eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست هان تا ننهیم جام می از کف دست در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست @takbitnab 🌹🌹🌹
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را سجاده زاهدان را درد و قمار ما را جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان آن نیست جای رندان با آن چکار ما را گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند می زاهدان ره را درد و خمار ما را درمانش مخلصان را دردش شکستگان را شادیش مصلحان را غم یادگار ما را ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را عطار اندرین ره اندوهگین فروشد زیرا که او تمام است انده گسار ما را @takbitnab 🌹🌹🌹
ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها از نطع دلم ببرده‌ای بازیها روزی بینی مرا تو بر خوان فلک سازم چون ماه کاسه پردازیها @takbitnab 🌹🌹🌹
ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد نماید زینت و رونق نگارستان مانی را دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را @takbitnab 🌹🌹🌹
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست دل من در هوس روی تو ای مونس جان خاک راهیست که در دست نسیم افتادست همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت بر در میکده دیدم که مقیم افتادست حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز اتحادیست که در عهد قدیم افتادست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یادست غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشادست مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزاردامادست نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل بی دل که جای فریادست حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست @takbitnab 🌹🌹🌹
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ @takbitnab 🌹🌹🌹
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید دور از رخت این خسته رنجور نماندست صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست در هجر تو گر چشم مرا آب روان است گو خون جگر ریز که معذور نماندست حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیه سور نماندست @takbitnab 🌹🌹🌹
خاکی که به زیر پای هر نادانی است کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است انگشت وزیر یا سر سلطانی است @takbitnab 🌹🌹🌹
کیست آن فتنه که با تیـــر و کمان می‌گذرد وان چه تیرست که در جوشن جان می‌گذرد آن نه شخصی که جهانیست پر از لطف و کمال عمــــر ضایع مکن ای دل که جهان می‌گذرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@takbitnab 🌹🌹🌹
ای داده بنان گوهر ایمانی را داده بجوی قلب یکی کانی را نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد بسپرد به پشه، لاجرم جانی را @takbitnab 🌹🌹🌹
هم شانه و هم مویی هم آینه هم رویی هم شیر و هم آهویی هم اینی و هم آنی هم فرقی و هم زلفی مفتاحی و هم قلفی بی‌رنج چه می‌سلفی آواز چه لرزانی..... @takbitnab 🌹🌹🌹
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای کت خون ما حلالتر از شیر مادر است چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن در است یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است تا آب ما که منبعش الله اکبر است ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم با پادشه بگوی که روزی مقدر است حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است @takbitnab 🌹🌹🌹
حاليا! دست كريم تو برای دل ما سرپناهی است در اين بی سر و سامانی‌ها وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی‌ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@takbitnab 🌹🌹🌹
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی مگر وحشی نمی‌داند، زبان رمز و ایما را @takbitnab 🌹🌹🌹
آنها که دل از الست مست آوردند جانرا ز عدم عشق‌پرست آوردند از دل بنهادند قدم بر سر جان تا یک دل پر درد بدست آوردند @takbitnab 🌹🌹🌹
المنة لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است شرح شکن زلف خم اندر خم جانان کوته نتوان کرد که این قصه دراز است بار دل مجنون و خم طره لیلی رخساره محمود و کف پای ایاز است بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید از قبله ابروی تو در عین نماز است ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین از شمع بپرسید که در سوز و گداز است @takbitnab 🌹🌹🌹
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔ ما را فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔ ما را هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند خرسند کن از خود دل رنجیدهٔ ما را با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی پاشید نمک، جان خراشیدهٔ ما را @takbitnab 🌹🌹🌹
بزن پلکی بهم بانو! شرابِ ناب می خواهم لبالب کن مرا که مستیِ نایاب می خواهم به من رو کن، هیاهو کن، پریشان بافه یِ مو کن تو را در قصرِ آیینه، شبِ مهتاب می خواهم بس است اندوه و دلتنگی، به رقص آور دف و چنگی چنان گلبرگِ خوشرنگی، تو را شاداب می خواهم کمال الملکِ حیرانم، هر آنچه گفته ای آنم تو را نقشِ دل و جانم، میانِ قاب می خواهم به بیدا بیدِ مجنونت، به رقصا رقصِ افسونت تو را با قدِ موزونت، به پیچ و تاب می خواهم به زیرِ سایه یِ طوبا، صدایِ شُرشُرِ جو با دو چشمِ سبزِ لیمو با لبِ عناب می خواهم به ابرویت اشارت کن، مرا مستانه غارت کن تو را همواره بیرحم و چنین جذاب می خواهم حریرِ بالشِ نرمت، بغل وا کردنِ گرمت به رویِ سینه ات جایی برایِ خواب می خواهم مرا دیدی و خندیدی و چرخیدی و رقصیدی چه خوب از این که فهمیدی تو را بی تاب می خواهم به خوابم آمدی دیشب، نهادی لب به رویِ لب به من گفتی عطش دارم، دلت را آب می خواهم سحرگاهان سرت بر سینه ام گفتم مرا دریاب به عشوه پلک وا کردی که شعرِ ناب می خواهم @takbitnab 🌹🌹🌹
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم بگویید آن کمان‌ابرو، سپاهش را نگه دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
نخوانند بر ما ڪسی آفرین چو ویران بود بوم ایران زمین دریغ است ایران ڪه ویران شود ڪنام پلنگان و شیران شود @takbitnab 🌹🌹🌹
اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده وي روز من بي روي تو همچون شب تار آمده اي در سرم سوداي تو جان و دلم شيداي تو گردون به زير پاي تو چون خاک ره خوار آمده جان بنده شد راي تورا روي دل آراي تو را خاک کف پاي تو را چشمم به ديدار آمده چون بر بساط دلبري شطرنج عشقم مي بري گشتم ز جان و دل بري اي يار عيار آمده تا نرد عشقت باختم شش را ز يک نشناختم چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده اي جزع تو شکر فروش اي لعل تو گوهر فروش اي زلف تو عنبر فروش از پيش عطار آمده @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی به فکر حادثه ی تلخ رفتنی یعنی که زخم خویش چه رندانه می زنی. ویرانه می کنی همه ی باور مرا تو عاشقانه های دل عاشق منی. این روزها سکوت دلم بغض می شود دردی نشسته بین سکوتم شنیدنی. یک بغض مشترک که همیشه نشسته است در عاشقانه های من و شعر بهمنی. دل بسته ی خیال کسی می شوی و بعد در چشم های غم زده اش ، شور می زنی. " یوسف " اسیر عشق " زلیخا" نمی شود این از غرور اوست ... و یا پاکدامنی ؟ "یوسف " نبوده ام که عزیزت شوم ... ببین ! آخر تو زخم خویش چه رندانه می زنی. @takbitnab 🌹🌹🌹
شیر هرگز سر نمیکوبد به دیوار حصار من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار.... @takbitnab 🌹🌹🌹