می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر
هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر
از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است
چون نگویم شکر این قوم از کریمان بیشتر؟
از وفور زر تهیدستان قسمت راچه سود؟
خشک گردد درمیان بحر، مرجان بیشتر
سگ ز صاحب روی گردان می شود چون سیرشد
نفس باشد درتهیدستی به فرمان بیشتر
دولت از دست دعا دارد حصار عافیت
خوابگاه شیر باشد درنیستان بیشتر
زشت را آیینه تاریک باشد پرده پوش
می نماید روی دل گردون به نادان بیشتر
آب درظرف سفالین خوشترست ازجام زر
می برند از عمر لذت خاکساران بیشتر
می رسد آزار سگ سیرت به درویشان فزون
خرقه رااز بخیه باشد زخم دندان بیشتر
همت از تیغ زبان شکر خجلت می کشد
درزمین شور بارد ابر احسان بیشتر
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است
هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر
رتبه بسط است بیش از قبض پیش عارفان
فیض درسی پاره می باشد ز قرآن بیشتر
هرکه را آیینه تارست صائب دربغل
می کشد خاطر به گلخن از گلستان بیشتر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۱۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او
سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او
توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او
توبه من برای او توبه شکن هوای او
توبه من گناه من سوخته پیش روی او
شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او
عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
میرسد از کنارها غلغل وهای هوی او
مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او
سایه که باز میشود جمع و دراز میشود
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او
سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او
ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او
چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
نمی دانم چرا ؟! اما... تو را وقتی که میبینم!
یکی انگار میخواهد زمن ، تا با تو بنشینم !
تنِ یخ کرده آتش را که میبیند چه میخواهد ؟!
همانی را که میخوام ! تو را وقتی که میبینم!!
تو تنها میتوانی آخرين درمان من باشی ؛
و بی دیگران بیهوده میجویند تسکینم!!
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم؛
که میترسم به جانت چشم زخم آید!! چو میگویند تحسینم!!
زبانم لال!! زبانم لال اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت ؛ آیا بر من و دنیای رنگینم ؟!
نباشی تو اگر ناباوران عشق میبینند ! که این من ،
این ،، منِ آرام در مردن به جز اینم ......
#محمد_علی_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
#عشق_است
تمام خلقت دنیا ز خلقت عشق است
شکوه وصل دو عاشق رسالت عشق است
اگر چه گاهی از آنسوی بام میافتد
رقابت دل و دلبر نبوت عشق است
به خاک اگر نشسته دل شکستهای عاشق
همین فلاکت او هم ز شوکت عشق است
ز چشم عاشق بیچاره خون ببارد هم
بدان ز مهر و صفا و محبت عشق است
ترنمی به جهان دلنشین تر از این نیست
صدای یار سورهی خوش تلاوت عشق است
ز بعد خلقت دنیا و آدم و حوا
قرار وصل و جدایی حلاوت عشق است
دمی که خون جگر همنشین مژگان است
مگیر خرده که این هم حجامت عشق است
همیشه خاطر عاشق بیاد معشوقش
چنین خیال لطیفی سخاوت عشق است
چونان که شاعرانه غم و شمع و دل بیاویزند
هنرنمایی بارز، ذکاوت عشق است
هماره در ره معشوقه جان فدایی کن
فدا شدن ز اصول شهادت عشق است
#خسته_دل_گمنام
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او
چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما دولت پاینده او
چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او
چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو
چون سوی درویش رود برق زند ژنده او
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او
ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند
فخر جهان راست که او هست خداونده او
ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او
ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او
عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما
صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او
گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر
خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او
نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او
دام بود دانه او مرده بود زنده او
بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را
در دو هزاران نبود یک کس داننده او
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
شده امروز
ببین
سبدی از تپش ثانیه
در دست من است
شعر من
در دل پر عاطفه اش
از تو پنهان شده است!
در میان سبد فاصله ها
میوه ای را چیدم
تا به هنگام طلوع
زندگی را بخوریم
و صدایی
که به گوشم می خواند:
کاش
در دلِ این سبدت
مهربانی سیب بود
زندگی لبخند داشت.
#فریبا_قربان_کریمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آنقدر مغرورانه
دیدنت را احساس میکنم
همچو بهار گلهایش را
همچو عشق رازهایش را
و آنقدر زنده مے بینمت
همچو معمار بنایش را
من تو را عاشـقانه ...
در دلتنگ ترین باورخیالم خلق کردهام....
#شیوامیثاقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مو به مو دام فریب دل دانای منی
پای تا سر پی تسخیر سراپای منی
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر
می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر
می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست
هر قدرپستی فزونتر، سرفرازی بیشتر
عشق عالمسوز کی فارغ گذارد حسن را؟
شمع از پروانه دارد جانگدازی بیشتر
می شود هرچند محو از روی گرم آفتاب
می کند شبنم همان آیینه سازی بیشتر
د رخرابات مغان از پرتو دلهای پاک
هر قدر آلوده تر دامن نمازی بیشتر
می کشد قامت نی بی مغز بیش از نیشکر
درسبک مغزان بود گردن فرازی بیشتر
پیش راه شکوه خونین نگیرد خامشی
رشته اشک از گره گیرد درازی بیشتر
ظالمان را نرم می گردد دل از فرمان عزل
حسن نو خط می کند عاشق نوازی بیشتر
تا نگردیده است صائب آدمی بالغ نظر
می زند ناخن به دل عشق مجازی بیشتر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۱۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست
کیست که از دمدمه روح قدس
حامله چون مریم آبست نیست
کیست که هر ساعت پنجاه بار
بسته آن طره چون شست نیست
چیست در آن مجلس بالای چرخ
از می و شاهد که در این پست نیست
مینهلد می که خرد دم زند
تا بنگویند که پیوست نیست
جان بر او بسته شد و لنگ ماند
زانک از این جاش برون جست نیست
بوالعجب بوالعجبان را نگر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست
برپرد آن دل که پرش شه شکست
بر سر این چرخ کش اشکست نیست
نیست شو و واره از این گفت و گوی
کیست کز این ناطقه وارست نیست
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایهاندازد همای چتر گردون سای تو
از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکتهای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو
گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهای بود از زلال جام جان افزای تو
عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی میکند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
هر کی او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست
تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست
هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
هر کی در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست
ترشیهای تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست
هر که را بوی گلستان وصال تو رسید
همچنین رقص کنان تا به گلستان ننشست
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۱۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
خوشا صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او
خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبح وصلش روشنایی
#وحشی_بافقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
#خیام
@takbitnab
🌹🌹🌹
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کُنجِ ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت...
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بیتکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر بلا کز حضرتش ما را بود
خوش بلائی از چنان والا بود
هر بلا کآمد از او نبود بلا
آن بلا نبود که آن والا بود
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۱۴۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
خوش خوش صنما تازه رخان آمدهای
خندان بدو لب لعل گزان آمدهای
آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست
کامروز دگر به قصد جان آمدهای
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۸۸
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
بوسی بده بیمشغله بیزحمت و جنگ و گله
کزجان برفت آن حوصله کاندوه حرمان پرورد
#قاآنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا ابد تو را از دیدگان همه پنهان
خواهم کرد ..
چشمانت رازی است نخوانده
صدايت موسیقی زیبایی است نشنیده
نمیدانم چندسال دیگر هستم !؟
می ترسم این عمر كوتاهتر از آن باشد
که بخواهم منتظرت بمانم
بودنت سرابی است سبز
و نبودنت عذابی است پر درد
خسته ام
از بودنت در رویاها و خواب هایم و
نبودنت در بیداریهایم...
#مینو_پناهپور
@takbitnab
🌹🌹🌹
اخلاص در عمل
طاعت فقط به ذکر و قیام و قعود نیست
زهد و ورع به طول رکوع و سجود نیست
اخلاص در دُعا به اجابت قرینه است
در جامه ی ریا اثر از تار و پود نیست
از بهر عارفان خداجوی و حق طلب
بهتر ز جلوۀ سحر و صبح زود نیست
مستأجر است هر که بدنیا قدم گذاشت
دنیا موقتی است سرای خلود نیست
دانی که رخش عمر چرا تند می رود
یعنی گذشت عمر بحال رکود نیست
بار کج ای رفیق به منزل نمی رسد
عقل سلیم در تن و جان حسود نیست
عالم اگر که پر شود از انگبین ناب
یکذره اش بکام بخیل و عنود نیست
در مکتبی که علم و ادب درس می¬دهند
هر سفله را لیاقت حق ورود نیست
بی شک در آبراه زمان محو می¬شود
هر چشمه ای که ریشۀ آن وصل رود نیست
حدّ و حدود شعر «مقدم» فقط خداست
رنــگ ریـا به دایرۀ این حدود نیست
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
این نیست ره وصل که پنداشتهای
این نیست جهان جان که بگذاشتهای
آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات
اندر ره تست لیکن انباشتهای
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
غزل هایم برای او
که هم
جان است و جانان
دل بی طاقتم
اما
اسیر درد هجران ..
#باران_قیصری
@takbitnab
🌹🌹🌹
کرم خواندی
ستم راندی
وفا گفتی جفا کردی
تو ای ماه سمن سیما
ببین با ما چه ها کردی....
#وفایی_مهابادی
@takbitnab
🌹🌹🌹