eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم همه از مار و من از مهرهٔ این مار میترسم ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان شکار لاغرم از تیغ لنگردار میترسم @takbitnab 🌹🌹🌹
گدای حضرت او باش و پادشاهی کن مکن مخالفت او و هر چه خواهی کن مرا ز عالم عُلْوی، فرشتگان هر دم ندا کنند که درویش باش و شاهی کن @takbitnab 🌹🌹🌹
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله‌ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم می‌میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگربار بمیرم تا بوده‌ام، ای دوست، وفادار تو بودم بگذار بدانگونه وفادار بمیرم. @takbitnab 🌹🌹🌹
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم امتیازی هم اگر دارم همین بی لشگری ست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای صبا لطفی بکن حالم بجانان عرضه دار قصه درد دلم بشنو بدان جان عرضه دار دردمند عشقم ودرمان من دیدار اوست تا شفا حاصل شود دردم بدرمان عرضه دار @takbitnab 🌹🌹🌹
دل خون شد از امید و نشد یار،یارِ من ای وای! بر من و دلِ امیدوار من ای سیلِ اشک، خاکِ وجودم به باد ده تا بر دلِ کسی ننشیند غبار من از جورِ روزگار چه گویم؟ که در فراق هم روز من سیه شد و هم روزگارِ من زین پیش صبر بود دلم را، قرار نیز یا رب،کجاشد آن همه صبر و قرارِ من؟ نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب رحمی بکن، وگرنه خرابست کار من گفتی : برو هلالی و صبر اختیار کن وه! چون کنم؟ که نیست به دست اختیارِ من @takbitnab 🌹🌹🌹
خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویش! رحم کن! می‌ترسم از تنهایی بسیار خویش شمع جانم را مسوزان بیش از این، دیگر مگو «اشک می‌ریزد برای گرمی بازار خویش» آنچنان سرگرم رویای تو هستم، بارها دیده‌ام خواب تو را با دیده‌ی بیدار خویش صورتی دارم که پنهان در نقاب کهنه‌ای‌ست خیره در آیینه‌ام با حسرت دیدار خویش! باشد ای خورشیدِ پنهان! در حجابِ خویش باش باز هم خو می‌کنم با سایه‌ی دیوار خویش... @takbitnab 🌹🌹🌹
ندیدم روز خوش بعد از تو شادی شد فراموشم به جز هق هق صدای آشنایی نیست در گوشم چنان درسی به من داده‌ست چشمانت، که با یادش هنوز از چشم‌های دلفریبان چشم می‌پوشم! نمی‌کوشم در اثباتِ وفاداری، همین کافی‌ست که حتی زانوی غم را نمی‌گیرم در آغوشم @takbitnab 🌹🌹🌹
در آن مجلس که او را همـــدم اغیار می‌دیدم اگر خود را نمی‌کشـــتم بسی آزار می‌دیدم چه بودی گر من بیــمار چندان زنده می‌بودم که او را بر سر بالـــین خود یکبار می‌دیدم @takbitnab 🌹🌹🌹
نیستش درد فراق و وصل، هیچ بند فرع است او، نجوید اصل هیچ اخمق است و مرده ما و ‌منی کز غم فرع ش فراغ اصل ، نی @takbitnab 🌹🌹🌹
سوختم من! سوخته خواهد کسی؟! تـا زِ مـن آتــش زنــد انــدر خَـسـی سـوخـتـه چـون قـابـلِ آتـش بود سوخته بِستان که آتش کَش بود! @takbitnab 🌹🌹🌹
‍ آشنایت بوده ام بیگانه تعبیرم نکن با نگاه سرد خود اینگونه تحقیرم نکن نه نمیخواهم بمانی از سر دلسوزی ات زار و بیمارم تو اما بیش از این پیرم نکن خسته ام از گریه های گاه و بیگاه خودم شانه ات را هم نمیخواهم نمک گیرم نکن یا بکش من را دگر با خنجر بی مهری ات یا به نیش طعنه ات از زندگی سیرم نکن ازچه من را کرده ای بازیچه ی دستان خود؟ بی وفا با خفت و خاری زمین گیرم نکن می روی اما... دلم را قبل رفتن پس بده این چنین ناعادلانه بند و زنجیرم نکن عاقلی فـرزانه بودم در نگاهت یک زمان بعد از این هم لااقل دیوانه تفسیرم نکن @takbitnab 🌹🌹🌹
بود عمري به دلم با تو که تنها بِنِشينم؟ کامم اکنون که برآمد، بنشين تا بنشينم پاک و رسوا همه را عشق به يک شعله بسوزد تو که پاکي بِنِشين تا منِ رسوا بنشينم بي ادب نيستم، اما پي يک عمر صبوري با تو امشب نتوانم که شکيبا بنشينم شمع را شاهد احوال من و خويش مگردان خلوتي خواسته ام با تو که تنها بنشينم من و دامان دگر از پي دامان تو؟ حاشا! نه گياهم که به هر دامن صحرا بنشينم آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشاني برنخيزم همهء عمر و همين جا بنشينم ساغرم! دورزنان پيش لبت آمدم امشب دستگيري کن و مگذار که از پا بنشينم @takbitnab 🌹🌹🌹
محبّت موج زد در چشم مستت دل دیوانه را دادم به دستت اگر از من پذیرفتی دل از تو اگر درهم شکستی، ناز شستت! @takbitnab 🌹🌹🌹
" پس مشو همراه این اشتردلان ز آنکه وقت ضیق و بیمند آفلان پس گریزند و ترا تنها هلند گر چه اندر لاف سحر بابلند تو ز رعنایان مجو هین کارزار تو ز طاووسان مجو صید و شکار طبع طاووس است و وسواست کند دم زند تا از مقامت برکند" @takbitnab 🌹🌹🌹
تا نگویی که مرا از تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذّت برنایی هست مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم دیده را بی‌رخ زیبای تو بینایی هست ناتوانم ز غمت تا تو گمانی نبری که مرا با غم عشق تو توانایی هست خواندی‌ام بیدل و رسوا و نگویم که نیَم هرچه گویی ز پریشانی و رسوایی، هست اندر این واقعه بر قول تو انکاری نیست در من از عیب و هنر، هرچه تو فرمایی هست کس نگفته‌ست در آفاق که در عالم عشق مثل من عاشق شوریده‌ی سودایی هست کس نداده‌ست نشان در خُتن و چین و چِگِل که بتی چون تو به شیرینی و زیبایی هست... @takbitnab 🌹🌹🌹
برگرد ای امیدِ ز کف رفته، تا به کِی هر شب فغان کنم که خدایا، دلم گرفت؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟ چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟ زمان به دست تو پایان من نوشت آری مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد دو رودخانه ی عشق من و تو شط شده بود ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد خلاف منطق معمول عشق بود انگار میان ما دو موازی که انطباق افتاد جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من ! غریبواره ی تو ، تا همیشه تاق افتاد تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد به باور دل نا باورم نمی گنجد هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد @takbitnab 🌹🌹🌹
من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم... از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم... آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس آنچه را بایست می پرداختم پرداختم سالها سازی به دستم بود و از بی همتی هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...! @takbitnab 🌹🌹🌹
مي روم ، اما نمي پرسم ز خويش ره كجا؟ منزل كجا؟ مقصود چيست؟ بوسه مي بخشم ، ولي خود غافلم كاين دل ديوانه ، را معبود كيست؟ آه ، آري ، اين منم ، اما چه سود " او" كه در من بود ، ديگر نيست، نيست مي خروشم زير لب ، ديوانه وار "او" كه در من بود ، آخر كيست؟ كيست؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
پیوسته مها عزم سفر می‌داری چون چرخ مرا زیر و زبر می‌داری شیری و منم شکار در پنجهٔ تو دل خوردئی و قصد جگر می‌داری @takbitnab 🌹🌹🌹
هیچ کس با من نیست مانده ام تا به چه اندیشه کنم مانده ام در قفس تنهایی در قفس می خوانم... چه غریبانه شبی است شب تنهايي من... @takbitnab 🌹🌹🌹
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است باش تا کار من و عقل به فردا بکشد زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد حال با پای خودت سر به بیابان بگذار پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد @takbitnab 🌹🌹🌹
بی‌وفایی می‌کنی من هم تماشا می‌کنم فرصتی تازه برای گریه پیدا می‌کنم دوستت دارم... ولی می‌ترسم از رسوا شدن هرچه از زیباییت گفتند حاشا می‌کنم من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام با رقیبان پیش چشمانت مدارا می‌کنم از کنارم رفته‌ای اما به یادم مانده ‌است خاطراتی که دلم را خوش به آن‌ها می‌کنم... @takbitnab 🌹🌹🌹
توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی عشقت بشنید از من به این ممتحنی از هیزم توبهٔ من آتش بفروخت می‌سوخت مرا که توبه دیگر نکنی @takbitnab 🌹🌹🌹