اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست درخواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا آتش جوعِ رمضان چهره برافروخت
از نامه اعمال، سیاهی چو دُخان رفت
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی "ولی شناسان" رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آ ای "کوکب هدایت"
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بِگُنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بِدایت
هر چند بُردی آبم روی از دَرَت نَتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مُدّعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
جانم فدای زلفِ تو آن دَم که پُرسَمَت:
کاين چيست؟ مویِ بافته؟ گویی که دام توست...
#اميرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم
مینویسم نامش اول وز قفا
مینگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی ازو در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعهای از جام او
عشقبازی میکنم با نام او
#جامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و بیپای توام دستم گیر
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر شود آنروی روشن جلوه گر هنگام صبح
پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح
از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد
چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
روی گشٖـاده ای صـنـم طاقت خلق میبری
چون پس پرده میروی پرده صبر میدری
حور بهشت خوانمت ماه تمام گـویمت
کآدمیی ندیدهام چون تو پری به دلبری
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
سال ها شد رفته دمسازم ز دست، اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پیِ آزارِ من
خاطرم با خاطراتِ خود تبانی میکند
شهریارا ! گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هرچه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت
گفتمش: ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟
از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت
#ژولیده_نیشابوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
بر یاد لبت لعل نگین می بوسم
آنم چو بدست نیست این می بوسم
دستم چو بر آسمان تو می نرسد
می آرم سجده و زمین می بوسم...
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
#رباعی_مولانا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
کردم توبه، شکستیش روز نخست
چون بشکستم بتوبهام خواندی چست
القصه زمام توبهام در کف تست
یکدم نه شکستهاش گذاری نه درست
#ابوسعید_ابوالخیر
@takbitnab
🌹🌹🌹
با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم
ای همرهان کجایید؟ ای مردمان کجایم؟
پر کرد سینهام را فریاد بی شکیبم
با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم!
شب را بدین سیاهی، کی دیده مرغ و ماهی
ای بغض بیگناهی بشکن به هایهایم
سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان
دیو است پیش رویم، غول است در قفایم
بر تودههای نعش است پایی که میگذارم
بر چشمههای خون است چشمی که میگشایم
در ماتم عزیزان، چون ابر اشکریزان
با برگ همزبانم، با باد هنموایم
آن همرهان کجایند؟ این رهزنان کیانند
تیغ است بر گلویم، حرفیست با خدایم
سیلابههای درد است رمزی که مینویسم
خونابههای رنج است شعری که میسرایم
چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی
مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم
ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین
تا حال دل بگوید، آوای نارسایم
شبها برای باران گویم حکایت خویش
با برگها بپیوند تا بشنوی صدایم
دیدم که زردرویی از من نمیپسندی
من چهره سرخ کردم با خون شعرهایم
روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم.
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
دیده آن گونه فروبسته بماند که اگر
صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند
لیک امروز که سرمست می زندگیم
دلم از عشق نیاساید و پروا نکند
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مُردناز شوقِتو ایحضرتدلدار کم است
با خـیال تو شدن از هـمه بیـزار کم است
ذوقِ وصـلِ تو مـرا کُـشت هزاران دفـعـه
مردناز ذوقِ رسیدن بهتو یکبار کم است
مـیل دارم کـه دلـم را بـه تـو تقـدیم کنم
همه باشند به غیر از تو خریدار کم است
ای کـه با یـک نظـرت رام کـنی عـالـم را
بیـقـرارِ تـو شـدن تا دمِ دیـدار کـم است
عمرِ جاوید اگر داشته باشم، شب و روز
لحظهها بر طلبِخود کنماصرار کماست
چهبخواهم کهتو هستی همهٔ بود و نبود
همهٔ خواسته ها غیر تـو بسیار کم است
بهتر آن است که از فکر تو مجنون گردم
شهریار از غمِ دلبر شدن ای یار کم است
#امیر_بهنام
@takbitnab
🌹🌹🌹
خود را به خواب می زنی ای بنده تا به کی !؟
هی توبه پشت ِ توبه، سرافکنده تا به کی !؟
دنیا وفا نکرده ، وفا هم نمی کند
با زرق و برقش از غم دل، کم نمی کند
از حوض ِ نور،کی به رُخت آب می زنی !؟
کی دست رد به سینه ی این خواب می زنی !؟
ای بنده جزء برای خدا بنده گی نکن
!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن
بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمی زند
غیر از خدای ِ خود به کسی رو نمی زند
عقلت مگر به شاید و باید نمی رسد !؟
بارِ کجت به منزل و مقصد نمی رسد
تیشه نزن به ریشه ی خود بنده ی خدا
بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا
جای غم ِ بهشت، غم ِ پول می خوری !؟
بیچاره ای که مثل پدر گول می خوری
بیهوده هی برای دلت کیسه دوختی
باغ بهشت را به جو ِ ری فروختی !؟
ای ورشکسته،بیش ترازاین ضرر نده
لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده
شبهای قدر فرصت خوبیست؛ گریه کن
آیا زمان توبه ی تو نیست!؟ گریه کن
شبهای قدر فرصت خوبیست؛ توبه کن
غیراز تو و خدا که کسی نیست!توبه کن
شبهای قدر ناله بزن بی معطلی
دستم به دامنت، مددی مرتضی علی
شبهای قدر اشک تو را کوثری کند
زهرا برای شیعه ی خود مادری کند
جا مانده ای ز قافله، هیهات، گریه کن
امشب برای عمه ی سادات گریه کن
شاید خدا به حال ِ خرابت نظاره کرد
پرونده ی سیاه تو را پاره پاره کرد
مانند سوزِ صبح ِ مه آلود می رسد
وقتی نمانده است، اجل زود می رسد
باید بِری ! به فکرِ حساب و کتاب باش
فکر فشارِ قبر و سئوال وجواب باش
شبهای قبر، تیره تر از کرده های توست
مهتاب روشنش سفر کربلای توست
بی نور عشق، قبر تو دلگیر می شود
امشب بگیر تذکره را ، دیر می شود
ای تشنه لب ، ز دست سبو آب را بگیر
امشب به گریه دامن ارباب را بگیر
#وحید_قاسمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
من سردم و سر دم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
#َسیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلبرم رفت و دلم رفت به دنبـال دلش
او به دنبال رقیب و دل به دنبـال دلش
دل بکن ای دلکم عشق بیهوده مخواه
یار بیگـانه مشو دلبر بیگــــانه مخواه
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای به عمرم، تو روزگار نوید
ای گشوده دری ز صبح امید
ای گروگان سنبل تو بهار
ای ندیده به عمر، صبح خمار
ای دلانگیزتر ز شیدایی
آتشی تیزتر ز رسوایی
از تو روشنضمیر هر ساقی
ای به جام تو بادهی باقی
تو به میخانه خانقاه کنی
نه چو زاهد، به زهد جاه کنی
چه فروشد به جز دعا درویش؟
چه خَرد جز غمت زمانه به خویش؟
تو و آن بِاللهای که در قسم است
بیتو هرجا دلیست، در ستم است
تو بیا روزگار شیرین کن
تو بیا رخنه بر دل و دین کن...
#محمدعلی_بیگدلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتم که لطافت تو را دارد گل
زیبایی قامت تو را دارد گل
پس هدیه گلی برای تو آوردم
امّا چه لیاقت تو را دارد گل؟!
#حسین_شادمهر
@takbitnab
🌹🌹🌹
به شکوفه مینشیند این باغ
وقتی غنچهها
صدای پای بهارانهات را میشنوند...
#سید_حبیب_حبیبپور
@takbitnab
🌹🌹🌹
زد از نسیمِ سر زلف، راه قافله را
به پای دل، ز خمِ زلف بست سلسله را
چقدر راه شناسند رهروان طلب
اگر به دیده نپیمودهاند مرحله را؟
سخن ز عشق مگو، ورنه اوّل از رهِ هوش
به ضبطِ راه محبّت بیار حوصله را
تمامْ شکرم از احسان بینهایت دوست
کجا گداز بُود بر زبان من گِله را؟
خیال سود و زیان -«برهْمن!»- ز نادانیست
بساز با خود و کوتاه کن معامله را...
#برهمن_لاهوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
#محمدعلی_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹