eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفِ خُلقت سربلندان را ز سر سازد قدم می‌نماید عکس اشیاء سرنگون زآب زلال... @takbitnab 🌹🌹🌹
بسی مرگ بهتر از آن زندگانی که منّت کشی بهرِ یک نان ز دونان @takbitnab 🌹🌹🌹
بُگذار با رسیدنت این غم که با دلم می‌خواست خو کند ابدالدّهر، بگذرد @takbitnab 🌹🌹🌹
زیباترین تماشاست وقتی شبانه، بادها از شش جهت به سوی تو می‌آیند و از شکوه‌مندیِ یأس‌انگیزش پروازِ شامگاهیِ دُرناها را پنداری یک‌سر به سوی ماه است... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی به حرف خلق جهان اعتنا کنم آخر چگونه تکیه به باد هوا کنم؟! آموختم ز "آه" که عمر عزیز را با شوق، صرف صحبت آیینه"ها" کنم دنبال خاطرات در آیینه‌ها مگرد از من مخواه راز تو را برملا کنم اکنون که پر کشیده‌ای از این قفس، بگو دل را چگونه در قفس سینه جا کنم؟ ای جان! صبور باش و بیا پابه‌پای من کاری مکن که دست تو را هم رها کنم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ادب معیار انسان سنگ خارا از صبوری درّ غلطان می¬شود آهن فرسوده روزی تیغ برّان می شود طعنه های مدعی را ذره ای بر دل مگیر زهر عقرب یک زمان دارو و درمان می¬شود با خردمندان ندارد هر که شوق همدلی گلشن عقل و کمالش زود پژمان می شود اینکه کمیابست گوهر می¬شود ارزش پذیر در صدف درّ و گهر از ارج پنهان می شود اعتبار و قدر انسانست معیارش ادب بی¬ادب چون سنگ پیش پا بدوران می¬شود از بلای بخل هرگز رو نگرداند بخیل شادمان صاحب کرم از روی مهمان می-شود آن بنائی راکه دارد آه مظلومی ز پی گرکه باشد کاخ کیکاوس ویران می¬شود کعبه را هر کس که عاشق شد پی شوق وصال زیر پا آسان بر او خار مغیلان می¬شود ذات بد نیکو نگردد آب در هاون مکوب طینت زیبا صفای روح انسان می¬شود از گـزند طعنه دونان «مقدم» چاره نیست هر درختی میوه دارد سنگ باران می¬شود @takbitnab 🌹🌹🌹
باز شیری با شکر آمیختند عاشقان با همدگر آمیختند روز و شب را از میان برداشتند آفتابی با قمر آمیختند رنگ معشوقان و رنگ عاشقان جمله همچون سیم و زر آمیختند چون بهار سرمدی حق رسید شاخ خشک و شاخ تر آمیختند رافضی انگشت در دندان گرفت هم علی و هم عمر آمیختند بر یکی تختند این دم هر دو شاه بلک خود در یک کمر آمیختند هم شب قدر آشکارا شد چو عید هم فرشته با بشر آمیختند هم زبان همدگر آموختند بی نفور این دو نفر آمیختند نفس کل و هر چه زاد از نفس کل همچو طفلان با پدر آمیختند خیر و شر و خشک و تر زان هست شد کز طبیعت خیر و شر آمیختند من دهان بستم تو باقی را بدان کاین نظر با آن نظر آمیختند بهر نور شمس تبریزی تنم شمع وارش با شرر آمیختند @takbitnab 🌹🌹🌹
نسبت شاعری به من دادی کاش دشنام می‌فرستادی! عاشقم، عاشقی که در غم عشق لذّتی یافت بهتر از شادی منِ تنها اسیر تُنگم و تو ماهی آب‌های آزادی از پری‌زادگان و سنگ‌دلان دل ربودیّ و آدمیزادی گرچه یادی نمی‌کنی از من رفتی و تا همیشه در یادی سایه‌ات را خدا نگه دارد ای غم! ای نعمت خدادادی... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای معشوق! من اینجا در مسیر راه منتظرم و در دهانم لبخندی‌ست که می‌میرد و شکوفا می‌شود... @takbitnab 🌹🌹🌹
امکان دارد که عشق بد هم بشود خورشید درون شب رصد هم بشود چون ماه تویی، تعجّبی نیست عزیز یک کوه دچار جز و مد هم بشود! @takbitnab 🌹🌹🌹
حضرت زینب سلام الله علیها السلام ای زینب ای اخت الحسین ای علی مرتضی رانورعین السلام ای قهرمان کربلا کشتی بحرولاراناخدا زینب ای قاصرزانشایت قلم ای حسین راسایه بان د رهر قدم بعدزهرابرترین زنهاستی عالمی چون قطره تودریاستی زینب ای ویرانگرکاخ ستم ای که بودی کاروان سالارغم السلام ای صبررااموزگار السلام ای افتخارهشت وچار السلام ای عقل دروصف تومات ای خجل ازروی توشط فرات غم نصیبان رانوازشگرتویی کهکشان صبررااخترتویی السلام ای درشهامت بی نظیر السلام ای دراسارت هم دلیر عصرعاشوراچوکوهی استوار ال عصمت راتوبودی غمگسار ای سفیرنهضت خون وقیام ای قیامت تاقیامت مستدام کوفه بایک خطبه ات غم خانه شد منزجراززاده ی مرجانه شد چوبه ی محمل تراگرسرشکست گوییاجبریل راشهپرشکست شام غم گرقامتت رادال کرد گرتراباسنگ استقبال کرد لیک دادی ابرو اسلام را زیر وروکر دی بساط شام را زینب ای ریحانه ی باغ رسول زینب ای دردانه بیت بتول خاطراتت نیست جز غم نامه ای یی معلم واقعاعلامه ای ای کلامت چون کلام حیدری کرده ازسفیانیان افشاگری ای حسین رابرنمازت التجا اسمان دین وعترت راضیا گرحقیقت را نکردی برملا محومی شدماجرای کربلا ای یگانه ماه بانوی حجاز ازثنایت شدمقدم سرفراز @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی بیایی دل فارغ ازغم میشودوقتی بیایی ایجادخرم میشودوقتی بیایی صدق وصفادرسایه مهرومحبت همگام وهمدم میشودوقتی بیایی محوتجلای توای مهردلارا خورشیدعالم میشودوقتی بیایی گلبوسه تاازروی زیبایت بچیند طاق فلک خم میشودوقتی بیایی بیت خدابگشایداغوش ومهیا برخیرمقدم میشودوقتی بیایی بادست توای نقطه پرگارهستی هستی منظم میشودوقتی بیایی ان روزنزدیکست ودنیای پراشوب خلدمجسم میشودوقتی بیایی گلزاردین باهمت جانانه تو سرسبزوخرم میشودوقتی بیایی دل های شیدایی که ازهجرتوخونست از شوق مرهم میشودوقتی بیایی اماده ازبهرنماز عشق بستن عیسی ابن مریم میشودوقتی بیایی درجبهه حق گستری بیت خداوند خط مقدم میشود وقتی بیایی @takbitnab 🌹🌹🌹
همی یادم آید ز عهد صغر که عیدی برون آمدم با پدر به بازیچه مشغول مردم شدم در آشوب خلق از پدر گم شدم برآوردم از بی قراری خروش پدر ناگهانم بمالید گوش که ای شوخ چشم آخرت چند بار بگفتم که دستم ز دامن مدار به تنها نداند شدن طفل خرد که نتواند او راه نادیده برد تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر برو دامن راه دانان بگیر مکن با فرومایه مردم نشست چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست به فتراک پاکان درآویز چنگ که عارف ندارد ز در یوزه ننگ مریدان به قوت ز طفلان کمند مشایخ چو دیوار مستحکمند بیاموز رفتار از آن طفل خرد که چون استعانت به دیوار برد ز زنجیر ناپارسایان برست که درحلقهٔ پارسایان نشست اگر حاجتی داری این حلقه گیر که سلطان از این در ندارد گزیر برو خوشه چین باش سعدی صفت که گردآوری خرمن معرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
گر هلاک من است عنوانش سر نپیچم ز خط فرمانش مرد میدان عشق دانی کیست آن که اندیشه نیست از جانش کس به میدان عشق روی نکرد که نکردند تیربارانش آرزومند مجلس سلطان صبر باید به جور درمانش هیچ تیغی جدا نگرداند دست امید من ز دامانش مردم از فتنه ایمنی جویند من و آشوب چشم فتانش زاهد و گیسوان حورالعین من و زلفین عنبرافشانش تشنهٔ لعل او کجا باشد التفاتی به آب حیوانش که داری سر مسلمانی بگذر از چشم نامسلمانش هست درمان برای هر دردی من و دردی که نیست درمانش واقف از حالت فروغی کیست آن که افتد ز چشم جانانش @takbitnab 🌹🌹🌹
چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا خون خود را می کنم چون آب بر تیغش حلال بر سر بالین اگر آن گلعذار آید مرا آن که برق خرمنم در زندگی هرگز نشد بعد مردن چشم دارم بر مزار آید مرا تن به هجران دادن و از دور دیدن خوشترست من که از خود می روم چون در کنار آید مرا خار دیوارم، خزان و نوبهار من یکی است نخل امیدی ندارم تا به بار آید مرا شبنم من چشم می پوشد ز روی آفتاب چهره گل کی به چشم اشکبار آید مرا؟ خار صحرای جنون گر سر بسر سوزن شود از جگر بیرون کجا این خار خار آید مرا از نظر چون رفت، برگشتن ندارد آب عمر گریه حسرت مگر در جویبار آید مرا همت من پشت پا بر عالم باقی زده است چیست دنیا تا به چشم اعتبار آید مرا؟ هر که را کاری است، گردون می زند بر یکدگر وقت آن آمد که بیکاری به کار آید مرا می شنیدم پیش ازین از خون شمیم نوبهار بوی خون اکنون به مغز از نوبهار آید مرا ای که داری خنده بر کوتاه دستی های من باش چندانی که دولت در کنار آید مرا کی به فکر وعده ام آن بی وفا خواهد فتاد؟ خون اگر صائب ز چشم انتظار آید مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
در دیده‌ی بیداردلان، زندگی و مرگ یک چشم زدن چون مژه‌ها فاصله دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
جز خیال تو که در هر دلی آمد وطنش یوسفی کس نشنیده‌ست به زندانی چند @takbitnab 🌹🌹🌹
با مهر خود آمیخته‌ای آب و گلم مهر تو کجا برون رود از دل ما؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
به جز یاد تو دل را همدمی نیست فزونتر از غم هجرت غمی نیست به درد و سوز و هجران تو سوگند برابر با نگاهت عالمی نیست دلم خون شد دلارامی نیامد مرا تسکین آلامی نیامد چراغ عمر شد کم نور اما از آن گمگشته پیغامی نیامد غم عشق ترا با جان خریدیم ملامت ها ز بدخواهان شنیدیم ولی با این همه رنج و مرارت براهت دوخته چشم امیدیم تو بر منظومه هستی پناهی اسیرت ماه گردون تا به ماهی تو چون آئینه ایزد نمائی که سوی حق نباشد جز تو راهی تو جان آفرینش را قراری تو پائیز مریدان را بهاری چه خوش باشد که صبح جمعه ای را بروی چشم یاران پا گذاری تو ای آرامش دل ها کجائی الا ای شمع محفل ها کجائی گره در کارم و دلخسته و زار الا حلال مشکل ها کجائی @takbitnab 🌹🌹🌹
خوش درددلی دارم درمان به چه کار آید با کفر سر زلفش ایمان به چه کار آید دل زنده بود جانم چون کشتهٔ عشق اوست بی خدمت آن جانان این جان به چه کار آید - غزل شمارهٔ ۷۰۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
دلخسته و سینه چاک می‌باید شد وز هستی خویش پاک می‌باید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک می‌باید شد - رباعی شمارهٔ ۲۲۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو آخر دل آدمی نه سنگست و نه رو آن کس که نه راست طبع باشد نه نکو نه عاشق کس بود نه کس عاشق او - رباعی شمارهٔ ۱۲۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای آتش بخت سوی گردون رفتی وی آب حیات سوی جیحون رفتی با تو گفتم که بیدلم من بیدل بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی - رباعی شمارهٔ ۱۶۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی شرمنده نبودی اگر از ریختن خون آن زلف نگون تو نگونسار نبودی بودی سر آتش که بدیدی به سوی من گر نرگس مخمور تو بیمار نبود برداشتمی این دل در گوشه فتاده گر از غم و اندیشه گرانبار نبودی هم سهل گذشتی ستم و هجر تو بر من گر شحنه غم بر سر این کار نبودی مردم ز جفای تو و کس زنده نماند در عالم اگر یار وفادار نبودی دشوار شد احوال من و دوست نداند گر دوست بدانستی، دشوار نبودی خسرو، اگرت دیده به خوبان نفتادی از غمزه خوبان دلت افگار نبودی - غزل شمارهٔ ۱۹۲۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
چند گریزی ز ما چند روی جا به جا جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف زین رمه پر ز لاف هیچ تو دیدی وفا روز دو سه‌ای زحیر گرد جهان گشته گیر همچو سگان مرده گیر گرسنه و بی‌نوا مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو از کفن مرده ایست در تن تو آن قبا زنده ندیدی که تا مرده نماید تو را چند کشی در کنار صورت گرمابه را دامن تو پرسفال پیش تو آن زر و مال باورم آنگه کنی که اجل آرد فنا گویی که زر کهن من چه کنم بخش کن من به سما می‌روم نیست زر آن جا روا جغد نه‌ای بلبلی از چه در این منزلی باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا - غزل شمارهٔ ۲۰۵ @takbitnab 🌹🌹🌹