eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم مرجان ترا خانهٔ آتش سازیم تو کان زری میان خاکی پنهان تا صاف شوی در آتشت اندازیم - رباعی شمارهٔ ۱۱۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ولادت و شهادت حضرت رقیه(س) آن اختری که ماه بَرَد رشک در برش مهر جهانفروز فلک روی انورش نامش رقیه غنچه¬ی دُردانه بتول دریای بیکرانه حسین، اوست گوهرش از مقدم رقیه بسی شاد شد حسین گلبوسه می¬نهاد به سیمای دخترش نازی که داشت بهر پدر دلنواز بود نخل امید فا طمه را بود او برش تنها رقیه بود به گلزار اهلبیت ریحانه¬ای که بود حسین نازپرورش آن نازنین فرشته دلی بانشاط داشت تا سایه¬ی همای پدر بود بر سرش گلدسته ای ز باغ ولا بود و ای دریغ گلچین حیا نکرد وزکین کرد پرپرش دُردانه¬ای سه ساله و کوهی ملال و غم واحسرتا که خشک نشد دیدۀ ترش روزی سرش بدامن پرمهر باب بود روزی سر بریده¬ی بابا برابرش آن شب که در خرابه بسوی پدر شتافت از تازیانه بود نشان روی پیکرش در غربت از طریق پدر شد سفیر شام شد جاودانه کلبۀ بی¬سقف و بی درش گرد ضریح کوچک او را کشد به ناز روح الامین برای تبرک به شهپرش باب المراد قبلۀ او را پی امید کروبیان گرفته بکف حلقه درش در مدح او سرود «مقدم» چکامه را باشد که تا شفیع شود روز محشرش @takbitnab 🌹🌹🌹
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش آمد گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را حدیث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آید چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید من ای گل دوست می‌دارم تو را کز بوی مشکینت چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید خطا گفتم به نادانی که جوری می‌کند عذرا نمی‌باید که وامق را شکایت بر زبان آید قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید @takbitnab 🌹🌹🌹
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما رو نمی تابیم از سیلاب، دریابیم ما پرده غفلت نمی گردد بصیرت را حجاب گر چه از پوشیده چشمانیم، بیناییم ما مطلب ما گوهر عبرت به دست آوردن است گر به ظاهر همچو طفلان در تماشاییم ما شبنم ما را ز گل آتش بود در زیر پا کز نظربازان آن خورشید سیماییم ما وحشت ما کم نگردد ز اجتماع دوستان چون الف با هر چه پیوندیم، تنهاییم ما نیست خواب غفلت ما را به بیداری امید چون ره خوابیده در دامان صحراییم ما کرده ایم از خودحسابی نقد بر خود حشر را فارغ از اندیشه دیوان فرداییم ما با رفیقان موافق، بند و زندان گلشن است هر که شد دیوانه، چون زنجیر همپاییم ما سیل نتواند غبار ما ز کوی یار برد کز نظربندان آن مژگان گیراییم ما پیش پا دیدن ز ما صائب نمی آید چو شمع بس که محو جلوه آن قد رعناییم ما @takbitnab 🌹🌹🌹
خلوت من مقام رندانست هر چه دارم به نام رندان است این چنین گفتهای مستانه سخنی از پیام رندان است عین آب حیات اگر جوئی جرعهٔ می ز جام رندان است زلف خوبان و حسن مه رویان اثر صبح و شام رندان است پادشاه سریر هفت اقلیم از دل و جان غلام رندان است بزم عشقست و عاشقان سرمست ساغر می به کام رندان است خوش بخوانش که گفتهٔ سید نکته ای از کلام رندان است @takbitnab 🌹🌹🌹
خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس فرق نتواند نمود از طایر بستانیم راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم - غزل شمارهٔ ۳۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
جامی که بگیرم میش انوار بود بینی که بگویم همه اسرار بود در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من بی‌پرده مرا ضیاء دلدار بود - رباعی شمارهٔ ۶۱۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
دایم نه لوای عشرت افراشتنیست پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست این داشتنیها همه بگذاشتنیست جز روشنی رو که نگه داشتنیست - رباعی شمارهٔ ۱۵۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید ور می‌ترسی کار تو هم نیست برو - رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست وین کوتهی مدت مهلی که مراست حسن عمل از من چه توقع داری؟ با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست - رباعی شمارهٔ ۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
حاشا که کند دل به دگر جا منزل دور از دل من که گردد از عشق خجل چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد هم سرمهٔ دیده‌ای و هم قوت دل - رباعی شمارهٔ ۱۰۹۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله آیین تقوا ما نیز دانیم لیکن چه چاره با بخت گمراه ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه من رند و عاشق در موسم گل آن گاه توبه استغفرالله مهر تو عکسی بر ما نیفکند آیینه رویا آه از دلت آه الصبر مر و العمر فان یا لیت شعری حتام القاه حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه - غزل شمارهٔ ۴۱۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چند که یار سر گرانست به تو غمگین نشوی که مهربانست به تو دلدار مثال صورت آینه است تا تو نگرانی نگرانست به تو - رباعی شمارهٔ ۵۸۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
گم کرده راه گم کرده ای ز غفلت تا چند راه خود را اصلاح کن عزیزم این اشتباه خود را صد چاه کند شیطان در راهت از ضلالت بشناس بافراست از چاه راه خود را از بس گناه کردی، دل را سیاه کردی با یاد حق جلا ده قلب سیاه خود را در دهر تا نباشی آماج تیر ابلیس گاه گناه بر بند تیر نگاه خود ر ا آرامش ار که خواهی در چند روزۀ عمر مخلوط کن دل شب با اشک آه خود را وقت گرانبها را دادی بباد و کردی تکرار پشت تکرار جرم و گناه خود را در جبهۀ ولایت هر کس که گام بنهاد شیطان ازو کند دور خیل سپاه خود را تا در پناه داور باشی مصون زهر شر منما دریغ از خلق چتر پناه خود ر ا تا کی بخواب ماندی دور از صواب ماندی خشنود کن ز تقوا از خود اله خود را جز لطــف حق نباشد بهر تو تکیه گاهی از کف مده «مقدم» این تکیه گاه خود را @takbitnab 🌹🌹🌹
سرمست توام نه از می و نز افیون مجنون شده‌ام ادب مجوی از مجنون از جوشش من جوش کن صد جیحون وز گردش من خیره بماند گردون - رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل عاشق به جور از یار دیرین برنمی گردد که در سفتن زآب و رنگ خود گوهر نمی گردد مکن پهلو تهی از ما که خورشید بلند اختر به ماه نو اگر پهلو دهد لاغر نمی گردد چه پروا دارد آن مغرور از طوفان اشک ما؟ زدریا دامن خورشید تابان تر نمی گردد چه داند عاشق حیران عیار حسن جانان را؟ نگاه از چشم قربانی به مژگان برنمی گردد سپهر سنگدل آسوده است از دود آه ما که آب از دود گرد دیده مجمر نمی گردد قضای آسمانی می کند اجرای حکم خود برات خط به شمشیر تغافل برنمی گردد رقیب از بزم وصل ا مرا بیهوده می راند سپند شوخ بار خاطر مجمر نمی گردد زفکر آن لب میگون نمی آیم برون صائب به گرد خاطر مخمور جز ساغر نمی گردد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو بیمار گشته به نشود جز به بوی تو باری، بپرس حال دل ناتوان من بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟ از آرزوی روی تو جانم به لب رسید بنمای رخ، که جان بدهم پیش روی تو حال دل ضعیف چنین زار کی شدی؟ گر یافتی نسیم گلستان کوی تو در راه جست و جوی تو هر جانبی دوید در ره بماند و راه نیاورد سوی تو از لطف تو سزد که کنون دست گیریش چون بازمانده، گمشده در جست و جوی تو @takbitnab 🌹🌹🌹
سرمست توام نه از می و نز افیون مجنون شده‌ام ادب مجوی از مجنون از جوشش من جوش کن صد جیحون وز گردش من خیره بماند گردون - رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا چون چشم گشایم اندر آبش بینم - رباعی شمارهٔ ۲۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
در میکده پیش بت تحیّات خوش است با ساغر یک منی مناجان خوش است تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست زنّار مغانه در خرابات خوش است - رباعی شمارۀ ۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی بسیار طپی ولیک دشوار رهی والله نرهی ز بنده‌ای سرو سهی تا سینه به این دل خرابم ننهی - رباعی شمارهٔ ۱۶۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای راحت سینه، سینه رنجور از تو وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو با دشمن من ساخته‌ای دور از من با دوری تو سوخته‌ام دور از تو - رباعی شمارهٔ ۲۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل، اثر صبح، گه شام که دید یک عاشق صادق نکونام که دید فریاد همی زنی که من سوخته‌ام فریاد مکن، سوختهٔ خام که دید - رباعی شمارهٔ ۶۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
چون خار بکاری رخ گل می‌خاری تا گل ناری بر ندهد گلناری فعل تو چو تخم و این جهان طاهون است تا خشت بر آسیا بری خاک آری - رباعی شمارهٔ ۱۸۳۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
چشمه اسرار هر که بردارد ز دوش خلق مسکین بار را لطف حق سازد بر او هموار، ناهموار را نوش داروئی بشر را بهتر از اخلاص نیست صاف کن از غلّ و غش رفتار و هم کردار را مرکب علم و فضیلت را به همّت کن رکاب تا کنی پیدا کلید چشمۀ اسرار را با بداندیشان کم همّت سلام و السّلام طرد باید کرد از خود سفله عیّار را از حسودان جز حسادت برنمی آید رفیق با تدبّر باید از دشمن گرفت ابزار را طرح یاری از ریاکاران کوته بین خطاست می دهم بر دوستان مخلص این هشدار را بهر نادان صد کلاس پند باشد بی اثر هی مخوان در گوش جاهل پند حکمت باررا خوش مرامی از نماز مستحبّی افضل است (نرم خوئی آرد از سوراخ بیرون مار را) لحظه ای عمر گران را با طلا نتوان خرید قدر و قیمت نیست این ذی قیمت بازار را با زبان خوش «مقدم» خلق را ارشاد کن بــرنتابد هیـچ گوشی حرف ناهنجار را @takbitnab 🌹🌹🌹