برگ سبز 2
اوّل ذی حجّه گل های محبت رسته شد
گوهر عصمت به دریای کرم پیوسته شد
تا که از وصل دو گل ایجاد گردد چون بهشت
عقد زهرا و علی در آسمان ها بسته شد
حوریان از فرط شادی د ست بر هم می¬زنند
عرشیان بر روی بام عرش پرچم می¬زنند
در سرای وحی برپا گشته جشنی باشکوه
از علی و فاطمه کرّوبیان دم می¬زنند
سرچشمه¬ی انوار امامت زهراست
دُرّ صدف بحر کرامت زهراست
او جان محمد است و جانان علیست
خورشید سپهر برج عصمت زهراست
محبوبه¬ی ذات سرمدی یا زهرا
مرآت خصال احمدی یا زهرا
در شأن تو شد سوره¬ی کوثر نازل
تو عطر گل محمدی یا زهرا
زهرا که گل سرسبد ایجاد است
در مکتب صبر برترین استاد است
گلزار نبوت و امامت شاداب
زان کوثر وحی تا صف میعاد است
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
برگ سبز۲
به جز یاد تو دل را همدمی نیست
فزونتر از غم هجرت غمی نیست
به درد و سوز و هجران تو سوگند
برابر با نگاهت عالمی نیست
دلم خون شد دلارامی نیامد
مرا تسکین آلامی نیامد
چراغ عمر شد کم نور اما
از آن گمگشته پیغامی نیامد
غم عشق ترا با جان خریدیم
ملامت ها ز بدخواهان شنیدیم
ولی با این همه رنج و مرارت
براهت دوخته چشم امیدیم
تو بر منظومه هستی پناهی
اسیرت ماه گردون تا به ماهی
تو چون آئینه ایزد نمائی
که سوی حق نباشد جز تو راهی
تو جان آفرینش را قراری
تو پائیز مریدان را بهاری
چه خوش باشد که صبح جمعه ای را
بروی چشم یاران پا گذاری
تو ای آرامش دل ها کجائی
الا ای شمع محفل ها کجائی
گره در کارم و دلخسته و زار
الا حلال مشکل ها کجائی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق را با گفت و با ایما چه کار
روح را با صورت اسما چه کار
عاشقان گویاند در چوگان یار
گوی را با دست و یا با پا چه کار
هر کجا چوگانش راند میرود
گوی را با پست و با بالا چه کار
آینهست و مظهر روی بتان
با نکوسیماش و بدسیما چه کار
سوسمار از آب خوردن فارغست
مر ورا با چشمه و سقا چه کار
آن خیالی که ضمیر اوطان اوست
پاش را با مسکن و با جا چه کار
عیسیی که برگذشت او از اثیر
با غم سرماش و یا گرما چه کار
ای رسایل کشته با نادی غیب
رو تو را با گفت و با غوغا چه کار
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۱۰۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما در شکست گوهر یکدانه خودیم
سنگ ملامت دل دیوانه خودیم
چون بلبل از ترانه خود مست می شویم
ما غافلان به خواب ز افسانه خودیم
در خون نشسته ایم ز رنگینی خیال
چون لاله دل سیاه ز پیمانه خودیم
از پاس آشنایی احباب فارغیم
ممنون وحشت دل بیگانه خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشه ویرانه خودیم
چون تاک در بریدن خود فتح باب ماست
باران طلب ز گریه مستانه خودیم
ما را غرور راهنما نیست راهزن
بیت الحرام خلق و صنمخانه خودیم
چون غنچه نیست از دگران فتح باب ما
منت پذیر همت مردانه خودیم
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانه خودیم
ما چون کمال ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانه خودیم
صائب شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بی دانه خودیم
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۵۸۷۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
جلوه خورشید و روی ماه و اختر دیدنی است
رقص نور کهکشان ها بار دیگر دیدنی است
در میان آسمان رنگین کمانی بسته عشق
جلوه نورانی خورشید انور دیدنی است
حرف شیرین می زنند اکنون همه خلق جهان
موسم شادی بود دنیا سراسر دیدنی است
باغبان پیوند زد امشب نهالی با نهال
در بهار عشق، این نخل تناور دیدنی است
در شب تزویج زهرا با علی ای دل بگو
تارک نورانی و روی پیمبر دیدنی است
در کنار حوض کوثر گفت جبریل امین
ازداوج کوثر و ساقی کوثر دیدنی است
آسمان در آسمان با چشم دل گر بنگری
بال و پر بگشودن این دو کبوتر دیدنی است
بهتر از بشگفتن هر غنچه ای در باغ عشق
روی لب لبخند نورانی حیدر دیدنی است
پای میزان عمل وقت شفاعت اهل دل
چهره مولا و زهرای مطهر دیدنی است
چون «وفائی» در هوایش ذره ای باش و ببین
جلوه مهر منیر و ذره پرور دیدنی است
#هاشم_وفائی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلفهای آشفته
از این سپس منم و شب روی و حلقه یار
شب دراز و تب و رازهای ناگفته
برون پرده درند آن بتان و سوزانند
که لطفهای بتان در شب است بنهفته
به خواب کن همه را طاق شو از این جفتان
به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته
بدانک خلوت شب بر مثال دریایی است
به قعر بحر بود درهای ناسفته
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی
که باشدت عوض حجهای پذرفته
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۴۱۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
خوش میروی به تنها، تنها فدای جانت
مدهوش میگذاری، یاران مهربانت
آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حُسن خود بمانَد، انگشت در دهانت
قصد شکار داری؛ یا اتفاقِ بُستان
عَزمی درست باید، تا میکِشد عِنانت
ای گُلبُنِ خَرامان، با دوستان نگه کن
تا بگذرد نسیمی، بر ما ز بوستانت
دانی چرا نخفتم ؛ تو پادشاه حُسنی
خُفتن حرام باشد، بر چشم پاسبانت
من آب زندگانی ، بعد از تو مینخواهم
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت...
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
#ملک_الشعرای_بهار
@takbitnab
🌹🌹🌹
خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم
در گذار سیل، داد خواب سنگین می دهم
گردم آبی درین بستان چو گلبن می خورم
از برومندی عوض گلهای رنگین می دهم
بوی خود چون گل چرا از بلبلان دارم دریغ؟
من که بی منت سر خود را به گلچین می دهم
هرچه از شبها به بیداری سر آید نعمت است
من نه از تن پروری تغییر بالین می دهم
در بهای بوسه حیرانم چه سازم چون کنم
من که بهر حرف تلخی جان شیرین می دهم
چون طلا گردید دست افشار، می گردد عزیز
اختیار دل به آن دست نگارین می دهم
گرچه خود خون می خورم از تنگدستی چون عقیق
تشنه جانان را به آب خشک تسکین می دهم
پیش اهل دل ز زهد خشک می گویم سخن
جلوه در میدان آش اسب چوبین می دهم
از زبان یار می گویم به دل پیغامها
خاطر خود را به حرف و صوت تسکین می دهم
بس که صائب تشنه خون خودم از بیغمی
سر چو گل با چهره خندان به گلچین می دهم
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۳۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد
در شهر بی تو نتوان والله که در جهان هم
خواهی بدیده بنشین خواهی به سینه جاکن
سلطان هر دو ملکی این زان تست وآن هم
صد منت از تو بر من کز دولت جمالت
بد نام شهر گشتم رسوای مردمان هم
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو را شناختم تو را یافتم و تو را دریافتم و همه حرفهایم
شعر شد سبک شد
عقدههایم شعر شد
همه سنگینیها شعر شد
بدی شعر شد
سنگ شعر شد
علف شعر شد
دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد...
#عماد_خراسانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در بنفشه زار چشم " تو " ...
من ز بهترین ،
بهشت ها گذشتم ...!
بی " تو "
به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام ...!
ای نوازش " تو " ...
بهترین امیدِ زیستن ...!
در کنار " تو " ،
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشتم ...!!!
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر مینوش
که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن روزها رفتند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، آه
اکنون زنی تنهاست..!
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر دریا را همه نهنگان گیرند
ور صحرا را همه پلنگان گیرند
ور نعمت و مال چشم تنگان گیرند
عشاق جمال خوب رنگان گیرند
#رباعی_مولانا
_رباعی شماره۷۸۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاشق که غم جان خرابش نرود
تا جان بود از جان تب و تابش نرود
خاصیت سیماب بود عاشق را
تا کشته نگردد اضطرابش نرود
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۲۸۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
گل عشق و محبت
با صفا کن ز گل عشق و محبت جان را
شاد کن با گل لبخند دل یاران را
دام بردار که دنیا نشود رام کسی
بهر این خوان طمع تیز مکن دندان را
قانع ار لقمه¬ی نانی به کف آرد شاد است
نکند پیروی از بهر دو نان، دو نان را
گول وسواس شیاطین نخورد عقل سلیم
زیرک از حسن عمل رمی کند شیطان را
کاخ بیداد شود با دم آهی بر باد
کم نگیری شرر آه دل سوزان را
تا مطیع هوس و نفس نگردد یوسف
می خرد بر تن خود رنج و غم زندان را
در قفا باد خزانست فراموش مکن
ای که از باد بهاری بنوازی جان را
خرقه و جامه¬ی تزویر ز تن بیرون کن
تا که از لوث گنه پاک کنی دامان را
ذات بد به نشود آهن ناپخته مکوب
جست باید ز طریق دگرش درمان را
یک کلام است فقط حرف من و ختم کلام
حاکم و قاضی خود کن همه جا وجدان را
جز خدا دادرسی نیست، به ذاتش سوگند
وای اگر دست نگیرد من سرگردان را
آنچه با تجربه آموخت «مقدم» این است
که وفــایی نکند ملک جهان انسـان را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
لالهزار از اشک کردم تا کنار خویش را
درخزان عمر میجویم بهار خویش را
ز آتش این کاروان خاکستری بر جا نماند
میزنم بر آب، نقش انتظار خویش را
بار خاطر بود یاد یار و اندوه دیار
بردهام از یاد خود یار و دیار خویش را
روزگاری رفت و عمری طی شد و گم کردهایم
در دیار بی نشانی روزگار خویش را
چون صبا سر گشتهام در وادی حیرت هنوز
تا مگر جویم در این صحرا غبار خویش را
روی چون دریا زطوفان حوادث بر متاب
تا مگر پر سازی از گوهر کنار خویش را
قرنها بگذشت و در آئینهی گشت زمان
باز میبینم بهحسرت یادگار خویش را
#مشفق_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر کجا مینگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر چند که یار سر گرانست به تو
غمگین نشوی که مهربانست به تو
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۸۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو
وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو
چندان نمک است در تو دانی پی چیست
از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو
#مولانا
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۶۳
@takbitnab
🌹🌹🌹