eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد ؟ چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد ؟ گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فرو خواهی شد @takbitnab 🌹🌹🌹
من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم میبندم من صبورم اما چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یك شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما بی دلیل از قفس كهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب و چراغی كه تو را از شب متروك دلم دور كند من صبورم اما آه، این بغض گران صبر چه می داند چیست.... @takbitnab 🌹🌹🌹
بادیم که آواره دویدیم به هر سوی اما چو نسیمی به وزیدن نرسیدیم یک عمر دویدیم و لبِ چشمه رسیدیم خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم... @takbitnab 🌹🌹🌹
پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شدست زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شدست خواهش من دگر و آنچه تو خواهی دگرست نخل امید مرا غیرت تو تیشه شدست @takbitnab 🌹🌹🌹
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا در روی زمین بس است یک گوشه مرا تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم چون مرغ بس است دانه‌ای توشه مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست چون می‌رود هر آینه بگذار تا رود اینست حال تن که تو بینی به زیر خاک تا جان نازنین که برآید کجا رود @takbitnab 🌹🌹🌹
آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم آمدم من به سر گریه‌ی خود به که تو نیز بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم به وفای تو که تا روز قیامت باقیست عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم نخل تو یک دو ثمر داشت به خامی افتاد من و پروردن آن نخل برومند قدیم بهر آن حلقه به گوشیم که بودیم ای باد برسان بندگی ما به خداوند قدیم خلوتی خواهم و در بسته ویک محرم راز که گشایم سر راز و گله‌ای چند قدیم وحشی آن سلسله نو کرد که آیند ز نو پندگویان قدیمی به سر پند قدیم @takbitnab 🌹🌹🌹
جان من ، با جان او پیوسته است زانکه چون من از دو عالم رسته است ما دو تن در عاشقی پاینده ایم تا محبت زنده باشد ، زنده ایم @takbitnab 🌹🌹🌹
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
نگٖارا، بی‌تو برگ جان ندارم سر کـفـر و غـم ایمان ندارم به امید خیالت می‌دهم جان وگرنه طاقت هجـران ندارم @takbitnab 🌹🌹🌹
طٖـوافِ کعبـهٔ دل کُن اگر دلی داری دِل‌ست کعبهٔ معنی، گُل چه‌پنداری هـزار بـــار پـیـاده طـوافِ کـعـبـه کنی قبـولِ حـــق نـشـود گـر دلی بـیـازاری @takbitnab 🌹🌹🌹
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن که به دیوانگی از عشق تو فــرهاد زمانم @takbitnab 🌹🌹🌹
قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت به خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح یعنی جنگِ بینِ شاخه های نسترن برسرِ عطری که دائم میوزد ازموی تو چشم ‌تو خورشید عالمتاب و رویَت قرصِ‌ماه کهکشانی ازستاره در به در درکوی تو @takbitnab 🌹🌹🌹
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاکِ غمناکش سازِ او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی‌ست ورجز، اینش جامه ای باید بافته بس شعله ی زر تارِ پودش باد گو بروید،هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست ... گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد، ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛ باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟ داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته درتابوت پست خاک می گوید باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن پادشاه فصل ها ، پائیـز ... @takbitnab 🌹🌹🌹
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد قدر یک ساعته عمری که در او داد کند @takbitnab 🌹🌹🌹
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت از حلقهٔ گوش او چنین پندارم کانجا که زر است گوش میباید داشت @takbitnab 🌹🌹🌹
خواب می آید و در چشم نمی یابد راه یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال نشنوم ناله خود را دگر از مستی درد ... آه از خویش تهی می شوم آرام آرام می گریزد نفس خسته‌ام از سینه چو آه بانگ برمی زنم از شوق که : آنا آنا! ناگهان می پرم از خواب، گشاده آغوش! می شود باز دو دست من و می افتد سست هیچ کس نیست به جز شب که سیاه است و خموش ... @takbitnab 🌹🌹🌹
پاییز کوچک من دنیای سازش همه‌ رنگ­‌هاست با یکدیگر تا من نگاه شیفته­‌ام را در خوش‌­ترین زمینه به گردش برم و از درخت­‌های باغ بپرسم خواب کدام رنگ یا بی‌رنگی را می­‌بینند در طیف عارفانه­‌ پاییز @takbitnab 🌹🌹🌹
از من رمـیده‌ئی و منِ ساده دل هنوز بی مهری و جــــفای تو باور نمی‌کنم دل را چنان به مِهر تو بستم که بعد از این دیـگر هــــوای دلبر دیگر نمی‌کنم @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا دلیست گرفتار عشق دلداری سمن بری صنمی گلرخی جفاکاری ز وصل او چو کناری طمع نمی‌دارم کناره کردم و راضی شدم به دیداری ز هرچه هست گزیرست و ناگزیر از دوست چه چاره سازد در دام دل گرفتاری در اشتیاق جمالش چنان همی‌نالم چو بلبلی که بماند میان گلزاری @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش می‌دیدم که بودی در کنارم آفتاب داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بوسه داد گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی گاه همچون ذره در هم رفته از بس اضطراب گاه سر بنهادمی بر پاش همچون دامنش گاه بر پیچیدمی زلفش به گردن چون طناب گاه دستی کردمی آهسته در گیسوی او بوسه‌ها بر بودمی گاه از دهانش بر شتاب گاه از بوی عرق چینش دماغم پر بخور گه ز زلف عنبرینش دامنم پر مشک ناب گه کنارم از میانش همچو کوثر پر زلال گه دهانم از لبانش حلقه لعل مذاب بر سرم کردی پیاپی چند جام آتشین بر جمال عالم آرایش شدم مست و خراب مست در آغوش او بودم که خوابم در ربود بیش از این اگه نی‌ام اِمّا خطا اِمّا صواب من ندانم یعلم الله تا به شب خورشید را چون توان در بر به بیداری گرفتن یا به خواب در مقامات محقق خوب و بیداری یکی‌ست خوش نزاری خوش مقامی یافتی خیرالمآب @takbitnab 🌹🌹🌹
جام چـــو نار درده بی‌رحم وار درده تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را @takbitnab 🌹🌹🌹
دارم امید عاطفتی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست چندان گریستیم که هر کس که برگذشت در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان موی است آن میان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام زان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پریشان تو ولی بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست @takbitnab 🌹🌹🌹
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟ چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟ زمان به دست تو پایان من نوشت آری مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد دو رودخانه ی عشق من و تو شط شده بود ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد خلاف منطق معمول عشق بود انگار میان ما دو موازی که انطباق افتاد جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من ! غریبواره ی تو ، تا همیشه تاق افتاد تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد به باور دل نا باورم نمی گنجد هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد @takbitnab 🌹🌹🌹