تو را شناختم تو را یافتم و تو را دریافتم و همه حرفهایم
شعر شد سبک شد
عقدههایم شعر شد
همه سنگینیها شعر شد
بدی شعر شد
سنگ شعر شد
علف شعر شد
دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد...
#عماد_خراسانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در بنفشه زار چشم " تو " ...
من ز بهترین ،
بهشت ها گذشتم ...!
بی " تو "
به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام ...!
ای نوازش " تو " ...
بهترین امیدِ زیستن ...!
در کنار " تو " ،
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشتم ...!!!
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر مینوش
که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن روزها رفتند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، آه
اکنون زنی تنهاست..!
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر دریا را همه نهنگان گیرند
ور صحرا را همه پلنگان گیرند
ور نعمت و مال چشم تنگان گیرند
عشاق جمال خوب رنگان گیرند
#رباعی_مولانا
_رباعی شماره۷۸۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاشق که غم جان خرابش نرود
تا جان بود از جان تب و تابش نرود
خاصیت سیماب بود عاشق را
تا کشته نگردد اضطرابش نرود
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۲۸۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
گل عشق و محبت
با صفا کن ز گل عشق و محبت جان را
شاد کن با گل لبخند دل یاران را
دام بردار که دنیا نشود رام کسی
بهر این خوان طمع تیز مکن دندان را
قانع ار لقمه¬ی نانی به کف آرد شاد است
نکند پیروی از بهر دو نان، دو نان را
گول وسواس شیاطین نخورد عقل سلیم
زیرک از حسن عمل رمی کند شیطان را
کاخ بیداد شود با دم آهی بر باد
کم نگیری شرر آه دل سوزان را
تا مطیع هوس و نفس نگردد یوسف
می خرد بر تن خود رنج و غم زندان را
در قفا باد خزانست فراموش مکن
ای که از باد بهاری بنوازی جان را
خرقه و جامه¬ی تزویر ز تن بیرون کن
تا که از لوث گنه پاک کنی دامان را
ذات بد به نشود آهن ناپخته مکوب
جست باید ز طریق دگرش درمان را
یک کلام است فقط حرف من و ختم کلام
حاکم و قاضی خود کن همه جا وجدان را
جز خدا دادرسی نیست، به ذاتش سوگند
وای اگر دست نگیرد من سرگردان را
آنچه با تجربه آموخت «مقدم» این است
که وفــایی نکند ملک جهان انسـان را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
لالهزار از اشک کردم تا کنار خویش را
درخزان عمر میجویم بهار خویش را
ز آتش این کاروان خاکستری بر جا نماند
میزنم بر آب، نقش انتظار خویش را
بار خاطر بود یاد یار و اندوه دیار
بردهام از یاد خود یار و دیار خویش را
روزگاری رفت و عمری طی شد و گم کردهایم
در دیار بی نشانی روزگار خویش را
چون صبا سر گشتهام در وادی حیرت هنوز
تا مگر جویم در این صحرا غبار خویش را
روی چون دریا زطوفان حوادث بر متاب
تا مگر پر سازی از گوهر کنار خویش را
قرنها بگذشت و در آئینهی گشت زمان
باز میبینم بهحسرت یادگار خویش را
#مشفق_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر کجا مینگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر چند که یار سر گرانست به تو
غمگین نشوی که مهربانست به تو
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۸۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو
وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو
چندان نمک است در تو دانی پی چیست
از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو
#مولانا
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۶۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۷۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
عیدسعیدغدیر
گلشن اسلام شدشاداب وخر م در غدیر
پایه های دین حق گردیدمحکم در غدیر
هرم خورشیدغدیرویک بیابان ریگزار
بحر رحمت موج زدجوشیدزم،زم در غدیر
بعداکمال مناسک کاروان کوی عشق
زد به امر خواجه لولاک پرچم د رغدیر
عرشیان وفرشیان گفتندبااخلاص خاص
خاتم پیغمبران راخیرمقدم درغدیر
باصلابت وحی شد بلغ وماانزل الیک
بهراین ابلاغ احمدگشت ملزم درغدیر
ازجهازاشتران باهمت حق باوران
منبری شد بهر پیغمبرفراهم درغدیر
هرکه من مولای اویم این علی مولای اوست
این سخن پیچیدتاعر ش معظم درغدیر
درپی تمجیدوتوصیف امام المتقین
نکته ای نگذاشت سالاررسل کم د رغدیر
دین حق تکمیل ونعمت تاقیامت شدتمام
دفترنشرشریعت شدمنظم درغدیر
هرکه بشنیداین پیام ازخواجه لولاک بست
عهدوییمان باولی اله اعظم در غدیر
سرنوشت امت اسلام راتا رستخیز
پهرتحکیمش پیمبرشدمصمم درغدیر
عیدمسعودغدیروگرم شادی کاینات
رحمت حق شدنصیب اهل عالم د رغدیر
برولای احمدوالش تمسک جسته است
طوطی طبع شکربا رمقدم د رغدیر
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بر قلّه ایستادم.
آغوش باز کردم.
تن را به باد صبح،
جان را به آفتاب سپردم.
روح یگانگی
با مهر، با سپهر،
با سنگ، با نسیم،
با آب، با گیاه،
در تار و پود من جریان یافت!
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوستت دارم
مثل تشنه كه عبادت آب را
مثل ماه كه بركهى باران را
مثل كوه كه استعارهى دريا را.
دوستت دارم
مثل خداوند
كه نخستين مخلوق خویش را...
#سيدعلى_صالحى
@takbitnab
🌹🌹🌹
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو داری،برای من
دار وندار و جان و دل من برای تو
#قیصر_امین_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم
همه از مار و من از مهرهی این مار میترسم
ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان
شکار لاغرم از تیغ لنگردار میترسم
خطر در آب زیر کاه بیش از بحر میباشد
من از همواری این خلق ناهموار میترسم
ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم
اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار میترسم
ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمیترسم
که من از گردش گردون کج رفتار میترسم
بلای مرغ زیرک دام زیر خاک میباشد
ز تار سبحه بیش از رشتهٔ زنّار میترسم
بد از نیکان و نیکی از بدان بس دیدهام صائب
ز خار بیگل افزون از گل بیخار میترسم
#صائب_تبريزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نه هر که لعنت شیطان کند مسلمان است
هماو که خون بهدلِ خلق کرده شیطان است
بگو در آینهای واقعی نگاه کند
که این حقیقتِ تکفیر کردنی آن است
بریده از تو خدا، نکبتی که میبینی
بهای بستن یک تارِ مو به ایمان است
بنای خانهٔ گردون بنازم از همت
که شاه، رهگذری بود و شیخ، مهمان است
درختها همه از دارها بلندترند
درخت، ماحصلِ دفن کردنِ دان است
مسیل تنگ نکن، ناسزا به آب مگو
سزای «سنگ به جو پرت کرده» طغیان است
گشادهام درِ ایهام اگر نه تهمتِ کفر
در آستینِ گشادِ قبا فراوان است...
#مهدی_فرجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عید سعید غدیر خم
پرتو افکند مِهر رحمت حق
مُلک دین یافت تا ابد رونق
پی تسلیم آیه ی بلغ
پیک حق گشت بر نبی ملحق
با صلابت رسول کرد ابلاغ
امر حق را برای جمله فِرق
آنکه مولا منم علی مولاست
خلق را اوست والی مطلق
دست بیعت گرفت از امّت
در غدیر آن پیمبر بر حق
از رسولان و انبیاء سلف
سرور اولیا گرفت سبق
شد علی بر نبی ولایت عهد
بعد او ناخدای این زورق
این ندا گوئیا ز غیب رسید
ایها المسلمون جاء الحق
جز علی کیست در نظام سپهر
فاتح بدر و خیبر و خندق
آنکه باشد کتاب آزادی
اصل قانون او ورق بورق
ذوالجلال کریم نامش را
کرده از ذات باری اش مشتق
رستگارست روز رستاخیز
آنکه شد در پناه این بیرق
بر امامت «مقدم» است علی
چون در اسلام او بود اسبق
مـهـر تابندۀ غدیـر علـیست
مصطفی را بحق وزیر علیست
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری
هزار بدره زرگر بری به حضرت حق
حقت بگوید دل آر اگر به ما آری
که سیم و زر بر ما لاشیست بیمقدار
دلست مطلب ما گر مرا طلبکاری
ز عرش و کرسی و لوح قلم فزون باشد
دل خراب که آن را کهی بنشماری
مدار خوار دلی را اگر چه خوار بود
که بس عزیر عزیزست دل در آن خواری
دل خراب چو منظرگه اله بود
زهی سعادت جانی که کرد معماری
عمارت دل بیچاره دو صدپاره
ز حج و عمره به آید به حضرت باری
کنوز گنج الهی دل خراب بود
که در خرابه بود دفن گنج بسیاری
کمر به خدمت دلها ببند چاکروار
که برگشاید در تو طریق اسراری
گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت
شوی تو طالب دلها و کبر بگذاری
چو همعنان تو گردد عنایت دلها
شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری
روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات
دمت بود چو مسیحا دوای بیماری
برای یک دل موجود گشت هر دو جهان
شنو تو نکته لولاک از لب قاری
وگر نه کون و مکان را وجود کی بودی
ز مهر و ماه و ز ارض و سمای زنگاری
خموش وصف دل اندر بیان نمیگنجد
اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
@takbitnab
🌹🌹🌹