زمانی که کودکی میخندد،
باور دارد که تمام دنیا
در حال خندیدن است
و زمانیکه یک انسان ناتوان را
خستگی از پای در میآورد،
گمان میبرد که خستگی
سراسر جهان را از پای در آوردهاست
چرا ناامیدان دوست دارند
که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
چرا سرخوردگان مایلاند
که سرخوردگی را یک اصل جهانیِ
ازلی-ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را برای
اثبات پوچ بودن جهانی که ما
عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران
بخواهند بیماریشان
به تن و روح دیگران سرایت کند،
دلیل بر رذالتِ بیحسابشان نیست؟
من هرگز نمیگویم
در هیچ لحظهای از این سفر دشوار،
گرفتار ناامیدی نباید شد،
من میگویم: به امید بازگردیم،
قبل از آنکه ناامیدی نابودمان کند...
#نادر_ابراهیمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
حساب زندگی
ای دریغا رفت از دستم حساب زندگی
آب شد سرمایه ام در پیچ و تاب زندگی
زورق بخت و جوانی عاقبت در گِل نشست
تا لب دیوار آمد آفتاب زندگی
جز غم اندوه در گیتی نصیب من نشد
گشت مشکل تر معمّای کتاب زندگی
بر بهار زندگانی خویش را دلخوش مکن
میشود روزی خزان فصل شباب زندگی
هر چه بر ما بگذرد گردد اجل نزدیک تر
در حقیقت اوج می گیرد شتاب زندگی
دل بر این دنیای پرنیرنگ و پر افسون مبند
هان مخور ای باخرد گول سراب زندگی
عمر باشد گوهر و بازار آن باشد جهان
بهره برداری کنیم از درّ ناب زندگی
آنچه من آموختم از روزگار کج مدار
خضر هم مشکل که ره یابد به آب زندگی
با توکّل رشته¬ی امّید را محکم بگیر
چون شود فرسوده از غفلت طناب زندگی
انعکاس هر عمل گردد بزودی آشکار
ای بشر غافل مباش از بازتاب زندگی
هر که روی مرکب دنیاپرستی شد سوار
لاجرم خالی کند پا از رکاب زندگی
بهتر از گنج قناعت چون «مقدم» گنج نیست
بـر حذر می باش از رنگ و لعاب زندگی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بهرِ تحصیل زیان، درباخت دل سرمایه را
بر خرابیها بنا بنْهاد عشق این پایه را
گر ز پا افتادهام، نتْوان مرا پامال کرد
شخص نتْواند که پا بر سر گذارد سایه را
عقل نتْواند ادا کردن ادای حُسن را
عشق میباید که تفسیری کند این آیه را
هرچه تن را بود رنج و غصّه، دل بر خود گرفت
دردمند مِی نمیخواهد غمین همسایه را
همچو یاقوت آتشی دارم نهان در آب چشم
چون نسوزد بر سرشکافشانیام دلْ دایه را؟
خشمِ اصحابِ تماشا -«واله!»- از بینش تهیست
بند چون اربابِ معنا در درون پیرایه را...
#واله_هروی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دامن عشق، پر از حادثهی خونین است
ضربهاش کاری و نابودگر و سنگین است
خوش به حال دل "فرهاد" که در مدّت عمر
مزهی تلخترین خاطرهاش "شیرین" است...
#جواد_مزنگی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اندیشه کن
ای جوان از گردش تُند زمان اندیشه کن
از بلای همنشینی با بدان اندیشه کن
در بهار نوجوانی دانه ی تقوی بکار
وز نسیم سرد گلریز خزان اندیشه کن
نیش مار و عقرب جرّار را کوچک شمار
زینهار از ترکش تیر زبان اندیشه کن
نوش دارو بعد جان دادن نمی آید بکار
این زمان بهر سرای جاودان اندیشه کن
چون زبردستی مزن سیلی بروی زیر دست
از دل سوزان و آه خستگان اندیشه کن
تا نیفتادی ز پا افتادگان را دستگیر
ای توانا تا نگردی ناتوان اندیشه کن
ای که گل را می نمائی در گلستان پایمال
از نگاه تند و تیز باغبان اندیشه کن
تا شوی در بوته¬ی هستی زر کامل عیار
از خطا در زیر سقف آسمان اندیشه کن
تنگ چشمی های مردم هست از بخل و حسد
لاجرم از چشم زخم حاسدان اندیشه کن
با توکل نفس سرکش را مهارش کُن مهار
از کشاکش ها «مقدم» در جهان اندیشه¬ کن
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
به دور از غم، میان جمعی و خوشحال و خندانی
تو از یک آدم بیهمدمِ تنها چه میدانی؟
اگرچه تلخ میگوییّ و دورم میکنی، امّا
به چشمانت نمیآید که قلبی را برنجانی
به هرکس میرسم، نام تو را با ذوق میگویم
شبیه اوّلین تکلیف یک طفل دبستانی
چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را
نمیگویی، پشیمانیّ و میگویی، پریشانی؟
کسی که عزم رفتن کرده، با منّت نمیماند
نمیگویم بمانی، چون که میدانم نمیمانی
خیال خام من این بود پنهانت کنم، امّا
نمیدانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی...
#سید_تقی_سیدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زانروز که چشم من برویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۴۰
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
مائیم و دمی کوته و سودای دراز
در سایهٔ دل فکنده دو پای دراز
نظارهکنان بسوی صحرای دراز
صد روز قیامت است چه جای دراز
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۹۶۲
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیشتر اصحاب جنت ابلهند
تا ز شر فیلسوفی میرهند
خویش را عریان کن از فضل و فضول
تا کند رحمت به تو هر دم نزول
#مثنوی_مولانا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
داور دین شاه شجاع آن که کرد
روح قدس حلقه امرش به گوش
ای ملک العرش مرادش بده
و از خطر چشم بدش دار گوش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ﻣﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ
ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﮐﺴﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮔﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ می یاﺑﺪ
ﺑﺎ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﯿﺰ ﻏﺮﺑﺘﺒﺎﺭ ﻧﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺕ ﺗﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ هستم
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ
ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ
ﺩﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺳﺎﺯﺩ..!
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاشقی را چه نیازیست به
توجیه و دلیل؟
که تو ای "عشق"
همان پُرسشِ بی زیرایی . . .
#قیصر_امین_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوییا باور نمیدارند روزِ داوری
کاین همه قَلب و دَغَل در کارِ داور میکنند...
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
سرمستم و سرمستم و سرمست کسی
می خوردم و می خوردم و از دست کسی
همچون قدحم شکست وانگه پرکرد
آخر ز گزاف نیست اشکست کسی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۹۴
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
#سنايى
- رباعی شمارهٔ ۲۰۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
خورشید و ستارگان و بدرما اوست
بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عید رمضان و شب قدر ما اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۹۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دنیای دنی پر هوس را چه کنی
آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی
آن یار طلب کن که ترا باشد و بس
معشوقهٔ صد هزار کس را چه کنی
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۶۹۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود
بیزارم از آن عشق که سه روزه بود
بیزارم از آن ملک که دریوزه بود
بیزارم از آن عید که در روزه بود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۹۶
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلدادۀ عشق
در ره عشق تو ایدوست ز پا افتادم
کی اثربخش شود در دل تو فریادم
رشته¬ی بنده گی ات را به دو عالم ندهم
بپذیری اگرم در دو جهان آزادم
بس که طوفان زدۀ عشق تو ام، دارم بیم
موج طوفان خیالت به کَنَد بنیادم
غیر سرمایه¬ی عشق تو به بازار وجود
هستی خویش به سودای تو از کف دادم
همه شب از غم هجران تو ای بدر مُنیر
به سماوات رود تا به سحر فریا دم
آنچه در مدرسه عشق تو آموخته ام
غیر غم فلسفه¬ای یاد نداد استادم
(سایه¬ی طوبی و دلجوئی حور و لب حوض
بهوای سر کوی تو برفت از یادم)
شمع هر انجمنی طایر دلخسته منم
که کند پرتو مهر تو بحق دلشادم
از کرم گوشۀ چشمی به من محزون کن
تا شود مایه¬ی جان تا به صف میعادم
با دلی غمزده از هجر «مقدم» می گفت
دارم امیــد که از لطف کنی امــدادم
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلدادۀ عشق
در ره عشق تو ایدوست ز پا افتادم
کی اثربخش شود در دل تو فریادم
رشته¬ی بنده گی ات را به دو عالم ندهم
بپذیری اگرم در دو جهان آزادم
بس که طوفان زدۀ عشق تو ام، دارم بیم
موج طوفان خیالت به کَنَد بنیادم
غیر سرمایه¬ی عشق تو به بازار وجود
هستی خویش به سودای تو از کف دادم
همه شب از غم هجران تو ای بدر مُنیر
به سماوات رود تا به سحر فریا دم
آنچه در مدرسه عشق تو آموخته ام
غیر غم فلسفه¬ای یاد نداد استادم
(سایه¬ی طوبی و دلجوئی حور و لب حوض
بهوای سر کوی تو برفت از یادم)
شمع هر انجمنی طایر دلخسته منم
که کند پرتو مهر تو بحق دلشادم
از کرم گوشۀ چشمی به من محزون کن
تا شود مایه¬ی جان تا به صف میعادم
با دلی غمزده از هجر «مقدم» می گفت
دارم امیــد که از لطف کنی امــدادم
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود
بیزارم از آن عشق که سه روزه بود
بیزارم از آن ملک که دریوزه بود
بیزارم از آن عید که در روزه بود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۹۶
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دنیای دنی پر هوس را چه کنی
آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی
آن یار طلب کن که ترا باشد و بس
معشوقهٔ صد هزار کس را چه کنی
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۶۹۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب
از سایهها و
غریوِ دریا سرشار است
زیباتر شبی براى دوستداشتن
با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستارهها نیازى
نیست ...
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
يادمان باشد از امروز جفايی نكنيم
گر كه در خويش شكستيم صدايی نكنيم
خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد
بهر بهبود ولی فكر دوايی نكنيم
جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم
شكوه از غير خطا هست،خطايی نكنيم
ياور خويش بدانيم خدا ياران را
جز به ياران خدا دوست وفايی نكنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پايی نكنيم
گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم
تا بهاران نرسيدهست هوايی نكنيم
گله هرگز نبود شيوهی دلسوختگان
با غم خويش بسازيم و شفايی نكنيم
يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نكنيم
پر پروانه شكستن هنر انسان نيست
گر شكستيم ز غفلت من و مايی نكنيم
و به هنگام نيايش سر سجادهی عشق
جز برای دل محبوب دعايی نكنيم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
يادمان باشد از اين كار ابايی نكنيم
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹