eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
(س) چه القابی: کریمه، مرضیه، معصومه، مقدامه گرفته زائرت از آتش دوزخ امان‌نامه @takbitnab 🌹🌹🌹
من یک جانم که صد هزار است تنم چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم خود را به تکلف دگری ساخته‌ام تا خوش باشد آن دیگری را که منم @takbitnab 🌹🌹🌹
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند می‌خورم ساقی بیا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد میسرم جامی بده که باز به شادی روی شاه پیرانه سر هوای جوانیست در سرم راهم مزن به وصف زلال خضر که من از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و مسکین این درم من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم ور باورت نمی‌کند از بنده این حدیث از گفته کمال دلیلی بیاورم گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم منصور بن مظفر غازیست حرز من و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم عهد الست من همه با عشق شاه بود و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه من نظم در چرا نکنم از که کمترم شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه کی باشد التفات به صید کبوترم ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود در سایه تو ملک فراغت میسرم شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد گویی که تیغ توست زبان سخنورم بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم بوی تو می‌شنیدم و بر یاد روی تو دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست من سالخورده پیر خرابات پرورم با سیر اختر فلکم داوری بسیست انصاف شاه باد در این قصه یاورم شکر خدا که باز در این اوج بارگاه طاووس عرش می‌شنود صیت شهپرم نامم ز کارخانه عشاق محو باد گر جز محبت تو بود شغل دیگرم شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست تا دیده‌اش به گزلک غیرت برآورم بر من فتاد سایه خورشید سلطنت و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم مقصود از این معامله بازارتیزی است نی جلوه می‌فروشم و نی عشوه می‌خرم @takbitnab 🌹🌹🌹
می‌سوزم و عطر یادهای تو را می‌دهم. عطر بال پرنده‌ای تازه‌سال، که به اشتیاق قوس‌ و قزح پر گرفت، و به خانه‌ی خود برنگشت! یادهای تو، بارانی سرکش است، که به اشتیاق دهانم مست می‌کند، و سر به شیشۀ آسمان می‌کوبد. صبحی ژاله‌بار است، که می‌بارد بر من. بیدارم می‌کند. و آفتاب چشم گشوده به من، صبح به خیر می‌گوید ... @takbitnab 🌹🌹🌹
من شکوفایی گل‌های امیدم را در رؤیاها می‌بینم، و ندایی که به من می‌گوید: "گر چه شب تاریک است دل قوی دار، سحر نزدیک است" دل من در دل شب خواب پروانه شدن می‌بیند... @takbitnab 🌹🌹🌹
بدی های من چه هستند جز شرم و عجز خوبی های من از بیان کردن! جز ناله ی اسارت جویی های من در این دنیایی که تا چشم کار می کند دیوار است و دیوار است و دیوار است و جیره بندی آفتاب است و قحطی فرصت است و ترس است و خفگی است و حقارت است..! @takbitnab 🌹🌹🌹
من عشق را گم کرده‌ام در ازدحام زندگی تو قلب خود را کشته‌ای گاهی به‌نام زندگی در حس خود آواره‌ و با حال خود بیگانه‌ایم ما ظاهراً آبادهایی باطناً ویرانه‌ایم @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر مردان نمی‌بردند امتحانش را نمی‌دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را که نگرفته‌ست دست هیچ سلطانی عنانش را فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی که نتوان مهربان کردن دل نامهربانش را مرا پیوسته در خون می‌کشد پیوسته ابرویی که نتواند کشیدن هیچ بازویی کمانش را کسی از درد پنهان آشکارا می‌کشد ما را که نتوان آشکارا ساختن راز نهانش را مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی که دل گم کرده‌ام آنجا و می‌جویم نشانش را هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما بهر چشمی نمی‌بخشند خاک آستانش را چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب لبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را چو نتوان در بر جانان میان بندگی بستن کسی را بنده باید شد که می‌بندد میانش را گر آن ساقی که من دیدم بدیدی خضر فرخ پی به یک پیمانه دادی نقد عمر جاودانش را چنان از دست بیدادش دل تنگم به حرف آمد که ترسم بشنود سلطان عادل داستانش را خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور که حق بر دست او داده‌ست مفتاج جهانش را چو برخیزند شاهان جوان‌بخت از پی نازش جهان پیر گیرد دامن بخت جوانش را فروغی چون به دل پنهان کنم زخم محبت را مگر مردم نمی‌بینند چشم خون‌فشانش را @takbitnab 🌹🌹🌹
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم تا نیست غیبتی نبود لذت حضور گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مایه سرور زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار ما را شرابخانه قصور است و یار حور می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور @takbitnab 🌹🌹🌹
نام‌ات را بر زبان می‌آورم دریا بر من گسترده‌تر می‌شود دریایی که ادامه‌ی گیسوان توست کلام‌ات را سرمه‌ی چشم می‌کنم آفتاب و ماه و ستارگان را در آب‌ها می‌بینم می‌خوانم‌ات موجی بلند به ساحل می‌دود و دست می‌گشاید صدفی پلک می‌زند و تو در گیسوان‌ات می‌تابی. @takbitnab 🌹🌹🌹
برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافیست همین که کجا میروی؟ دلتنگتم.. برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافیست تا از تو بتی بسازم... @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگریز میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز @takbitnab 🌹🌹🌹
بارالها حاصل این خود پرستی چیست ؟ ما که خود افتادگان زار مسکینیم ما که جز نقش تو در هر کار و هر پندار نقش دستی، نقش جادویی نمی‌بینیم @takbitnab 🌹🌹🌹
مشک را گفتند: تو را یک عیب هست با هر که نشینی از بوی خوشت به او دهی. گفت: زیرا که ننگرم با کی ام به ان بنگرم که من کی ام! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر آخر نظری کن به نظربخش فکر بر ای طالب و ای عاشق بنگر به طلب بخش بنگر به مؤثر تو چه چفسی به اثر بر او می‌کشدت جانب صلح و طرف جنگ گه صحبت یاران و گهی اوج سفر بر در تو نگران او و تو را چشم چپ و راست او با تو سخن گوی و تو را گوش سمر بر او می‌زند این سیخ و هش گاو سوی یوغ عیسیست رفیق و هش خربنده به خر بر هر گاو و خری سیخ خورد بر کفل و پشت تو سیخ ندامت خوری بر سینه و بر بر زان سیخ کباب دل تو گر نشد آگه پخته کندت مطبخیش نار سقر بر گه کاسه گرفتی که حلیماب و زفر کو گه چنگ گرفتی تو به تقریع زفر بر ز افشارش مرگ آن رخ تو گردد چون زر زر بازدهی و بنهی سر به حجر بر بس چند کنی عشوه تو در محفل کوران بس چند زنی نعره تو بر مسمع کر بر @takbitnab 🌹🌹🌹
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که دربند توام آزادم @takbitnab 🌹🌹🌹
فاش می‌گویم و از گفته خود دل‌شادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی تو نیستی نه هست‌های ما چونان که بایدند نه بایدها مثل همیشه آخر حرفم، و حرف آخرم را با بغض می‌خورم عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم..... باشد برای روز مبادا اما در صفحه‌های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد، روزی شبیه دیروز، شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه می‌داند شاید امروز نیز، روز مبادا باشد وقتی تو نیستی نه هست‌های ما چونان که بایدند نه بایدها هر روز بی تو، روز مباداست آینه‌ها در چشم ما چه جاذبه‌ای دارند آینه‌ها، که دعوت دیدارند دیدارهای کوتاه، از پشت هفت دیوار دیوارهای صاف دیوارهای شیشه‌ای شفاف دیوارهای تو دیوارهای من دیوارهای فاصله بسیارند آه، دیوارهای تو همه آینه‌اند آینه‌های من، همه دیوارند @takbitnab 🌹🌹🌹
چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است ز لطف و قهر نمی بالم و نمی نالم به خار خشک، خزان و بهار هر دو یکی است چنان ربوده این باغ و بوستان شده ام که نوشخند گل و نیش خار هر دو یکی است فسردگی و کدورت شده است عالمگیر جوان و پیر درین روزگار هر دو یکی است چنان گزیده دنیای بد گهر شده ام که پیش دیده من گنج و مار هر دو یکی است مکن به بدگهران مردمی که آتش را چه گل به جیب فشانی چه خار هر دو یکی است چه لازم است شب و روز خون دل خوردن؟ چو سنگ و لعل درین روزگار هر دو یکی است توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است اگر دو بین ز دو رنگی نگشته ای صائب شب جدایی و روز شمار هر دو یکی است @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا یارا چنین بی‌یار مگذار ز من مگذر مرا مگذار مگذار به زنهارت درآمد جان چاکر مرا در هجر بی‌زنهار مگذار طبیبی بلک تو عیسی وقتی مرو ما را چنین بیمار مگذار مرا گفتی که ما را یار غاری چنین تنها مرا در غار مگذار تو را اندک نماید هجر یک شب ز من پرس اندک و بسیار مگذار مینداز آتش اندک به سینه که نبود آتش اندک خوار مگذار دمم بگسست لیکن بار دیگر ز من بشنو مرا این بار مگذار @takbitnab 🌹🌹🌹
نبایستی هم اول مهر بستن چو در دل داشتی پیمان شکستن به ناز وصل پروردن یکی را خطا کردی به تیغ هجر خستن دگربار از پری رویان جماش نمی‌باید وفای عهد جستن اگر کنجی به دست آرم دگربار منم زین نوبت و تنها نشستن ولیکن صبر تنهایی محالست که نتوان در به روی دوست بستن همی‌گویم بگریم در غمت زار دگر گویم بخندی بر گرستن گر آزادم کنی ور بنده خوانی مرا زین قید ممکن نیست جستن گرم دشمن شوی ور دوست گیری نخواهم دستت از دامن گسستن قیاس آنست سعدی کز کمندش به جان دادن توانی بازرستن @takbitnab 🌹🌹🌹
نزدیک توام مرا مبین دور پهلوی منی مباش مهجور آن کس که بعید شد ز معمار کی گردد کارهاش معمور چشمی که ز چشم من طرب یافت شد روشن و غیب بین و مخمور هر دل که نسیم من بر او زد شد گلشن و گلستان پرنور بی من اگرت دهند شهدی یک شهد بود هزار زنبور بی من اگرت امیر سازند باشی بتر از هزار مأمور می‌های جهان اگر بنوشی بی‌من نشود مزاج محرور در برق چه نامه بر توان خواند آخر چه سپاه آید از مور خلقان برقند و یار خورشید بی‌گفت تو ظاهرست و مشهور خلقان مورند و ما سلیمان خاموش صبور باش و مستور @takbitnab 🌹🌹🌹
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم گوهرشناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که چیستم @takbitnab 🌹🌹🌹
هر دل که درو مهر تو پنهان نبود کافر بود آن دل و مسلمان نبود شهری که درو هیبت سلطان نبود ویران شده گیر اگرچه ویران نبود @takbitnab 🌹🌹🌹
بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان آنرا که تمنای چنین مأوائیست @takbitnab 🌹🌹🌹