ ﮔﺮ ﮐﻨﺪ ﻣﻨﻊ ﺷﺮﺍﺏ ، ﮔﻮ ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﯿﻤﯿﺎﯼِ ﻣﯽ ، ﺟﺎﻥِ ﺗﻮ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﮐﻨﻢ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ، ﮔﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻡِ ﺩﻝ ﮐﺸﺘﯽِ ﺑﺎﺩﻩ ﺁﻭﺭﻡ ، ﺩﺭ ﺧﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺒﻮ ﮐﻨﻢ " ﺁﺗﺶ " ﻭ ﮔﻨﺞ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ، ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻤﻢ ﭼﯿﺴﺖ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻨﻢ؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا می‌بینی و در چشم‌هایت برقِ شادی نیست سلاحت را زمین بُگذار، بین ما عنادی نیست کلاس درس منطق بود و ما از عشق می‌گفتیم میان عشق و منطق در مرام ما تضادی نیست من از این بی‌وفایی‌ها نمی‌رنجم، ولی آیا وفا، درسی که عمری با محبّت یاد دادی نیست؟ من از رسوایی بازاریان شهر فهمیدم قسم‌خوردن چه‌آسان است وقتی اعتقادی نیست بگو کِی می‌رسد از راه، فردایی که می‌دانم- به گوش عشق می‌خواند: به دنیا اعتمادی نیست دلت را پشت سر بُگذار تا با او بپیوندی قرار وصل، اینجایی که امروز ایستادی نیست دلم دائم فلک می‌شد به ضرب چوبِ چشمانت سلاحت را زمین بُگذار، بین ما عنادی نیست... ‏ @takbitnab 🌹🌹🌹
چه غم ز بی کلهی کآ‌سمان کلاه منست زمین بساط و در و دشت بارگاه منست گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست که عشق مملکت و دوست پادشاه منست زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست به جان دوست همان نیستی پناه منست به‌روز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است به مستی ار ز لبت بوسه‌ای طلب کردم لب پیاله درین جرم عذرخواه منست قلدرانه گنه می‌کنم ندارم باک از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست به‌رندی این‌ هنرم بس که‌ عیب کس نکنم کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست مرا به حالت مستی نگر که تا بینی جهان و هرچه درو هست دستگاه منست دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست هزار راز نهانی به هر نگاه منست چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت که این بلاکش افتاده خاک راه منست مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست امیر کشور جم صاحب اختیار عجم که در شداید ایام دادخواه منست @takbitnab 🌹🌹🌹
سینه خاک دریداز غم ویرانی ها. تیغ شدخارِ مغلان زستم کاریها. نیزه وکعب ونی هم داد سخن ها کردند. که به زور آمده در دام گرفتاریها. آب از شرم وخجالت به تلاطم برخواست. برد تا دشت عدم سیلِ سیه کاریها. شدخموش مرغ سحرناله وشیون چوشنید. که به محمل نخورد سرو خرامانیها. غل وزنجیر اسیرش به اسیری می برد. تاکه زیبا بشود خطبه و هم خوانیها. دود شد کاخ ستم خاک بشد تخت یزید. درس تاریخ بودعبرت و هشیاریها. مرد دشمن زپس حادثه ونام نماند. حرم و قبله بشد مقتل دین داریها. زر بشد دشت قصیری که بلا می خواندند. شهره شد پاک شداز بی سر وسامانیها. سایه ابر برفت وقت وداع خورشید. تاسرصبح ظفر پاک کند تاریها. خرمن لاله بروید زِ خون سرظهر. سرخ شد رنگ خط و خال پریشانیها. کاروان خفت وخطر آمد ومنزل طی شد. افخم هرگزکه نگارش نکند زاریها. @takbitnab 🌹🌹🌹
سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت ز خویش حیف بود، گر دمی بود آگاه @takbitnab 🌹🌹🌹
غیر من کاین غم زبانم بسته‌است هر کسی از درد دل در گفت‌وگوست هرکه بینی، جست‌وجویی می‌کند وآنکه من خواهم، برون از جست‌وجوست هر کسی را آرزویی در دل است آنکه من دانم، فزون از آرزوست بس که «توحید» اندر او مُستغرق است گر ببینی، اوست یار و یار اوست گر شکافی جمله سر تا پای او دوست بینی، دوست بینی، دوست دوست... ‏ @takbitnab 🌹🌹🌹
شکنجه‌دیده اسیرم، مپرس حال مرا شکست‌خورده دلیرم، مپرس حال مرا شبیه یک گلِ از گلبنش جدا، چیزی نمانده‌است بمیرم، مپرس حال مرا به قصد صید کمین کرده‌اند دور و برم غزالِ بسته به تیرم، مپرس حال مرا زمانه روی خوشش را نشان نداده به من که سیرم از خود سیرم، مپرس حال مرا توان پنجه‌زدن نیست ماه‌پاره‌ی من پلنگ زخمیِ پیرم، مپرس حال مرا... ‏ @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم به خاک پای او کامید خاک پای او دارم به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی که جان داروی خویش از درد جان افزای او دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت یارب، کجا یابم دگر آن صبر وقتی بوده را کشتی مرا و نیستم غم جز غم نادیدنت گر می توانی باز بخش این جان نابخشوده را @takbitnab 🌹🌹🌹
کلید صبح در پلک های توست دست مرا بگیر از چارراه خواب گذر کن بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان! دست مرا بگیر تا بسرایم، در دست های من بال کبوتری است @takbitnab 🌹🌹🌹
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس @takbitnab 🌹🌹🌹
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست با غمـزه بگـو تا دل مـردم نستاند زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند @takbitnab 🌹🌹🌹
ارغنون ما نوازد نغمه عشــق و جنـون ای که داری دل بیا بشنو نوای ارغنون عقل اگر داری مبوی این گل که مجنون می‎شوی این گل عشق است و برگش می‎دهد بوی جنون @takbitnab 🌹🌹🌹
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟ دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست زان دوست به جز یک نظرم هیچ مپرسید @takbitnab 🌹🌹🌹
جـز با جــمال تو نبود شادمـانیم جـز با وصـال تو نبود کامــرانیم بی‌یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم محسوب نیست آن نفس از زندگانیم @takbitnab 🌹🌹🌹
دلا یک دم رها کن آب و گل را صلای عشق در ده اهل دل را ز نور عشق شمع جان برافروز زبور عشق از جانان درآموز چو زیر از عشق رمز راز می‌گوی چو بلبل بی زبان اسرار می‌گوی چو داود آیت سرگشتگان خوان زبور عشق بر آشفتگان خوان حدیث عشق ورد عاشقان ساز دل و جان در هوای عاشقان باز چو عود از عشق بر آتش همی سوز چو شمعی می‌گری و خوش همی سوز شراب عشق در جام خرد ریز وز آنجا جرعهٔ بر جان خود ریز خرد چون مست شد نیزش مده صاف بگوشش باز نه تا کم زند لاف چوعشق آمد خرد را میل درکش بداغ عشق خود را نیل درکش خرد آبست و عشق آتش بصورت نسازد آب با آتش ضرورت خرد جز ظاهر دو جهان نه بیند ولیکن عشق جز جانان نه بیند خرد گنجشک دام ناتمامیست ولیکن عشق سیمرغ معانیست خرد دیباچه دیوان راغست ولیکن عشق دری شب چراغ است خرد نقد سرای کایناتست ولیکن عشق اکسیر حیاتست خرد زاهد نمای هر حوالیست ولیکن عشق شنگی لا ابالیست خرد بر دل دلی پر انتظارست ولیکن عشق در پیشان کار است خرد را خرقه تکلیف پوشند ولیکن عشق را تشریف پوشند خرد راه سخن آموز خواهد ولی عشق آه جان افروز خواهد خرد جان پرور جان ساز آمد ولی عشق آتش جان باز آمد خرد طفل است و عشق استاد کار است از این تا آن تفاوت بی شماراست @takbitnab 🌹🌹🌹
منم آنکس که میسازد کنار تو جهانش را در آغوش تو میبیند بهشت جاودانش را تو آن‌ هستی که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را مرا اینگونه میخوانند "همان ‌دیوانه ‌عاشق که چشمان ‌سیه ‌پوشی ازو بِسْتانده‌ جانش را بنازم بر وفای گل که حتی بعد پژمردن زِعطرش میتوان فهمید نشان باغبانش را تو دریای دل خود را به من بسپار وفارغ باش که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز من از دریای تو بردم فقط یک استکانش را @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من هرچه بری ببر مبر سنگدلی به کار من هرچه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر هرچه دری بدر مدر پردۀ اعتبار من هرچه کشی بکش مکش باده ببزم مدعی هرچه خوری بخور مخور خون من ای نگار من هرچه دهی بده مده زلف به باد ای صنم هرچه نهی بنه منه پای به رهگذار من هرچه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش هرچه شوی بشو مشو تشنه بخون زار من هر چه بری ببر مبر رشتۀ الفت مرا هرچه کنی بکن مکن خانۀ اختیار من هرچه روی برو مرو راه خلاف دوستی هرچه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من @takbitnab 🌹🌹🌹
بس کن ای شیخ مرا منع زِ میخانه مکن زهر مار این دو سه تا ساغر و پیمانه مکن مده هشدار تو از قعر جهنم بس کن خود خرابیم! شرر بر دل دیوانه مکن کم بگو از عسل و جنت و فردوس برین کم فریبم بده و وعده ی رندانه مکن حوریِ نقد در این شهر فراوان شده است وعده ی نسیه تو بر جاهل و فرزانه مکن رفته از دست من ای شیخ نگارم، تو دگر منع از ساقی و از ساغر مستانه مکن برو ای شیخ بگو نزدِ رقیب از قولم لطف کن زلفِ دلارای مرا شانه مکن @takbitnab 🌹🌹🌹
باید بدانی اینجا، غیر از خودت دوا نیست دیگر ندیدن تو، در این حد روا نیست در نامه های ما هم، هر روز می توان دید عزمی برای اینکه، باشی تو بین ما نیست در راه مانده باقی، موسی برای اینکه باور ندارد این قوم، راهی بجز خدا نیست آرایشی که ابلیس، این روزها گرفته یعنی زمان کافی، دیگر در این ردا نیست یعنی به زعم او هم، از مهلتی که دارد جز یک مجال کوتاه، دیگر در این سرا نیست این نکته سخت باید، ما را به فکر می برد اینکه زمان موعود، دور از همین نما نیست پس با تمام نیرو، آماده شو که این راه در آخرین مدارش، غیر از من و شما نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
خدا ازاین قفس بی بهار دل تنگم. میان کافرو دیندار هردو درجنگم. نه عشق در دل من هست تا که بگریزم. نه دلبری به برم بوده تا دهد قندم. نه قدرتی که دل سخت کینه بشکافم. نه ساغری که کند لااقل شل و منگم. لبم کبودشده از خشکی زمین اینجاه. نبرده کیف ونخوردم ز لاغری سنگم. نه میوه مزه کند نی کند شکر نیزار. ز جور مردم بی دین چوسایه بی رنگم. فرسرده است تنم زیربار سختیها. خوشی ندیده به یکبار زین سبب هنگم. به قصه شعرنوشتم اگرکه خوش بودی. جفا نکن که نگویم برو سرجنگم. @takbitnab 🌹🌹🌹
پیاده میدوم در راه عشقت. سواری کن چوباد بام دادی. فقط یادت بماند زیر چشمی. قرار بوسه های خام دادی. @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکس که بروی خواب او رشک پریست آمد سحری و بر دل من نگریست او گریه و من گریه که تا آمد صبح پرسید کز این هر دو عجب عاشق کیست @takbitnab 🌹🌹🌹
روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ تا به عین ما نصیبی یابی از دریای ما در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد بس سری در سر رود گر این بود سودای ما از لطیفی آن یکی با هر یکی یکتا شده جان فدای لطف آن یکتای بی همتای ما بلبل مستیم و درگلشن نوائی می زنیم رونقی دیگر گرفت این گلشن غوغای ما مجلس عشقست و رندان مست و سید در حضور روضهٔ رضوان بود این جنت المأوای ما @takbitnab 🌹🌹🌹
ای آرزوی من، زکجا باز جویمت تا همچو نی نوازم و چون گل ببویمت تا بنگری چه می کشم از دوری ات دمی بگذار پا به دیده ی من تا بگویمت در خون خویش غوطه ورم تا به کوی تو تا چون قلم طریق محبت بپویمت گفتی که منتهای امید تو چیست؟ آه ای منتهای آرزوی من، چه گویمت؟ از هرچه هست در همه عالم تو را گزید خاطر، اگر که از همه عالم بجویمت در چشم من یکی ز ره مردمی در آی تا گرد ره به اشک ز دامن بشویمت @takbitnab 🌹🌹🌹