eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
اما "من و تو" دور از هم مى‌پوسيم غمم از وحشتِ پوسيدن نيست غمم از زيستن بى تو در اين لحظه‌ى پُردلهره است .. @takbitnab 🌹🌹🌹
من عمله‌ٔ مرگِ خود بودم و ای دریغ که زندگی را دوست داشتم ! آیا تلاشِ من یکسر بر سرِ آن بود تا ناقوسِ مرگِ خود را پُرصداتر به نوا درآوردم؟ من پرواز نکردم من پَرپَر زدم ...! @takbitnab 🌹🌹🌹
نعمت آرَد غفلت و شُکر انتِباه صید نعمت کُن به دام شُکر شاه شُکر جان نعمت و نعمت چو پوست زانکه شُکر آرد تو را تا کوی دوست @takbitnab 🌹🌹🌹
در آرزوی وصال ای خوش آنروز که بینم رُخ زیبای ترا تاکنم مایه ی جان عطر فریبای ترا عجبی نیست اگر از پی آرامش جان بر سر و دیده نهم خاک کف پای ترا می کند قامت سرو تو قیامت ایدوست نازم آن قامت سرو و قدو بالای ترا بخیالت همه شب تا سحر ای مظهر عشق در دلم نقش کنم عکس دلارای ترا بس که دلبسته و مفتون توأم دارم بیم در دل خاک کشم شوق و تمنّای ترا نرگس چشم تو برده است زصدقافله دل نازم آن وسوسه نرگس شهلای ترا در فلک دیده براه تو نشسته است مسیح تا مگر بوسه زند خال مسیحای ترا خضر را چون هوس لعل شکربارت بود دید در آب بقا پرتو سیمای ترا ره به سرچشمۀ خورشید هدایت نَبَرَد هرکه گم کرد ره عشق و تولای ترا شده از جام ولای تو «مقدم» شاداب بـه دو عالم ندهـد جرعۀ مینای ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی‌کردم سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی‌کردم مدارجبر هستی را فقط بیهوده می‌گردم اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی‌کردم خرابم می‌کند با اخم وبا لبخند می‌سازد دلم را برده معماری که فکرش را نمی‌کردم زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی‌کردم ولی هرنقطه‌ای رفتم شعاع درد دورم زد به دستش داشت پرگاری که فکرش را نمی‌کردم به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی‌کردم @takbitnab 🌹🌹🌹
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق شبروان را آشنایی‌هاست با میر عسس عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس @takbitnab 🌹🌹🌹
من بغیر از تو نه‌بینم درجهان قادرا پروردگارا جاودان من ترا دانم ترا دانم ترا حق ترا کی غیر باشد ای خدا چون به جز تو نیست در هر دو جهان لاجرم غیری نباشد در میان اولین و آخرین وای احد ظاهرین و باطنین و بی عدد این جهان و آن جهان و در نهان آشکارا در نهان و در عیان هم عیان و هم نهان پیدا توئی هم درون گنبد خضرا توئی در ازل بودی و باشی همچنان تا ابد هستی و باشی جاودان ای ز تو پیدا شده کون و مکان ای ز تو پیدا شده جان و جهان ای ز تو عالم پر از غوغا شده جان پاکان در رهت یغما شده ای ز تو چرخ فلک گردان شده صدهزاران دل ز تو حیران شده ای ز وصلت عاشقان دلسوخته جامهٔ وصل تو هر دم دوخته @takbitnab 🌹🌹🌹
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل سلسبیلت کرده جان و دل سبیل سبزپوشان خطت بر گرد لب همچو مورانند گرد سلسبیل ناوک چشم تو در هر گوشه‌ای همچو من افتاده دارد صد قتیل یا رب این آتش که در جان من است سرد کن زان سان که کردی بر خلیل من نمی‌یابم مجال ای دوستان گر چه دارد او جمالی بس جمیل پای ما لنگ است و منزل بس دراز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل حافظ از سرپنجه‌ی عشق نگار همچو مور افتاده شد در پای پیل شاه عالم را بقا و عز و ناز باد و هر چیزی که باشد زین قبیل @takbitnab 🌹🌹🌹
تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند چون پاک آئی ز هر دو عالم به یقین آنگه بنشان نفرت انگشت نهند @takbitnab 🌹🌹🌹
عیدغدیرخم بحرمواج کرامت شدخروشان درغدیر پرتوافکن شدبه هستی لطف یزدان درغدیر عالم ایجادعطرجنت الماواگرفت باغ رضوان شد تمام ایینه بندان در غدیر گلشن اسلام راازنوصفابخشیدحق ریگزاری خشگ شدر شک بهاران درغدیر بعداکمال مناسک کاروان سالا رعشق کاروان رابراقامت داد فرمان درغدیر بانزول ایه بلغ وماانزل الیک دادجانان پیکراسلام راجان د رغدیر بهر ابلاغ رسالت خواجه کل مصطفی ملتزم شدازپی اجرای فرمان درغدیر برسردست رسول مهر بانیهاگرفت تاج رفعت سرورازادمردان درغدیر گر به قاب قوس اوادنا. نبی معراج داشت بودمعراج امیرپار سایان درغدیر خوردبرقلب منافق سیرتان تیرخلاص دولت حق تا قیامت یافت سامان د رغدیر عرشیان وفرشیان وسالکان راه عشق باامام المتقین بستندپیمان درغدیر بس که افواج ملایک تازمین صف بسته بود درزمین تاعرش حق شدراه بندان درغدیر باغبان وحی رانازم که باتدبیرخاص مهر باطل زدبه کیدشب پرستان درغدیر روح اسلام ازغدیراست وغدیراست و غدیر تاقیامت بیمه شداحکام قران درغدیر دّراقیانوس هستی گنج بی پایان علی برمرام کج مرامان دادپایان در غدیر برغدیر وبرغدیری مسلکان. حق مرامّ طوطی طبع مقدم شدغزل خوان د رغدیر @takbitnab 🌹🌹🌹
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال حکایت شب هجران فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم کشیده‌ایم به تحریر کارگاه خیال چو یار بر سر صلح است و عذر می‌طلبد توان گذشت ز جور رقیب در همه حال به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی به خاک ما گذری کن که خون مات حلال @takbitnab 🌹🌹🌹
باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی‌ها را جشن می‌گیرد، و بهار ، روی هر شاخه، کنار هر برگ، شمع روشن کرده‌ست. ‌ همه‌ی چلچله‌ها برگشتند، و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده‌ست، و درخت گیلاس، هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را، گل به دامن کرده‌ست. ‌ باز کن پنجره‌ها را، ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ‌ها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ ‌ @takbitnab 🌹🌹🌹
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم کـه چـرا غافـل از احـوال دل خـویـشـتنـم از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم جان که از عالم علوی است، یقین می دانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم مـرغ بـاغ ملـکوتم، نیـم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم کیست در گوش که او می شنود آوازم؟ یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟ کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟ یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟ تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم می وصلم بچشان، تا در زندان ابد از سرعربده مستانه به هم در شکنم من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم تو مپندار که من شعر به خود می‌گویم تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی ولله این قالب مردار، به هم در شکنم @takbitnab 🌹🌹🌹
بهارا، زنده مانی، زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفسها آتشین است مبین کاین شاخه بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پر بید مشک است مگو کاین سرزمینی شوره زار است چو فردا در رسد، رشک بهار است اگر خود عمر باشد، سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم میان خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین طوفان برآییم دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم به نوروز دگر، هنگام دیدار به ایین دگر آیی پدیدار... @takbitnab 🌹🌹🌹
خوش خبر باشی ای نسیم شمال که به ما می‌رسد زمان وصال قصّةُ العشقِ لا انفصام لها فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ أینَ جیرانُنا و کیف الحال عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال یا برید الحِمی حَماکَ الله مرحباً مرحباً تعال تعال عرصهٔ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال سایه افکند حالیا شب هجر تا چه بازند شب روان خیال ترک ما سوی کس نمی‌نگرد آه از این کبریا و جاه و جلال حافظا عشق و صابری تا چند نالهٔ عاشقان خوش است بنال @takbitnab 🌹🌹🌹
سین هفتم سیب سرخی است حسرتا که مرا نصیب از این سُفرهٔ سُنَت سروری نیست شرابی مرداَفکن در جامِ هواست شگفتا که مرا بدین مستی شوری نیست سبوی سبزه پوش در قابِ پنجره آه چنان دورم که گویی جز نقشِ بی جانی نیست و کلامی مهربان در نخستین دیدارِ بامدادی فغان که در پسِ پاسخ و لبخند دلِ خندانی نیست بهاری دیگر آمده است آری اما برای آن زمستان‌ها که گذشت نامی نیست نامی نیست ... @takbitnab 🌹🌹🌹
هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل هر کو شنید گفتا للهِ دَرُّ قائل تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل دل داده‌ام به یاری شوخی کشی نگاری مرضیّةُ السجایا محمودةُ الخصائل در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل @takbitnab 🌹🌹🌹
دلدادۀ عشق در ره عشق تو ایدوست ز پا افتادم کی اثربخش شود در دل تو فریادم رشته¬ی بنده گی ات را به دو عالم ندهم بپذیری اگرم در دو جهان آزادم بس که طوفان زدۀ عشق تو ام، دارم بیم موج طوفان خیالت به کَنَد بنیادم غیر سرمایه¬ی عشق تو به بازار وجود هستی خویش به سودای تو از کف دادم همه شب از غم هجران تو ای بدر مُنیر به سماوات رود تا به سحر فریا دم آنچه در مدرسه عشق تو آموخته ام غیر غم فلسفه¬ای یاد نداد استادم (سایه¬ی طوبی و دلجوئی حور و لب حوض بهوای سر کوی تو برفت از یادم) شمع هر انجمنی طایر دلخسته منم که کند پرتو مهر تو بحق دلشادم از کرم گوشۀ چشمی به من محزون کن تا شود مایه¬ی جان تا به صف میعادم با دلی غمزده از هجر «مقدم» می گفت دارم امیــد که از لطف کنی امــدادم @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول چو بر در تو من بینوای بی زر و زور به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول من شکستهٔ بدحال زندگی یابم در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو که طاعت من بیدل نمی‌شود مقبول به درد عشق بساز و خموش کن حافظ رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول @takbitnab 🌹🌹🌹
بازار عمل تا قیامت نشوی مستأصل توشه بردار ز بازار عمل قطع امید مکن از داور که سرشتست گِل ما ز ازل اوست بر کل جهان هستی بخش قادر لم یزل و عزّ و جل هر که دل بست به او پیروز است مشکل او نشود لاینحل هر که آمد به جهان بی تردید می خورد بر سر او سنگِ اجل رشته¬ی عمر بود چون کوتاه دل نبندی به درازای اَمَل می کند وزن ترازوی عمل گر گنه ذره بود یا خردل ذرّه ها روز حسابست حساب خوان مفصّل خبر از این مجمل به سراغت برسد قاصد مرگ اوج گیری اگر از بُرج زحل با خدا باش که ایمان و خلوص بشکند هیمنۀ لات و هبل وای بر آنکه ز تلخی کلام کام را تلخ کند چون حنظل عبرت از گردش ایام بگیر که جهانست همه پند و مثَل هر چه دین حکم نماید حق است غیر از آنست همه قول و غزل آنکه با ظلم هم آواز شود با خرد نیست بگو لایعقل مهربان باش «مقدم» با خلق تا شود شهد کلام تو عسل @takbitnab 🌹🌹🌹
مشک را گفتند: تو را یک عیب هست با هر که نشینی از بوی خوشت به او دهی. گفت: زیرا که ننگرم با کی ام به ان بنگرم که من کی ام! @takbitnab 🌹🌹🌹
دو پایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که در این اوج دیگر... صدایم را خدا خواهد شنیدن بسوی ابرهای تیره پرزد نگاه روشن امیدوارم ز دل فریاد کردم کای خداوند من او را دوست دارم ...، دوست دارم... @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق آمد و شولای سبزش را به روی دلم کشید دلم بیدار شد، شکوفه داد و خندید بی آنکه حدس زده باشم دیواره‌های دلم فرو ریخت و من مبتلا شدم به عشق مبتلا شدم به همه‌چیز و همه‌کس @takbitnab 🌹🌹🌹
چون تو، موجی بی‏قرار ای عشق در عالم نبود هفت دریا پیش طوفان تو جز شبنم نبود از قلم‌فرسایی تقدیر، بر لوح وجود نامت آن روزی رقم می‌‏خورد، کاین عالم نبود @takbitnab 🌹🌹🌹
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن نظری گر بربایی دلت از کف برباید @takbitnab 🌹🌹🌹