eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو بمن گفتی : ازین عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینة عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ، که دلت با دگران است تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن ! با تو گفتنم : حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … ! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت ! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ! بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم @takbitnab 🌹🌹🌹
شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتیست که از روزگار هجران گفت نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت فغان که آن مه نامهربان مهرگسل به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت غم کهن به می سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت گره به باد مزن گر چه بر مراد رود که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت @takbitnab 🌹🌹🌹
دنگ ... دنگ لحظه‌ها می‌گذرد آنچه بگذشت نمی‌آید باز قصه‌ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز ... مثل این است که یک پرسش بی پاسخ بر لب سرد زمان ماسیده است تند بر می‌خیزم تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز رنگ لذت دارد آویزم آنچه می‌ماند از این جهد به جای خندهٔ لحظهٔ پنهان شده از چشمانم و آنچه بر پیکر او می‌ماند نقش انگشتانم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
تمنای دلم کردی و دادم بفرما گر تمنای دگر هست ! اشارت کردی از ابرو به خونم مرا باری مبارک شد جمالت چو زنبور سیه گرد سر گل بگردم بر سرت بی‌خود ز بویت @takbitnab 🌹🌹🌹
گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم چندان که دگر طاقت فریاد نباشد شهری که در او همچو تو بیدادگری هست بیدادکشان را طمع داد نباشد پروانه که و ، محرمی خلوت فانوس چون در حرم شمع ره باد نباشد سنگی به ره توسن شیرین نتوان یافت کاتش به دلش از غم فرهاد نباشد وحشی چه کنی ناله که معمور نشد دل بگذار که این غمکده آباد نباشد @takbitnab 🌹🌹🌹
یارب سببی ساز که یارم به سلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت درویش مکن ناله ز شمشیر احبا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر می‌شکند گوشه محراب امامت حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت @takbitnab 🌹🌹🌹
از دیده بر آنم همه را جز تو بِرانم‏ پاکیزه کنم پیش رُخَت آینه‏‌ها را من برکه‌ی آرام و تو پوینده نسیمی‏ دریاب زِ من لذّت تسلیم و رضا را @takbitnab 🌹🌹🌹
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست هزار ستاره‌ی گریان در تمنای من. عشق را ای کاش زبانِ سخن بود @takbitnab 🌹🌹🌹
از دیده بر آنم همه را جز تو بِرانم‏ پاکیزه کنم پیش رُخَت آینه‏‌ها را من برکه‌ی آرام و تو پوینده نسیمی‏ دریاب زِ من لذّت تسلیم و رضا را @takbitnab 🌹🌹🌹
ز در درآ و شبستان ما منور کن هوای مجلس روحانیان معطر کن اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور به بام قصر برآ و چراغ مه برکن بگو به خازن جنت که خاک این مجلس به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن فضول نفس حکایت بسی کند ساقی تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن طمع به قند وصال تو حد ما نبود حوالتم به لب لعل همچو شکر کن لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ظهور تو شباب زندگی جلوه ات تعبیر خواب زندگی ای زمین از بارگاهت ارجمند آسمان از بوسهٔ بامت بلند شش جهت روشن ز تاب روی تو ترک و تاجیک و عرب هندوی تو از تو بالا پایهٔ این کائنات فقر تو سرمایهٔ این کائنات عشق در من آتشی افروخته‌ست فرصتش بادا که جانم سوخته‌ست @takbitnab 🌹🌹🌹
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست! گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن‌خاک به این‌خاک جز رنجِ سفر از قفسی تا قفسی نیست! این قافله از قافله‌ســــــــــالار خراب است این‌جا خبر از پیش‌رو و بــاز پَسی نیست! تا آیـنـه رفتم که بگیرم خبر از خویــــــش دیدم که در آن آیِنه هم جز تو کسی نیست! من در پیِ خویشم، به تو بر می‌خورم امـــا آن‌سان شده‌ام گُـم که به‌من دسترسی نیست! آن کهنه‌درختم که تَنَم زخمیِ برف است حیثیتِ این باغ مَنَم! خار و خسی نیست! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت در این عمل طلب از می فروش کن پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن ساقی که جامت از می صافی تهی مباد چشم عنایتی به من دردنوش کن سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن @takbitnab 🌹🌹🌹
برو تابستان برو من از تو گذشتم تا به پاییز برسم پاییز فقط حال مرا می‌فهمد @takbitnab 🌹🌹🌹
گونه‌های تَر من، دست پر از مِهر کسی را حس کرد سر من ناز و نوازش‌ها دید یک نفر نام مرا زیبا برد ! و به اندازه‌ی قلبم دل او نیز تپید @takbitnab 🌹🌹🌹
قسم به پاییزی که در راه است و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها، در حال افتادن! قسم به بوسه های آخر و به باران های گاه و بی گاه و به آغوش های خالی قسم به عشق که من پاییز به پاییز باران به باران آغوش به آغوش دل تنگ توام ! @takbitnab 🌹🌹🌹
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است طالع مگو که چشمه خورشید خاورست کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است بر سردر عمارت مشروطه یادگار نقش به خون نشسته عدل مظفر است ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم ما را سریر دولت باقی مسخر است راه خداپرستی ازین دلشکستگی است اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است بگذار شهریار به گردون زند سریر کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است @takbitnab 🌹🌹🌹
گر به چشم دل جانا جلوه‌های ما بینی در حریم اهل دل جلوه خدا بینی راز آسمان‌ها را در نگاه ما خوانی نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی با شکوه دروی‌شان شاه را گدا بینی گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را عشق را هنر یابی درد را دوا بینی چون صبا ز خار و گل ترک آشنایی کن تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی نی ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند وای اگر دل خود را از خدا جدا بینی تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم رند عافیت سوزی همچو ما کجا بینی تابد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی @takbitnab 🌹🌹🌹
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن @takbitnab 🌹🌹🌹
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم همه بینند نه این صنع که من می‌بینم همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست عجب این است که من واصل و سرگردانم سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست دیر سال است که من بلبل این بستانم به سرت کز سر پیمان محبت نروم گر بفرمایی رفتن به سر پیکانم باش تا جان برود در طلب جانانم که به کاری به از این بازنیاید جانم هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم عجب از طبع هوسناک منت می‌آید من خود از مردم بی طبع عجب می‌مانم گفته بودی که بود در همه عالم سعدی من به خود هیچ نیم هر چه تو گویی آنم گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم @takbitnab 🌹🌹🌹
آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو به من می‌رسد از دور دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی @takbitnab 🌹🌹🌹
آن زخم، که از تو بر دل ماست مشنو که: به مرهمی توان کاست کی وعده وفا کنی تو امروز؟ کامروز ترا هزار فرداست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن از دام زلف و دانه خال تو در جهان یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن دایم به لطف دایه طبع از میان جان می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن حافظ طمع برید که بیند نظیر تو دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن @takbitnab 🌹🌹🌹
شانه ات مجابم می کند در بستری که عشق تشنگیست زلال شانه هایت همچنانم عطش می دهد در بستری که عشق مجابش کرده است @takbitnab 🌹🌹🌹