eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم تا تو از در در نیایی از دلم کی شود @takbitnab 🌹🌹🌹
‌‏عشق یعنی به کسی این قدرت را بدهید ‌‏که نابودتان کند ..... ‌‏و آنقدر به او ایمان داشته باشید که هرگز این کار را نمی کند..... @takbitnab 🌹🌹🌹
آغوش تو دنياى آن بيگانه خواهد شد با دست شومش گيسوانت شانه خواهد شد با من شكوهى داشتى با او نخواهى داشت قصرى كه جاى جغد شد ويرانه خواهد شد افسانه ى خوشبختى ات گمنام خواهد ماند گمنامىِ بدبختى ام افسانه خواهد شد. پنهان شدى تا مثل از ما بهتران... آرى كرمى كه خود را گم كند پروانه خواهد شد هرشب كه مى پيچد به اندام تو همخوابت از بوى من در بسترش ديوانه خواهد شد @takbitnab 🌹🌹🌹
نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه بماند بین ما این رازها بینی و بین الله! من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه ...و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه  @takbitnab 🌹🌹🌹
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت بود روزی آن عنایتها که باما می‌نمود خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت دوش کامد با رقیبان مست و خنجر می‌کشید غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت داشت سودای رخش وحشی به سر، در هر نفس لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت هر که جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت @takbitnab 🌹🌹🌹
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر پشت عاشق را همین آزارها، تا می‌کند؛؛؛؛ @takbitnab 🌹🌹🌹
اگرچه با غم عشقش خراب کرد مرا دلم خوش است که او انتخاب کرد مرا نخورده مست شدم تا شنیدم آن ساقی به نام کوچکم آن شب خطاب کرد مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
به دل، هوای تو را دارم و بَر و دوشت که تا سپید‌ه‌دم امشب کِشم در آغوشت چنان نسیم که گلبرگ‌ها ز گل بکَند برون کُنم ز تنت برگ‌برگِ تن‌پوشت گهی کِشم به برت تنگ و دست در کمرت گهی نهم سرِ پُرشور بر سرِ دوشت چه گوشواره‌ای از بوسه‌های من خوش‌تر که دانه‌دانه نشیند به لاله‌ی گوشت گریز و گم‌شدنِ ماهیانِ بوسه‌ی من خوش است در خزه‌ی مخملِ بناگوشت ترنمیست در آوازهای پایانی که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت چو می‌رسیم به آن لحظه‌های پایانی جهان و هر چه در آن می‌شود فراموشت چه آشناست در آن گفت‌وگوی راز و نیاز نگاهِ من به زبانِ نگاهِ خاموشت @takbitnab 🌹🌹🌹
شراب عشق میدهی خمار میکنی مرا شمیم مهر میدمی مهار میکنی مرا تمام شعر شاملو تمام حس حافظی وشعر میشوی شبی بهار میکنی مرا زچشم سرخ فام تو دو تیر داغ میچکد کمی نگاه میکنی شکار میکنی مرا لب تو سیب میزند و گندمی به زلف هات چه نان و بوسه ای کنون نثار میکنی مرا شکوفه های داغ تو و عطر کوچه باغ تو شکوه یاس هستی و بهار میکنی مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
باید که ز داغم خبری داشته باشد هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد! سخت است پیمبر شده باشیّ و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد! آویخته از گردن من شاه‌کلیدی این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه خوش‌بخت کلافی که سری داشته باشد...! @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم دردی نهان دارد در این دنیای تنهایی غبارین وحشتی دارم از این شب‌های تنهایی نمی‌دانم چرا بی‌خود به دامم می‌کشد جبری مگر صیاد دارد بیشه در صحرای تنهایی؟ به روحم شورش اندازد، به جانم افکنَد دردی عجب هنگامه‌ای دارم در این غوغای تنهایی اگر بی‌باک‌تر گردم، به کویش شعله اندازم زنم آتش به جان و جامه و سیمای تنهایی دلا! بار دگر بشنو صدای سرد اندوهم سرود خسته‌ای دارم کنون در پای تنهایی... @takbitnab 🌹🌹🌹
وابسته به دنیای پر از درد شدیم در زندگی محتاج به نامرد شدیم تا چشم بهم گذاشتم عمر گذشت ما شعله عشقیم که دلسرد شدیم @takbitnab 🌹🌹🌹
شراب عشق میدهی خمار میکنی مرا شمیم مهر میدمی مهار میکنی مرا تمام شعر شاملو تمام حس حافظی وشعر میشوی شبی بهار میکنی مرا زچشم سرخ فام تو دو تیر داغ میچکد کمی نگاه میکنی شکار میکنی مرا لب تو سیب میزند و گندمی به زلف هات چه نان و بوسه ای کنون نثار میکنی مرا شکوفه های داغ تو و عطر کوچه باغ تو شکوه یاس هستی و بهار میکنی مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
باید که ز داغم خبری داشته باشد هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد! سخت است پیمبر شده باشیّ و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد! آویخته از گردن من شاه‌کلیدی این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه خوش‌بخت کلافی که سری داشته باشد...! @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم دردی نهان دارد در این دنیای تنهایی غبارین وحشتی دارم از این شب‌های تنهایی نمی‌دانم چرا بی‌خود به دامم می‌کشد جبری مگر صیاد دارد بیشه در صحرای تنهایی؟ به روحم شورش اندازد، به جانم افکنَد دردی عجب هنگامه‌ای دارم در این غوغای تنهایی اگر بی‌باک‌تر گردم، به کویش شعله اندازم زنم آتش به جان و جامه و سیمای تنهایی دلا! بار دگر بشنو صدای سرد اندوهم سرود خسته‌ای دارم کنون در پای تنهایی... @takbitnab 🌹🌹🌹
به دل، هوای تو را دارم و بَر و دوشت که تا سپید‌ه‌دم امشب کِشم در آغوشت چنان نسیم که گلبرگ‌ها ز گل بکَند برون کُنم ز تنت برگ‌برگِ تن‌پوشت گهی کِشم به برت تنگ و دست در کمرت گهی نهم سرِ پُرشور بر سرِ دوشت چه گوشواره‌ای از بوسه‌های من خوش‌تر که دانه‌دانه نشیند به لاله‌ی گوشت گریز و گم‌شدنِ ماهیانِ بوسه‌ی من خوش است در خزه‌ی مخملِ بناگوشت ترنمیست در آوازهای پایانی که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت چو می‌رسیم به آن لحظه‌های پایانی جهان و هر چه در آن می‌شود فراموشت چه آشناست در آن گفت‌وگوی راز و نیاز نگاهِ من به زبانِ نگاهِ خاموشت @takbitnab 🌹🌹🌹
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟! شیخ پیمانه‌شکن، توبه به ما تلقین کرد آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت زلف او باز شد و کار مرا بست به هم مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال که خم گیسوی او بافته چون شست به هم دست بردم که کِشم تیر غمش را از دل تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم! هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد "وصال"! غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم... @takbitnab 🌹🌹🌹
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ زلف جانان از برای صید دل گسترده دام نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام @takbitnab 🌹🌹🌹
بیقراری سپهر از عشق است گرم رفتاری مهر از عشق است خاک یک جرعه از آن جام گرفت که درین دایره آرام گرفت دل بی‌عشق، تن بی‌جان است جان از او زندهٔ جاویدان است گوهر زندگی از عشق طلب! گنج پایندگی از عشق طلب! @takbitnab 🌹🌹🌹
گر عقل روی حرفِ دل اما نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت از خیرِ هست و نیستِ دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت اینقدر اگر معطّل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی كاش دست‌كم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت ای دل! بگو به عقل كه دشمن هم اینچنین در خون، مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت... @takbitnab 🌹🌹🌹
بی تو در میکده هر بار به هم می ریزم می شوم روی خود آوار به هم می ریزم کوچه ها بی تو غریبند خیابان ها هم سرِ هر جاده ی هموار به هم می ریزم حالِ من بی تو خراب است خدا می داند بی کس و زخمی و تبدار به هم می ریزم با غمت ساختم و سوختم و دود شدم مثلِ خاکستر سیگار به هم می ریزم همه ی پنجره ها سمت تو بازند ولی در غمِ حسرتِ دیدار به هم می ریزم @takbitnab 🌹🌹🌹
فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد که بر سواد شب تیره پرتو مصباح به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟ هزار سال گر افاق طی کند سیاح @takbitnab 🌹🌹🌹
در مرز نگاه تو صبوری... نه و هرگز از کشور چشمان تو دوری... نه و هرگز ای لحظۀ پیوستگی رود به دریا شیرین‌تر از این لحظۀ شوری...نه و هرگز زاهد شوم و بوسه نگیرم که بگویند: فرق است میان تو و حوری... نه و هرگز ای سنگ! بزن کار من ازحرف گذشته‌ست اقرار به یک عشق بلوری... نه و هرگز من لشکر تورانم و تو دختر ایران افغانی و تاجیکی و سوری... نه و هرگز @takbitnab 🌹🌹🌹
من از میانِ تمام کتاب‌ها آن که شبیه تُ بود برگزیدم و از دلِ تمام صفحات آن که عطر دستهای را داشت انتخاب کردم و از تمام صفحات برگی که به لطافت نگاهِ تُ بود دیدم و از این برگ خطی که طعمِ تُ را داشت خواندم اینک... دوستت دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
مدعی گم کند از بی خبری ، دستارش گر بت عشوه گَرَم، عشوه کند در کارش مفتی شهر،چنان مست غرور است و ریا که هیاهوی قیامت، نکند بیدارش آنچه پنهان ز من سوخته دل، کرد سفر یا رب آسوده ز حال دل من مگذارش طی سر منزل عشق اینهمه دشوار نبود ناشکیبایی ما کرد، چنان دشوارش حالتی بود مرا دوش، ز شوقش که به وصف می نیاید، مگرم اندکی از بسیارش او به خواب خوش و من، شمع صفت تا دم صبح این سخن بر لب و آتش، به دل از گفتارش نرم تر، نرم تر ای باد سحر ! دلبر من گرم خواب است، خدا را ! نکنی بیدارش شود از عقده ی غم ، خاطر آزاد ، آزاد بشنود گر سخنی ، از لب شکربارش @takbitnab 🌹🌹🌹