eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
علی جان ای رکن دین ز سعی تو آباد یا علی حبل المتین و سرور ایجاد، یا علی دلبستگان مهر تو فردای رستخیز هستند مهر عرصه¬ی میعاد، یا علی ای افتخار عترت طاها که هل اتی ست از قرب حق به شأن تو انشاد، یا علی ایزد به پاس مقدم والا مقام تو باب از حرم به روی تو بگشاد، یا علی کندی چو در ز قلعه¬ی خیبر صلا زدند افلاکیان که دست مریزاد، یا علی گردید باصلابت و با عزم و رأی تو محکم اساس محکمه¬ی داد، یا علی یک ضربتت به غزوه¬ی خندق ز هم شکست تومار خصم و حلقه¬ی الحاد، یا علی با خشم ذوالفقار تو ای قهرمان عشق دادی به باد ریشه¬ی بیداد، یا علی کردی عروج چون به سردوش مصطفی آثار بت ز کعبه برافتاد، یا علی حق الیقین و تاج سر آفرینشی باب المراد و افضل زهاد، یا علی بی گوهر ولای تو در روز حشر نیست مقبول حق عبادت عباد، یا علی عشق تو چلچراغ امید «مقدم» است او را مبر زلطف خود از یاد یاعلی @takbitnab 🌹🌹🌹
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید در همه عالم چنین عشقی که دید نارسیده یک لبی بر نقش جان صد هزاران جان ها تا لب رسید @takbitnab 🌹🌹🌹
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام بزمگاهی دل‌نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه‌ی دارالسلام صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب دوستداران صاحب‌اسرار و حریفان دوست‌کام باده‌ی گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام غمزه‌ی ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ زلف جانان از برای صید دل گسترده دام نکته‌دانی بذله‌گو چون حافظ شیرین سخن بخشش‌آموزی جهان‌افروز چون حاجی قوام هر که این عشرت نخواهد خوش‌دلی بر وی تباه وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام @takbitnab 🌹🌹🌹
به کنار تپه شب رسید با طنین روشن پایش آینه فضا را شکست دستم در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم شهاب نگاهش مرده بود غبار کاروان‌ها را نشان دادم و تابش بیراهه‌ها و بیکران ریگستان سکوت را و او پیکره‌اش خاموشی بود لالایی اندوهی بر ما وزید تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف‌ها آمیخت و ناگاه از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت و من در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم... @takbitnab 🌹🌹🌹
پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها آرام و رام بود چو دریای روشنی با ساقهای نقره نشانش نشسته بود در زیر پلکهای تو رویای روشنی من تشنه‌ی صدای تو بودم که می‌سرود در گوشم آن کلام خوشِ دلنواز را چون کودکان که رفته ز خود گوش می‌کنند افسانه های کهنه‌ی لبریز راز را آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ در سینه قلب روشن محراب می‌تپید من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح لرزان و بی‌قرار وزیدم بسوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز در سینه هیچ نیست به جز آرزویِ تو @takbitnab 🌹🌹🌹
‌‌من را نگاه كن كه دلم شعله‌ور شود بگذار در من این هیجان بیشتر شود قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شوی من مولوی سماع تو برپا اگر شود من حافظم اگر تو نگاهم كنی اگر شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود «ترسم كه اشك در غم ما پرده‌در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود» آنقدر واضح است غم بی تو بودنم اصلا بعید نیست كه دنیا خبر شود دیگر سپرده‌ام به تو خود را كه زندگی هر گونه كه تو خواستی آنگونه سر شود @takbitnab 🌹🌹🌹
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما سرو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام زلف دلدار چو زنار همی‌فرماید برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر عاقبت دانه‌ی خال تو فکندش در دام چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ ینام تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید جای در گوشه محراب کنند اهل کلام @takbitnab 🌹🌹🌹
تو جوان بودی و قانع تر بدی زرطلب گشتی خود اول زر بدی رز بدی پر میوه چون کاسد شدی وقت میوه پختنت فاسد شدی @takbitnab 🌹🌹🌹
توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی عشقت بشنید از من به این ممتحنی از هیزم توبهٔ من آتش بفروخت می‌سوخت مرا که توبه دیگر نکنی @takbitnab 🌹🌹🌹
آفتاب عشق غمی ز هجر تو بیش از حساب دارم من به شوق توست اگر صبر و تاب دارم من بروی شیشه قلبم به غیر عکس تو نیست میان سینه فقط از تو قاب دارم من غم فراق تو ایدوست بس که سنگین است ز دیده اشک روان چون سحاب دارم من ز گنج مهر تو در آستانه دل خود هزار گوهر نایاب و ناب دارم من تو ماه کشور حُسن و ملاحتی بخدا که از تجلّی تو ماهتاب دارم من ز نور عشق تو ای آفتاب مُلک وجود درون خانه دل آفتاب دارم من اگر چه موی سیاهم سفید شد اما هنوز عشق ترا چون شباب دارم من اگر به تربت من بگذری پس از صد سال برای فیض حضورت شتاب دارم من پی وصال تو ای تک سوار کشور دل قسم بدوست که پا در رکاب دارم من کمال عشق «مقدم» فقط توئی ایدوست خوشم که مایه به حدّ نصاب دارم من @takbitnab 🌹🌹🌹
اما "من و تو" دور از هم مى‌پوسيم غمم از وحشتِ پوسيدن نيست غمم از زيستن بى تو در اين لحظه‌ى پُردلهره است .. @takbitnab 🌹🌹🌹
من عمله‌ٔ مرگِ خود بودم و ای دریغ که زندگی را دوست داشتم ! آیا تلاشِ من یکسر بر سرِ آن بود تا ناقوسِ مرگِ خود را پُرصداتر به نوا درآوردم؟ من پرواز نکردم من پَرپَر زدم ...! @takbitnab 🌹🌹🌹
نعمت آرَد غفلت و شُکر انتِباه صید نعمت کُن به دام شُکر شاه شُکر جان نعمت و نعمت چو پوست زانکه شُکر آرد تو را تا کوی دوست @takbitnab 🌹🌹🌹
در آرزوی وصال ای خوش آنروز که بینم رُخ زیبای ترا تاکنم مایه ی جان عطر فریبای ترا عجبی نیست اگر از پی آرامش جان بر سر و دیده نهم خاک کف پای ترا می کند قامت سرو تو قیامت ایدوست نازم آن قامت سرو و قدو بالای ترا بخیالت همه شب تا سحر ای مظهر عشق در دلم نقش کنم عکس دلارای ترا بس که دلبسته و مفتون توأم دارم بیم در دل خاک کشم شوق و تمنّای ترا نرگس چشم تو برده است زصدقافله دل نازم آن وسوسه نرگس شهلای ترا در فلک دیده براه تو نشسته است مسیح تا مگر بوسه زند خال مسیحای ترا خضر را چون هوس لعل شکربارت بود دید در آب بقا پرتو سیمای ترا ره به سرچشمۀ خورشید هدایت نَبَرَد هرکه گم کرد ره عشق و تولای ترا شده از جام ولای تو «مقدم» شاداب بـه دو عالم ندهـد جرعۀ مینای ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی‌کردم سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی‌کردم مدارجبر هستی را فقط بیهوده می‌گردم اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی‌کردم خرابم می‌کند با اخم وبا لبخند می‌سازد دلم را برده معماری که فکرش را نمی‌کردم زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی‌کردم ولی هرنقطه‌ای رفتم شعاع درد دورم زد به دستش داشت پرگاری که فکرش را نمی‌کردم به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی‌کردم @takbitnab 🌹🌹🌹
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق شبروان را آشنایی‌هاست با میر عسس عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس @takbitnab 🌹🌹🌹
من بغیر از تو نه‌بینم درجهان قادرا پروردگارا جاودان من ترا دانم ترا دانم ترا حق ترا کی غیر باشد ای خدا چون به جز تو نیست در هر دو جهان لاجرم غیری نباشد در میان اولین و آخرین وای احد ظاهرین و باطنین و بی عدد این جهان و آن جهان و در نهان آشکارا در نهان و در عیان هم عیان و هم نهان پیدا توئی هم درون گنبد خضرا توئی در ازل بودی و باشی همچنان تا ابد هستی و باشی جاودان ای ز تو پیدا شده کون و مکان ای ز تو پیدا شده جان و جهان ای ز تو عالم پر از غوغا شده جان پاکان در رهت یغما شده ای ز تو چرخ فلک گردان شده صدهزاران دل ز تو حیران شده ای ز وصلت عاشقان دلسوخته جامهٔ وصل تو هر دم دوخته @takbitnab 🌹🌹🌹
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل سلسبیلت کرده جان و دل سبیل سبزپوشان خطت بر گرد لب همچو مورانند گرد سلسبیل ناوک چشم تو در هر گوشه‌ای همچو من افتاده دارد صد قتیل یا رب این آتش که در جان من است سرد کن زان سان که کردی بر خلیل من نمی‌یابم مجال ای دوستان گر چه دارد او جمالی بس جمیل پای ما لنگ است و منزل بس دراز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل حافظ از سرپنجه‌ی عشق نگار همچو مور افتاده شد در پای پیل شاه عالم را بقا و عز و ناز باد و هر چیزی که باشد زین قبیل @takbitnab 🌹🌹🌹
تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند چون پاک آئی ز هر دو عالم به یقین آنگه بنشان نفرت انگشت نهند @takbitnab 🌹🌹🌹
عیدغدیرخم بحرمواج کرامت شدخروشان درغدیر پرتوافکن شدبه هستی لطف یزدان درغدیر عالم ایجادعطرجنت الماواگرفت باغ رضوان شد تمام ایینه بندان در غدیر گلشن اسلام راازنوصفابخشیدحق ریگزاری خشگ شدر شک بهاران درغدیر بعداکمال مناسک کاروان سالا رعشق کاروان رابراقامت داد فرمان درغدیر بانزول ایه بلغ وماانزل الیک دادجانان پیکراسلام راجان د رغدیر بهر ابلاغ رسالت خواجه کل مصطفی ملتزم شدازپی اجرای فرمان درغدیر برسردست رسول مهر بانیهاگرفت تاج رفعت سرورازادمردان درغدیر گر به قاب قوس اوادنا. نبی معراج داشت بودمعراج امیرپار سایان درغدیر خوردبرقلب منافق سیرتان تیرخلاص دولت حق تا قیامت یافت سامان د رغدیر عرشیان وفرشیان وسالکان راه عشق باامام المتقین بستندپیمان درغدیر بس که افواج ملایک تازمین صف بسته بود درزمین تاعرش حق شدراه بندان درغدیر باغبان وحی رانازم که باتدبیرخاص مهر باطل زدبه کیدشب پرستان درغدیر روح اسلام ازغدیراست وغدیراست و غدیر تاقیامت بیمه شداحکام قران درغدیر دّراقیانوس هستی گنج بی پایان علی برمرام کج مرامان دادپایان در غدیر برغدیر وبرغدیری مسلکان. حق مرامّ طوطی طبع مقدم شدغزل خوان د رغدیر @takbitnab 🌹🌹🌹
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال حکایت شب هجران فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم کشیده‌ایم به تحریر کارگاه خیال چو یار بر سر صلح است و عذر می‌طلبد توان گذشت ز جور رقیب در همه حال به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی به خاک ما گذری کن که خون مات حلال @takbitnab 🌹🌹🌹
باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی‌ها را جشن می‌گیرد، و بهار ، روی هر شاخه، کنار هر برگ، شمع روشن کرده‌ست. ‌ همه‌ی چلچله‌ها برگشتند، و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده‌ست، و درخت گیلاس، هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را، گل به دامن کرده‌ست. ‌ باز کن پنجره‌ها را، ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ‌ها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ ‌ @takbitnab 🌹🌹🌹
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم کـه چـرا غافـل از احـوال دل خـویـشـتنـم از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم جان که از عالم علوی است، یقین می دانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم مـرغ بـاغ ملـکوتم، نیـم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم کیست در گوش که او می شنود آوازم؟ یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟ کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟ یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟ تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم می وصلم بچشان، تا در زندان ابد از سرعربده مستانه به هم در شکنم من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم تو مپندار که من شعر به خود می‌گویم تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی ولله این قالب مردار، به هم در شکنم @takbitnab 🌹🌹🌹
بهارا، زنده مانی، زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفسها آتشین است مبین کاین شاخه بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پر بید مشک است مگو کاین سرزمینی شوره زار است چو فردا در رسد، رشک بهار است اگر خود عمر باشد، سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم میان خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین طوفان برآییم دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم به نوروز دگر، هنگام دیدار به ایین دگر آیی پدیدار... @takbitnab 🌹🌹🌹
خوش خبر باشی ای نسیم شمال که به ما می‌رسد زمان وصال قصّةُ العشقِ لا انفصام لها فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ أینَ جیرانُنا و کیف الحال عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال یا برید الحِمی حَماکَ الله مرحباً مرحباً تعال تعال عرصهٔ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال سایه افکند حالیا شب هجر تا چه بازند شب روان خیال ترک ما سوی کس نمی‌نگرد آه از این کبریا و جاه و جلال حافظا عشق و صابری تا چند نالهٔ عاشقان خوش است بنال @takbitnab 🌹🌹🌹