eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشید و ستارگان و بدرما اوست بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست عید رمضان و شب قدر ما اوست - رباعی شمارهٔ ۲۹۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیای دنی پر هوس را چه کنی آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی آن یار طلب کن که ترا باشد و بس معشوقهٔ صد هزار کس را چه کنی - رباعی شمارهٔ ۶۹۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
بی‌زارم از آن لعل که پیروزه بود بی‌زارم از آن عشق که سه روزه بود بی‌زارم از آن ملک که دریوزه بود بی‌زارم از آن عید که در روزه بود - رباعی شمارهٔ ۵۹۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
دلدادۀ عشق در ره عشق تو ایدوست ز پا افتادم کی اثربخش شود در دل تو فریادم رشته¬ی بنده گی ات را به دو عالم ندهم بپذیری اگرم در دو جهان آزادم بس که طوفان زدۀ عشق تو ام، دارم بیم موج طوفان خیالت به کَنَد بنیادم غیر سرمایه¬ی عشق تو به بازار وجود هستی خویش به سودای تو از کف دادم همه شب از غم هجران تو ای بدر مُنیر به سماوات رود تا به سحر فریا دم آنچه در مدرسه عشق تو آموخته ام غیر غم فلسفه¬ای یاد نداد استادم (سایه¬ی طوبی و دلجوئی حور و لب حوض بهوای سر کوی تو برفت از یادم) شمع هر انجمنی طایر دلخسته منم که کند پرتو مهر تو بحق دلشادم از کرم گوشۀ چشمی به من محزون کن تا شود مایه¬ی جان تا به صف میعادم با دلی غمزده از هجر «مقدم» می گفت دارم امیــد که از لطف کنی امــدادم @takbitnab 🌹🌹🌹
دلدادۀ عشق در ره عشق تو ایدوست ز پا افتادم کی اثربخش شود در دل تو فریادم رشته¬ی بنده گی ات را به دو عالم ندهم بپذیری اگرم در دو جهان آزادم بس که طوفان زدۀ عشق تو ام، دارم بیم موج طوفان خیالت به کَنَد بنیادم غیر سرمایه¬ی عشق تو به بازار وجود هستی خویش به سودای تو از کف دادم همه شب از غم هجران تو ای بدر مُنیر به سماوات رود تا به سحر فریا دم آنچه در مدرسه عشق تو آموخته ام غیر غم فلسفه¬ای یاد نداد استادم (سایه¬ی طوبی و دلجوئی حور و لب حوض بهوای سر کوی تو برفت از یادم) شمع هر انجمنی طایر دلخسته منم که کند پرتو مهر تو بحق دلشادم از کرم گوشۀ چشمی به من محزون کن تا شود مایه¬ی جان تا به صف میعادم با دلی غمزده از هجر «مقدم» می گفت دارم امیــد که از لطف کنی امــدادم @takbitnab 🌹🌹🌹
بی‌زارم از آن لعل که پیروزه بود بی‌زارم از آن عشق که سه روزه بود بی‌زارم از آن ملک که دریوزه بود بی‌زارم از آن عید که در روزه بود - رباعی شمارهٔ ۵۹۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیای دنی پر هوس را چه کنی آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی آن یار طلب کن که ترا باشد و بس معشوقهٔ صد هزار کس را چه کنی - رباعی شمارهٔ ۶۹۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
شب از سایه‌ها و غریوِ دریا سرشار است زیباتر شبی براى دوست‌داشتن با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستاره‌ها نیازى نیست ... @takbitnab 🌹🌹🌹
يادمان باشد از امروز جفايی نكنيم گر كه در خويش شكستيم صدايی نكنيم خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد بهر بهبود ولی فكر دوايی نكنيم جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم شكوه از غير خطا هست،خطايی نكنيم ياور خويش بدانيم خدا ياران را جز به ياران خدا دوست وفايی نكنيم يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پايی نكنيم گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم تا بهاران نرسيده‌ست هوايی نكنيم گله هرگز نبود شيوه‌ی دلسوختگان با غم خويش بسازيم و شفايی نكنيم يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نكنيم پر پروانه شكستن هنر انسان نيست گر شكستيم ز غفلت من و مايی نكنيم و به هنگام نيايش سر سجاده‌ی عشق جز برای دل محبوب دعايی نكنيم مهربانی صفت بارز عشاق خداست يادمان باشد از اين كار ابايی نكنيم @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش @takbitnab 🌹🌹🌹
آه ! بس کنم دیگر ، خالیِ هر لحظه را سرشار باید کرد از هستی زنده باید زیست در آنات میرنده، با خلوصِ ناب تر مستی . چیست جز این ؟ نیست جز این راه . @takbitnab 🌹🌹🌹
در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشه‌های مهاجر زيباست. در نيم‌روز روشن اسفند وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد در اطلس شميم بهاران با خاک و ريشه - ميهن سيارشان – از جعبه‌های کوچک و چوبی در گوشه‌ی خيابان می‌آورند جوی هزار زمزمه در من می‌جوشد: ای کاش ای کاش، آدمی وطنش را مثل بنفشه‌ها (در جعبه‌های خاک) يک روز می‌توانست هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست در روشنای باران در آفتاب پاک ... @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش يکی پيدا شه خواب گلُ تعبير بکنه به کويرا آب بده، تا اونا رو سير بکنه کاش يکی پيدا شه با ابرا صميمی‌تر باشه نذاره بارون واسه باريدنش دير بکنه کاش يکی پيدا شه که دلش مثِ آينه باشه لااقل دعاش واسه بقيه تأثير بکنه کاش يکی پيدا شه زندگی بده به کلبه‌ها خونه‌ی شادی‌ها رو یه‌جوری تعمير بکنه کاش يکی پیدا شه که اِنقده مهربون باشه -که از آدمای بی‌ستاره تقدير بکنه کاش يکی پيدا شه دستا رو به همديگه بده دلای گسسته رو بياره زنجير بکنه کاش يکی پيدا شه قانون سفر رو ببره نذاره دمِ ورودش کسی تأخير بکنه کاش يکی پيدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق پيش از اينکه عاشقی دلا رو دلگير بکنه کاش همه پيدا بشيم به همديگه کمک کنيم کسی تنهایی نمی‌تونه "دیُ" تير بکنه... @takbitnab 🌹🌹🌹
با که کویم راز دل را؟ کس مرا همراز نیست از چه جویم سِرّ جان را؟ در به رویم باز نیست ناز کن تا می‌توانی، غمزه کن تا می‌شود دردمندی را ندیدم عاشق این ناز نیست حلقه‌ی صوفیّ و دِیر راهبم هرگز مجوی مرغ بال و پر زده، با زاغ هم‌پرواز نیست اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل خِرد بی‌زبان با بی‌دلان هرگز سخن‌پرداز نیست سر بده در راه جانان، جان‌به‌کف‌سرباز باش آنکه سر در کوی دلبر نفْکند، سرباز نیست عشق جانان ریشه دارد در دل از روز اَلَست عشق را انجام نبْود، چون وِرا آغاز نیست... (ره) @takbitnab 🌹🌹🌹
کویر که باشی، از تهدید هیچ گردبادی نمی‌هراسی، نه چشم به آسمان داری، نه دل به زمین کویر که باشی، هراس هم از نامت می‌هراسد بیا که دیوارهای جهان را به تکّه‌های قاب‌شده‌ی کویر آذین کنیم تا ترس از خاطر گل‌ها بریزد... @takbitnab 🌹🌹🌹
مدام خون دل از جوی دیده‌ام جاری‌ست مگر که چشمه‌ی چشمم برای خونباری‌ست؟ تو را به حال من اَر زآنکه التفاتی نیست مرا به غیر تو، از هرچه هست بیزاری‌ست ز دام زلف تو دل میل آشیان نکند که رستگاری این مرغ در گرفتاری‌ست به چشم مست، چه دل‌ها که بی‌گنه خَستی عجب که از تو مرا باز چشم دلداری‌ست! غنیمتی شمُر ایّام گل به فصل بهار به عیش کوش که وقت شراب گلناری‌ست صبا چنان ز چمن می‌وزد عَبیرآمیز که شرمگین ز دَمش نافه‌های تاتاری‌ست ز فیض عفوش اگر باخبر شوی، دانی مقام مستی ما را شرف به هُشیاری‌ست چه نقش‌ها که در این سقف ساده‌ی نیلی‌ست چه طُرفه‌ها که در این کهنه‌چرخ زنگاری‌ست من و وصال تو، دارم ز بخت خویش شگفت به خواب بینمت ای دوست، یا به بیداری‌ست؟ به «سرخوش» این‌همه جور و جفا مدار روا که این نه شرط محبّت، نه شیوه‌ی یاری‌ست... @takbitnab 🌹🌹🌹
يادمان باشد از امروز جفايی نكنيم گر كه در خويش شكستيم صدايی نكنيم خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد بهر بهبود ولی فكر دوايی نكنيم جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم شكوه از غير خطا هست،خطايی نكنيم ياور خويش بدانيم خدا ياران را جز به ياران خدا دوست وفايی نكنيم يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پايی نكنيم گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم تا بهاران نرسيده‌ست هوايی نكنيم گله هرگز نبود شيوه‌ی دلسوختگان با غم خويش بسازيم و شفايی نكنيم يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نكنيم پر پروانه شكستن هنر انسان نيست گر شكستيم ز غفلت من و مايی نكنيم و به هنگام نيايش سر سجاده‌ی عشق جز برای دل محبوب دعايی نكنيم مهربانی صفت بارز عشاق خداست يادمان باشد از اين كار ابايی نكنيم @takbitnab 🌹🌹🌹
‌تو می‌روی و دیده‌ی من مانده به راهت ای ماه سفر کرده خدا پشت و پناهت ای روشنی دیده سفر کردی و دارم از اشک روان آینه‌ای بر سر راهت بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود در بارگه سلطنت عشق، گناهت آیینه‌ی بخت سیه من شد و دیدم آینده ی خود در نگه چشم سیاهت آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم بال و پر پرواز به خورشید نگاهت بر خرمن این سوخته‌ی دشت محبّت ای برق! کجا شد نگه گاه به گاهت؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش @takbitnab 🌹🌹🌹
عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد ایستادی لبه ی زندگیم، از این روست هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ی خود را که نشان می دادی چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم خوش نیاید به مذاقت ؛ نفسم… @takbitnab 🌹🌹🌹
بفروخت مرا یار به یک دسته تره باشد که مرا واخرد آن یار سره نیکو مثلی زده است صاحب شجره ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره - رباعی شمارهٔ ۱۶۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است وحشت از فهمیدگان برهان نافهمیدگی است در بساط آفرینش مردمان چشم را گر لباس فاخری باشد همین پوشیدگی است دیده حق بین بود از هر دو عالم بی نیاز ترک دنیا بهر عقبی کردن از نادیدگی است می کند بر فربهی پهلوی لاغر اختیار هر که داند رنج باریک مه از بالیدگی است مردم سنجیده از میزان نمی دارند باک خلق را اندیشه از محشر ز ناسنجیدگی است گر ز ارباب کمالی سرمپیچ از پیچ و تاب کز تمامی، سرنوشت نامه ها پیچیدگی است دشمن غافل ز زیر پوست می آید برون پای کاهل طینتان، سنگ ره خوابیدگی است از شکفتن شد پریشان غنچه را اوراق دل انتهای خنده بیجا ز هم پاشیدگی است هست صائب هر کسی را حد خود دارالامان پا ز حد خود برون ننهادن از فهمیدگی است - غزل شمارهٔ ۱۱۹۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
زهی در کوی عشقت مسکن دل چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن روزی که دل دیوانهٔ توست به صد جان من شدم در شیون دل منادی می‌کنند در شهر امروز که خون عاشقان در گردن دل چو رسوا کرد ما را درد عشقت همی کوشم به رسوا کردن دل چو عشقت آتشی در جان من زد برآمد دود عشق از روزن دل زهی خال و زهی روی چو ماهت که دل هم دام جان هم ارزن دل مکن جانا دل ما را نگه‌دار که آسان است بر تو بردن دل چو گل اندر هوای روی خوبت به خون درمی‌کشم پیراهن دل بیا جانا دل عطار کن شاد که نزدیک است وقت رفتن دل - غزل شمارهٔ ۴۵۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
زبانحال حضرت امام زین العابدین(ع) از ماجرای کربلا در زمین کربلا من داغ هجران دیده ام عاشر ماه محرّم عید قربان دیده ام من علی ابن الحسینم آنکه در یک نیمه روز داغ هفتاد و دو تن با چشم گریان دیده¬ام من در آن صحرای ماتم خیز با حالی فکار از سرشک آل طاها موج طوفان دیده¬ام عندلیبان حرم را از لهیب تشنگی در میان خیمه ها در آه و افغان دیده¬ام ظهر عاشورا غریب و بی معین و تشنه لب من پدر را با جراحات فراوان دیده¬ام اکبر و عباس و قا سم را ز بیداد و عناد بی سر و گلگون بدن در آن بیابان دیده ام اصغر شیرین زبانم را در آغوش رباب همچو بلبل از عطش گریان و نالان دیده¬ام در کنار جسم بابم در میان قتلگاه زینب غمدیده را از غم پریشان دیده¬ام عصر عاشورا که در بوران تب میسوختم خیمه ها را زآتش دونان فروزان دیده¬ام آل عصمت را ز دود خیمه های سوخته واله و آواره در شام غریبان دیده¬ام من غل و زنجیر دشمن را بروی گردنم از زمین کربلا تا شام ویران دیده¬ام شرح این ماتم «مقدم» شمّه ای از ماجراست ورنه عالم را ز غم سر درگریبان دیده¬ام @takbitnab 🌹🌹🌹
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع که قدر وقت می‌دانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش عروس طبع را زیور ز فکر بکر می‌بندم بود کز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش میی در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد که مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خماری خوش به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه که شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش @takbitnab 🌹🌹🌹