eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود آه از این راه که باریک تر از موی تو بود رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید که سر همت ما بر سر زانوی تو بود پیر پیمانه‌کشان شاهد من بود مدام که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود @takbitnab 🌹🌹🌹
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد ای فاتح بی لشگرِ من خانه ات آباد تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی دیریست که دلدار پیامی نفرستاد! دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم مجنونم و یک شاعرِ دیوانه‌ی دل شاد دستم به جدایی برسد، رحم ندارم بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد" با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد .... @takbitnab 🌹🌹🌹
دل بی عشق چو سرداب نم قرن قدیم. همچو یخچال پر از برفک امروزی هاست. دل بی عشق دل سفت چو سنگ است به کوه. مثل اون برف پراز دود پریروزی هاست. @takbitnab 🌹🌹🌹
خشم شب میزنی و تیر به تخت من پیر. اینچنین کس نتوان کرد ز بیگانه اسیر. دل پژمرده من ترس ز جنگ دارد وبس. شایدازچشم کمندت بکنیدش زنجیر. @takbitnab 🌹🌹🌹
شکست عهد مودت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم تطاولی که تو کردی به دوستی با من من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم اگرچه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم بیار ساقی سرمست جام باده عشق بده به رغم مناصح که میدهد پندم بیا بیا صنما کز سر پریشانی نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز کجا روم که به زندان عشق در بندم @takbitnab 🌹🌹🌹
از آن یوسف که در بازار می دیدی حراجش را به لطف حق ببین حالا شکوه تخت و تاجش را تو را میخواستم اما برای مرد جالب نیست زیاد از حد بگوید پیش مردم احتیاجش را چه دشوار است آنکه سالها دلبسته اش بودی بیایی و ببینی با غریبه ازدواجش را... من از چاقوی این و آن فراوان خورده ام اما تو آن زخمی که من هرگز نمیخواهم علاجش را.. @takbitnab 🌹🌹🌹
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که این مفرح یاقوت در خزانه توست به تن مقصرم از دولت ملازمتت ولی خلاصه جان خاک آستانه توست من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی در خزانه به مهر تو و نشانه توست تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانه توست چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز از این حیل که در انبانه بهانه توست سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست @takbitnab 🌹🌹🌹
باز از دیار ما به سفر رفت یار ما ای دل، دگر به هیچ نیرزد دیار ما سرمست و شاد رفت و خدا باد همرهش رحمی نکرد بر غم ما، بر خمار ما او رفت و صبر رفت و تحمل تمام شد از هم گسست سلسلۀ اختیار ما گفت از تو یاد میکنم، اما وفا نکرد یادش به خیر، یار فراموشکار ما... @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق یک واژه پرمعنی بی همتایی است. در لغت گفته شده حاصل آن رسوایی است. روی هرچهره گلگون که عرق چون سیل است. این همان عشق وهمان اول خاطرخواهی است. @takbitnab 🌹🌹🌹
غافل گذشتی از دل امیدوار من رسوای اگر چنین گذرد روزگار من امشب به بزم خندهٔ بی اختیار تو افزون نمود گریه بی اختیار من من نیستم حریف تو با صدهزار دل کز یک کرشمه می‌شکنی صدهزار من یک عمر را به روزه بسر برده‌ام مگر روزی لبت رسد به لب روزه‌دار من در زلف بی قرار تو باشد قرار دل بر یک قرار نیست دل بی قرار من کشتی مرا و تا سر خاکم نیامدی آه از سیاه‌بختی خاک مزار من گویند از آن نگاه نهانی چه دیده‌ای پیداست آن چه دیده‌ام از خاک زار من بخت سیاه بین که دو چشمم سفید شد در کار گریه‌ای که نیامد به کار من روز و شبی که مایهٔ چندین عقوبت است روز قیامت است و شب انتظار من سر تا قدم کرشمه و ناز است و دلبری شاهین تیز پنجهٔ عاشق شکار من آن بختم از کجاست فروغی که روزگار روزی کند نشیمن او در کنار من @takbitnab 🌹🌹🌹
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا چو رضای او در آنست که دردمند باشم غم و درد او نصیب من دردخوار بادا ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من که بت من از رقیبان به منش گذار بادا سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم به میان لاغر او، که درین کنار بادا چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟ که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا @takbitnab 🌹🌹🌹
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم باشد که یک نفس نظری سوی ما کند دزدیده آن نفس به رخ او نظر کنیم @takbitnab 🌹🌹🌹
بس کن ای دیوانه دل زین جانگداز افسانه امشب ور نه بیرون آرمت از سینه ، ای دیوانه امشب از بـرای شـمـع بـزم دیـگـران بـس کــن بـهانـه ور نه خود یکباره خواهم سوخت چون پروانه امشب نیستی و هستی امشب فرق چندانی ندارد احتیاطی کن که بر میگردم از میخانه امشب بعد از اینت داغ آن پیمان شکن کمتر بسوزد عهد و پیمان ابد بستیم با پیمانه امشب چند میگویی که بی جانانه می لطفی ندارد هیچ میدانی کجا می میخورد جانانه امشب او به رقص و باده خواری هرشب و من بیقراری همتی کن کز وفا گردی چو او بیگانه امشب @takbitnab 🌹🌹🌹
من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم... از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم... آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس آنچه را بایست می پرداختم پرداختم سالها سازی به دستم بود و از بی همتی هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...! @takbitnab 🌹🌹🌹
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله‌ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم می‌میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگربار بمیرم تا بوده‌ام، ای دوست، وفادار تو بودم بگذار بدانگونه وفادار بمیرم. @takbitnab 🌹🌹🌹
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود ما سر فدای پای رسالت رسان دوست دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست @takbitnab 🌹🌹🌹
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖِ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﻡ، ﮐﺎﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻡ ﻭ ﺑﻬﺮ ﺗﺴﻼﯼ ﺟﮕﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ ﺯ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ دگر ، ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻨﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥِ ﺗﻮ ، ﺩﺳﺖِ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﯾﺎ ﻗﻔﻞ ﺩﺭ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﯾﺎ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻣﻦ ﻣﻮﺝِ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ،ﮐﺰ ﺑﺤﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺳﺎﺣﻞ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ، ﺑﯽ ﭘﺎ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ @takbitnab 🌹🌹🌹
ما را دو روزه دوری دیدار می‌کشد زهریست این که اندک و بسیار می‌کشد عمرت دراز باد که ما را فراق تو خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد مجروح را جراحت و بیمار را مرض عشاق را مفارقت یار می‌کشد آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد اول جفا کشان وفادار می‌کشد @takbitnab 🌹🌹🌹
نیست کسی را نظر به حال کس امروز وای به مرغی که ماند در قفس امروز گر دهدت دست خیز و چارهٔ خودکن داد مجو زان که نیست دادرس امروز آن که به پیمان و عهد او شدم از راه نیست بجزکشتن منش هوس امروز وان که دو صد ادعا به عشق فزون داشت بین که چه آهسته می کشد نفس امروز همتی ای دل که پس نمانی از اغیار پیش نیفتدکسی که ماند پس امروز خانه خداگو به فکر خانهٔ خود باش زان که یکی گشته دزد با عسس امروز ملت جاهل مکن مجادله با بخت فروبزرگی به دانش است وبس امروز خود غم خود می خور ای بهارکه هرگز کس نکند فکری از برای کس امروز @takbitnab 🌹🌹🌹
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد دیده بر ره می‌نهم تا می‌روی گر چه آرام از دل ما می‌رود همچنین می‌رو که زیبا می‌روی @takbitnab 🌹🌹🌹
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیار فتاده بود اندر غم عشق اما نه چنین زار که این بار افتاد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای غذای جان مستم نام تو چشم و عقلم روشن از ایام تو گفته بودی کز توام بگرفت دل من نخواهم در جهان جز کام تو @takbitnab 🌹🌹🌹
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست بیمار و غریب و دربدر گشتهٔ تست برگشتگی بخت و سیه‌روزی او از مژگان سیاه برگشتهٔ تست @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا، ای چشم من، جان و جمال روی جانان بین چو عاشق می‌شوم باری، بدان رخسار اولی‌تر @takbitnab 🌹🌹🌹
زلف تو در کمندِ جنون می‌کشد مرا خوش‌خوش به کوی عشق درون می‌کشد مرا هرجا که می‌گریزم از این فتنه، ناگهان عشقت عنان‌گرفته برون می‌کشد مرا من دل نمی‌دهم به لب و چشم او، که یار گاه از فسانه، گَه به فسون می‌کشد مرا بر خاک آستان تو گریَم به خون دل چون خاک می‌دواند و خون می‌کشد مرا «شاهی»! به کوی عشق مکن بعد از این قرار کاین دل به گوشه‌های جنون می‌کشد مرا... @takbitnab 🌹🌹🌹