زدن یا مژه بر مویی گره ها
به ناخن آهن تفته بریدن
ز روح فاسد پیران نادان
حجاب جهل ظلمانی دریدن
به گوش کر شده مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن
به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ی پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ی سختی پریدن
گرفتن شر ز شیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله ی الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن
مرا آسان تر و خوش تر بود زان
که بار منت دونان کشیدن
#نیما_یوشیج
@takbitnab
🌹🌹🌹
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه
مده به خاطر نازک ملالت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
در هفت آسمان چو نداری ستارهای
ای دل کجا روی که بود راه چارهای
ای ابـر غم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بیستارهای.
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست توبه و پیمان من
بی تو دل وجان من سیرشد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما را سَریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سَر برود هم بر آن سَریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشقِ من
از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو میزد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جانها ز دام زلف چو بر خاک میفشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه میدهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
#خیام
@takbitnab
🌹🌹🌹
باید کسی را پیدا کنم
دوستم داشته باشد
آنقدر
که یکی از این شبهای لعنتی !
آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید
هیچ نگوید...
هیچ نپرسد...
#نزار_قبانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چقدر کوچه های خلوت بامدادی را
خیس گریه رفتم و در غم غروب باز آمدم.
من میدانستم
تو از میان روشنترین رؤیاهای روزگار
تنها ترانههای سادهٔ مرا برگزیدهای
چرا که من هنوز هم
خسته ترین برادر همین سادگانِ زمینم ،
ری را!
هر بار که نام تو بر دفتر گریههای من جاری شد
مردمانی را دیدم که آهسته می آمدند
همانجا در سایه سار گریه و بابونه
عطر ترا از باغ پروانه به خواب کودکان خود می خواندند.
مردمان می فهمند
مردمان ساکت و مردمان صبور می فهمند ...
#سیدعلی_صالحی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زِ عشقت عالمی پر شور و غوغاست
چه دانم تا درين غوغا کجايی؟
فتاد اندر سرم سودای عشقت
شدم سرگشته زين سودا، کجايی؟
#عراقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام...
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
با دل گفتم که ای دل از نادانی
محروم ز خدمت شدهای میدانی
دل گفت مرا سخن غلط میرانی
من لازمِ خدمتم تو سرگردانی
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
با دشمن تو چو یار بسیار نشست
با یار نشایدت دگربار نشست
پرهیز از آن گلی که با خار نشست
بگریز از آن مگس که بر مار نشست
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دستهایت را چون خاطرهای سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
باد ما را باخود خواهد برد....
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگرچه یاد ندارم که دفعهی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سر در گم
حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونهست:
خمار و خستهام و نیست قطرهای در خُم
همیشه عطر تو بی تاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشهی گندم...
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
#حسین_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو گذشتي و شب و روز گذشت.
آن زمانها، به اميدي كه توووو ، برخواهي گشت
پای هر پنجره، مات می نشستم به تماشا، تنها،
گاه بر پرده ابر،گاه در روزن ماه،
دور، تا دورترين جاها ميرفت نگاه؛
باز ميگشتم تنها،
هيهات!
چشمها دوختهام بر در و ديوار هنوز!
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
میان لحظه و خاک
ساقه گرانبار هراسی نیست
همراه ما ابدیت گلها پیوستهایم
تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار
تراوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خاک رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت
در صدای پرنده فرو شو
اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمیکند
در پرواز عقاب
تصویر ورطه نمیافتد
سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمیگذرد
و فراتر
میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست ...
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
روی در مسجـد و دل ساکـن خمار چه سود؟
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
هر که او سجــده کند پیش بتـان در خلـوت
لاف ایمـــان زدنش بر سر بــازار چه سود؟
دل اگـــر پــاک بود، خـانهٔ ناپـــاک چه باک
سر چــو بیمغز بود نغزی دستار چه سود؟
چـــون طبیعت نبود قـــابل تدبیــــر حکیم
قـــوّت ادویـــه و نــاله بیمـــار چه سود؟
قـــوّت حــافظه گـــر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
عــاشقی راست نیــاید به تکبــــر سعدی
چون سعـادت نبوَد کوشش بسیار چه سود؟
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقهایست لیک به در نیست راه از او
ابروی دوست گوشه محراب دولت است
آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار
کآیینهایست جام جهان بین که آه از او
کردار اهل صومعهام کرد می پرست
این دود بین که نامه من شد سیاه از او
سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن
من بردهام به باده فروشان پناه از او
ساقی چراغ می به ره آفتاب دار
گو برفروز مشعله صبحگاه از او
آبی به روزنامه اعمال ما فشان
باشد توان سترد حروف گناه از او
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه این بزمگاه از او
آیا در این خیال که دارد گدای شهر
روزی بود که یاد کند پادشاه از او
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
بگذار کسی نداند
که چگونه من به جای نوازش شدن، بوسیده شدن
گزیده شده ام
بگذار هیچ کس نداند
هیچ کس!
و از میان همه ی خدایان
خدایی جز فراموشی
بر این همه رنج آگاه نکردد..
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا به یاد خیابانی بینداز
پر از پاییز
و مردی که
دستهایم را به مهر میگرفت ..
#نیکی_فیروزکوهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلبِ خون شده بشکست، میرود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحکاست و پر از خندههای تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
بیراههها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود
#افشین_یداللهی
@takbitnab
🌹🌹🌹