eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
... و قصه نمی‌پردازم در باغستان من شاخه بارور خم می‌شود بی نیازی دست‌ها پاسخ می‌دهد در بیشه تو آهو سر می‌کشد به صدایی می‌رمد در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست ... در سایه آفتاب دیارت قصهٔ خیر و شر می‌شنوی من شکفتن‌ها را می‌شنوم و جویبار از آن سوی زمان می‌گذرد ... @takbitnab 🌹🌹🌹
از دیوان تو میخوانم، هرصبح غزلی تازه چشمان تو الهام است،بنشین به کنارمن این صبح که بهاران است ،باتوچقدر مستم یک چای و گل پونه،از دستِ نگارِمن @takbitnab 🌹🌹🌹
‍ مادیان من! پس کی می‌بری سوارت را؟ می‌کشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را می‌شناسمت آری تاختن در آزادی‌ست آنچه می‌دهد تسکین روح بیقرارت را آسمان بارانی با کمان رنگینش در خوش‌آمدت طاقی بسته رهگذارت را کاکل بلندت را باد می‌زند شانه، صبحدم که می‌گیری دوش آبشارت را ز آفتاب می‌پیچد، حوله‌ای بر اندامت آسمان که مهتروار دارد انتظارت را دشت پیش روی تو، سفره‌ای است گسترده می‌چری در آرامش قوت سبزه زارت را تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را.... @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر از کمنـدِ عشقـت بروم، کجـــا گریزم ؟ که خلاص بی‌تو بند است و حیات بی‌تو زندان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@takbitnab 🌹🌹🌹
شب دوباره فکرتو،در خیالِ من جاریست وقتی که تو می آیی،دل زِ هرچه غم عاریست شبها منو رویایت،تا صبح هم آغوشیم دور ازتو و رویایت، کارِ دلِ من زاریست @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند @takbitnab 🌹🌹🌹
دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است، بی زمزمهٔ نایِ عراقی هیچ است؛ هر چند در احوال جهان می‌نگرم، حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است @takbitnab 🌹🌹🌹
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید در همه عالم چنین عشقی که دید نارسیده یک لبی بر نقش جان صد هزاران جان‌ها تا لب رسید @takbitnab 🌹🌹🌹
خدا برای چه یک روح با دو جسم سرشت مرا برای جهنّم ، تو را برای بهشت من و تو هردو به یک صورت آفریده شدیم یکی در آیینه زیبا، یکی در آیینه زشت گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت اراده ای ست به گمراهی و هدایت ما کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟! اگر بناست بمانیم زیر این آوار بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت @takbitnab 🌹🌹🌹
چقدر ساده بهم ریختی روان مرا بریده غصه ی دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش که من بودمی هم ره باد صبا تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل کس نرساند مگر هدهد باد صبا گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست بیش نبوید کسی نافه ی مشک ختا بی هده جان می کنم خون جگر می خورم این منم آخر چنین دوست کجا من کجا مهر تو با جان من در ازل آمیختند هجر ، مرا و تو را کی کند از هم جدا آری اگر حاسدان تعبیه ای ساختند شکر که نومید نیست بنده ز فضل خدا ور بستاند ز من دنیی و دین باک نیست بر همه چیز دگر غیر تو دارم رضا یوسف جانم تویی زنده به بوی تو ام چند کنم پیرهن در غم هجرت قبا @takbitnab 🌹🌹🌹
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را آنکه خدنگ نیمکش می‌خورم از تغافلش کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را خیل خیال کیست این کز در چشمخانه‌ها می‌کشد اینچنین برون خلوتیان خواب را می‌جهد آهم از درون پاس جمال دار، هان صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را @takbitnab 🌹🌹🌹
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی دانست قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم محتسب نیز در این عیش نهانی دانست دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق هر که قدر نفس باد یمانی دانست ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست می بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت ز اثر تربیت آصف ثانی دانست @takbitnab 🌹🌹🌹
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت بر نیارد ...! @takbitnab 🌹🌹🌹
در کدامین پرده پنهان بود عشق کس نداند کس نبیند جای او عشق چون خورشید ناگه سر کند برشود تا آسمان غوغای او @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح‌‌‌ است و غزل با سخن عشق تو زیباست نور رخ تـو از رخ خورشید هویداست @takbitnab 🌹🌹🌹
هر ثانیه شادی اش شمردن دارد هر لحظه خیال دل سپردن دارد صبحانه ی آفتاب با عطر تمشک در سفره ی لبخند تو خوردن دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش @takbitnab 🌹🌹🌹
°•ساقیا "صبح" است می از "شیشه" در پیمانه کن! حشر خواب آلودگان،،، از نعره‌؛؛ " مستانه" کن !!!!! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی عطار بی نشان شد از خویشتن بکلی بویی فرست او را از کنه بی نشانی @takbitnab 🌹🌹🌹
‌ ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟ گفتند ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ @takbitnab 🌹🌹🌹
یار با ما بی‌وفایی می‌کند بی‌گناه از من جدایی می‌کند شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا جای دیگر روشنایی می‌کند می‌کند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی می‌کند جوفروش است آن نگار سنگدل با من او گندم نمایی می‌کند یار من اوباش و قلاش است و رند بر من او خود پارسایی می‌کند ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بی‌وفایی می‌کند کشتی عمرم شکسته‌ست از غمش از من مسکین جدایی می‌کند آنچه با من می‌کند اندر زمان آفت دور سمایی می‌کند سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی می‌کند @takbitnab 🌹🌹🌹
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی عیبم مکن که در سر سودای یار دارم ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است بشتاب، که اندر نفس باز پسینم فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم از بهر عراقی، به درت آمده‌ام باز فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
التماست می کنم شاید بمانی جان من از چه آخر می روی ازقلب بی سامان من بی وفا اینگونه با من عاشق آزاری نکن رحمی آخرکن به قلب زار و سرگردان من شهریارت گشتم و دیوانی و از غم گفته ام ای ثریّا شهر تبریزت شده ایران من طوق دلتنگی فشار آورده دیگر بر دلم الامان از بغض های خفته و پنهان من @takbitnab 🌹🌹🌹