eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
ای بر سر ره نشسته ره می‌طلبی در خرمن مه فتاده مه می‌طلبی در چاه زنخدان چنین یوسف حسن خود دلو توئی یوسف و چه می‌طلبی @takbitnab 🌹🌹🌹
گرچه صـــد بارم برانند از برت بر نمی‌دارم سر از خــاک درت هر صـباحی تازه گردد جان ما از نسیم طرهٔ جان پــرورت @takbitnab 🌹🌹🌹
رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی شیوه‌ام چشم چرانی و قدح پیمائی عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست ای برازنده به بالای تو بزم آرائی شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد یاد پروانه پر سوخته بی پروائی لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد تا ستانم من از او داد شب تنهائی پیر میخانه که روی تو نماید در جام از جبین تابدش انوار مبارک رائی شهریار از هوس قند لبت چون طوطی شهره شد در همه آفاق به شکرخائی @takbitnab 🌹🌹🌹
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر نعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم اگر موافق تدبیر من شود تقدیر چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک که نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر بیار ساغر در خوشاب ای ساقی حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار ولی کرشمه ساقی نمی‌کند تقصیر می دوساله و محبوب چارده ساله همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر دل رمیده ما را که پیش می‌گیرد خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر @takbitnab 🌹🌹🌹
نه هر سخن نشناسی سخنوری داند نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند عیار آبله دست را که می داند نه قیمت گهرست این که جوهری داند درین بساط نشیند درست نقش کسی که بوریا را دیبای ششتری داند نماز زاهد خودبین کجا رسد جایی که چرخ سجده خود را سکندری داند کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس که قدر گوهر شهوار جوهری داند - غزل شمارهٔ ۳۸۷۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش از سر مستی بخراشید رخم آندم که زروش لاله میچید رخم گفتم مخراشش که از آنروز که زاد از قبلهٔ روی تو نگردید رخم - رباعی شمارهٔ ۱۲۳۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر کام دل از زمانه تصویر کنی بی‌فایده خود را ز غمان پیر کنی گیرم که ز دشمن گله آری بر دوست چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟ - رباعی شمارهٔ ۱۴۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر موی زلف او یکی جان دارد ما را چو سر زلف پریشان دارد دانی که مرا غم فراوان از چیست زانست که او ناز فراوان دارد - رباعی شمارهٔ ۸۵۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت وی جام بلورین که خورد باده نابت خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر از خواب برآرم که نبینند به خوابت ای شمع که با شعله دل غرقه به اشگی یارب توچه آتش که بشویند به آبت ای کاخ همایون که در اقلیم عقابی یارب نفتد ولوله وای غرابت در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق تا چند بخوانیم به اوراق کتابت ای پیر خرابات چه افتاده که دیریست در کنج خرابات نبینند خرابت دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت آهسته که اشگی به وداعت بفشانیم ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت ای مطرب عشاق که در کون و مکان نیست شوری به جز از غلغله چنگ و ربابت در دیر و حرم زخمه سنتور عبادت حاجی به حجازت زد و راهب به رهابت ای آه پر افشان به سوی عرش الهی خواهم که به گردی نرسد تیر شهابت شهریست بهم یار و من یک تنه تنها ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت - غزل شمارهٔ ۱۵ - نقش حقایق @takbitnab 🌹🌹🌹
تا خاک قدوم هر مقدم نشوی سالار سپاه نفس و آدم نشوی تا از من و مای خود مسلم نشوی با این ملکان محروم و همدم نشوی - رباعی شمارهٔ ۱۸۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم، - می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد - که مرا زندگانی بخشد چشم های تو به من می بخشد شورِ عشق و مستی و تو چون مصرعِ شعری زیبا سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی. @takbitnab 🌹🌹🌹
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم معلوم نشد صدق دل و سر محبت تا این سر سودازده بر دار نبردیم ما را چه غم سود و زیان است که هرگز سودای تو را برسر بازار نبردیم @takbitnab 🌹🌹🌹
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان من اختیار خود را تسلیم عشق کردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان @takbitnab 🌹🌹🌹
مهر تو در دل من مانند جان نشسته همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت تو شادمان و خرم با دیگران نشسته گر خون چکد ز دیده زین غصه جای آنست تا کی توانت دیدن با این و آن نشسته یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته بخرام سوی گلشن، تا هر طرف ببینی بلبل ز شوق رویت ناله کنان نشسته آیا بود که بینم روزی به کام خویشت از دشمنان بریده با دوستان نشسته از گرد ره، نگارا، عمری ست تا که خسرو از بهر پای بوست بر آستان نشسته -غزل شمارهٔ ۱۷۴۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
شب رفت کجا رفت همانجای که بود تا خانه رود باز یقین هر موجود ای شب چو روی بدان مقام موعود از من برسان که آن فلانی چون بود - رباعی شمارهٔ ۷۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
کار شد تنگ برين دل، خبر يار کنيد دوستان! بهر خدا، چاره اين کار کنيد سيل عشق آمد و اين بخت گران خواب مرا گر خبر نيست ازين واقعه، بيدار کنيد اثری کرد هوا در من و بيمار شدم به دو چشمش که علاج من بيمار کنيد هيچمان از طرف کعبه چو کاری نگشود بعد ازين روی به ميخانه خمار کنيد کافران تا به چنين حسن بتی را بينند به چه رو روی به سوی بت فرخار کنيد؟ در رخش آنچه من ای مدعيان می‌بينم گر ببينيد شما، همچو نی اقرار کنيد در جمال و رخ او ای مه و مهر ارنگريد هر دو چون سايه سجودی پس ديوار کنيد می به چشم خوشش آورده‌ام اقرار و مباد که به سلمان نظر از ديده انکار کنيد! @takbitnab 🌹🌹🌹
من ندانستم از اول كه تو بی مهر و وفايی عهد نابستن از آن به كه ببندی و نپايی دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايی! ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجايی آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان كه دل اهل نظر برد كه سری است خدايی پرده بردار كه اين بيگانه خود اين روی نبيند تو بزرگی و در آيينه كوچک ننمايی حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقيبان اين توانم كه بيايم به محلت به گدايی عشق و درويشی و انگشت نمايی و ملامت همه سهل است تحمل نكنم بار جدايی روز صحرا و سماع است ولب جوی و تماشا در همه شهر دلی ماند كه ديگر نربايی؟ گفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم چه بگويم؟كه غم از دل برود چون تو بيايی شمع را بايد از اين خانه به در بردن و كشتن تا كه همسايه نگويد كه در خانه مايی سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی خلق گویند برو دل به هوای دگری ده نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام ای وا شدن هر گرهی با دمت آسان یا ضامن آهو مدد ای شاه خراسان @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام از هرچه که "من" بود گذشت و "او" شد آیینه‌ی روشن صفاتِ هو شد این دل به نگاه هیچ‌کس رام نشد پیش تو رسید ناگهان آهو شد @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام رضوان، حرم رضاست(ع)، تردید مکن غرقِ کرم رضاست(ع)، تردید مکن ماهرچه که داریم دراین کشور عشق از پا قدم رضاست(ع)، تردید مکن @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام با خود چمدانی از گناه آوردم همراه خودم روی سیاه آوردم اینجا نمی‌آمدم کجا می‌رفتم؟ از دست خودم به تو پناه آوردم @takbitnab 🌹🌹🌹
تَشرّف در حرم با اختیار خویش ممکن نیست یقین دارم که زهرا مادرش ما را دعا کرده @takbitnab 🌹🌹🌹
امین الله می‌خوانم به چشم خیس و می‌گویم: امانت پیش تو ای شاه، ایمانی که من دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام هرچند که مسکین و تهی‌دستم من از سُکر سلام بر شما مستم من گویند سلام مستحب است، آری مشتاق جواب واجبش هستم من @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام بر غم‌زده شاید نظری شد امشب شاید که مبارک‌سحری شد امشب شاید که به‌خاطر امام هشتم از یوسف زهرا خبری شد امشب @takbitnab 🌹🌹🌹