eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
با مهر خود آمیخته‌ای آب و گلم مهر تو کجا برون رود از دل ما؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
به جز یاد تو دل را همدمی نیست فزونتر از غم هجرت غمی نیست به درد و سوز و هجران تو سوگند برابر با نگاهت عالمی نیست دلم خون شد دلارامی نیامد مرا تسکین آلامی نیامد چراغ عمر شد کم نور اما از آن گمگشته پیغامی نیامد غم عشق ترا با جان خریدیم ملامت ها ز بدخواهان شنیدیم ولی با این همه رنج و مرارت براهت دوخته چشم امیدیم تو بر منظومه هستی پناهی اسیرت ماه گردون تا به ماهی تو چون آئینه ایزد نمائی که سوی حق نباشد جز تو راهی تو جان آفرینش را قراری تو پائیز مریدان را بهاری چه خوش باشد که صبح جمعه ای را بروی چشم یاران پا گذاری تو ای آرامش دل ها کجائی الا ای شمع محفل ها کجائی گره در کارم و دلخسته و زار الا حلال مشکل ها کجائی @takbitnab 🌹🌹🌹
خوش درددلی دارم درمان به چه کار آید با کفر سر زلفش ایمان به چه کار آید دل زنده بود جانم چون کشتهٔ عشق اوست بی خدمت آن جانان این جان به چه کار آید - غزل شمارهٔ ۷۰۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
دلخسته و سینه چاک می‌باید شد وز هستی خویش پاک می‌باید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک می‌باید شد - رباعی شمارهٔ ۲۲۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو آخر دل آدمی نه سنگست و نه رو آن کس که نه راست طبع باشد نه نکو نه عاشق کس بود نه کس عاشق او - رباعی شمارهٔ ۱۲۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای آتش بخت سوی گردون رفتی وی آب حیات سوی جیحون رفتی با تو گفتم که بیدلم من بیدل بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی - رباعی شمارهٔ ۱۶۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی شرمنده نبودی اگر از ریختن خون آن زلف نگون تو نگونسار نبودی بودی سر آتش که بدیدی به سوی من گر نرگس مخمور تو بیمار نبود برداشتمی این دل در گوشه فتاده گر از غم و اندیشه گرانبار نبودی هم سهل گذشتی ستم و هجر تو بر من گر شحنه غم بر سر این کار نبودی مردم ز جفای تو و کس زنده نماند در عالم اگر یار وفادار نبودی دشوار شد احوال من و دوست نداند گر دوست بدانستی، دشوار نبودی خسرو، اگرت دیده به خوبان نفتادی از غمزه خوبان دلت افگار نبودی - غزل شمارهٔ ۱۹۲۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
چند گریزی ز ما چند روی جا به جا جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف زین رمه پر ز لاف هیچ تو دیدی وفا روز دو سه‌ای زحیر گرد جهان گشته گیر همچو سگان مرده گیر گرسنه و بی‌نوا مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو از کفن مرده ایست در تن تو آن قبا زنده ندیدی که تا مرده نماید تو را چند کشی در کنار صورت گرمابه را دامن تو پرسفال پیش تو آن زر و مال باورم آنگه کنی که اجل آرد فنا گویی که زر کهن من چه کنم بخش کن من به سما می‌روم نیست زر آن جا روا جغد نه‌ای بلبلی از چه در این منزلی باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا - غزل شمارهٔ ۲۰۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب نسیم کوی تو هم یاد ما نکرد از پیچ کوچه رد شد و ما را صدا نکرد با این که غم هزار شبیخون به سینه زد نازم به دل که خانه خود را رها نکرد در قحطیِ قداست اورادِ رنگ رنگ نجواگر نیاز، هوای دعا نکرد جان داد و سوخت هر چه هوس بود در دلم کاری که عشق کرد، گمانم خدا نکرد گفتم به دل، قلندر هر کوی و در مباش این کهنه حاجتی است که هرگز روا نکرد مست گناه بودم و دستم به دست دوست چون دوست بود، راز مرا بر ملا نکرد یک عمر خضر در پی این چشمه تشنه بود اما گذر به ظلمت آب بقا نکرد زاهد به نخل باورم آویخت بند کفر چون ریشه داشت خم و نشد و پشت تا نکرد موج وجودم از دل توفان کشیده قد یک بار اعتنا به نسیم صبا نکرد جانم پر از شکیب و دلم دشت انتظار روحم به غیر دوست، به کس اعتنا نکرد صد شکر ای زمانه! که هرگز به عمر خویش ارفع حساب روی تو نامرد، وا نکرد @takbitnab 🌹🌹🌹
گر نه‌ای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز گر چه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز گر چه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن بازگرد ای مرغ گر چه خسته‌ای از چنگ باز چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر ور ز شهری نیز یاوه با قلاوزی بساز اسب چوبین برتراشیدی که این اسب منست گر نه چوبینست اسبت خواجه یک منزل بتاز دعوت حق نشنوی آنگه دعاها می‌کنی شرم بادت ای برادر زین دعای بی‌نماز سر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغ حق کی دهد بو همچو عنبر چونک سیری و پیاز گر نیازت را پذیرد شمس تبریزی ز لطف بعد از آن بر عرش نه تو چاربالش بهر ناز - غزل شمارهٔ ۱۱۹۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب - غزل شمارهٔ ۲۹۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
جامی که بگیرم میش انوار بود بینی که بگویم همه اسرار بود در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من بی‌پرده مرا ضیاء دلدار بود - رباعی شمارهٔ ۶۱۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس فرق نتواند نمود از طایر بستانیم راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم - غزل شمارهٔ ۳۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید ور می‌ترسی کار تو هم نیست برو - رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
عاشق روی جان فزای توییم رحمتی کن که در هوای توییم تو به رخسار آفتابی و مه ما همه ذره در هوای توییم تا تو زین پرده روی بنمایی منتظر بر در سرای توییم ای که ما در میان مجلس انس بیخود از شربت لقای توییم خیره چون دشمنان مکش ما را کآخر ای دوست آشنای توییم تو رضا می دهی به کشتن ما ما همه بنده رضای توییم گر چه با خاتم سلیمانیم ای پری زاده خاک پای توییم شمس تبریز جان جان‌هایی ما همه بنده و گدای توییم - غزل شمارهٔ ۱۷۶۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
با می به کنار جوی می‌باید بود وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود - رباعی شمارهٔ ۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی - رباعی شمارهٔ ۱۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم مرجان ترا خانهٔ آتش سازیم تو کان زری میان خاکی پنهان تا صاف شوی در آتشت اندازیم - رباعی شمارهٔ ۱۱۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ولادت و شهادت حضرت رقیه(س) آن اختری که ماه بَرَد رشک در برش مهر جهانفروز فلک روی انورش نامش رقیه غنچه¬ی دُردانه بتول دریای بیکرانه حسین، اوست گوهرش از مقدم رقیه بسی شاد شد حسین گلبوسه می¬نهاد به سیمای دخترش نازی که داشت بهر پدر دلنواز بود نخل امید فا طمه را بود او برش تنها رقیه بود به گلزار اهلبیت ریحانه¬ای که بود حسین نازپرورش آن نازنین فرشته دلی بانشاط داشت تا سایه¬ی همای پدر بود بر سرش گلدسته ای ز باغ ولا بود و ای دریغ گلچین حیا نکرد وزکین کرد پرپرش دُردانه¬ای سه ساله و کوهی ملال و غم واحسرتا که خشک نشد دیدۀ ترش روزی سرش بدامن پرمهر باب بود روزی سر بریده¬ی بابا برابرش آن شب که در خرابه بسوی پدر شتافت از تازیانه بود نشان روی پیکرش در غربت از طریق پدر شد سفیر شام شد جاودانه کلبۀ بی¬سقف و بی درش گرد ضریح کوچک او را کشد به ناز روح الامین برای تبرک به شهپرش باب المراد قبلۀ او را پی امید کروبیان گرفته بکف حلقه درش در مدح او سرود «مقدم» چکامه را باشد که تا شفیع شود روز محشرش @takbitnab 🌹🌹🌹
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش آمد گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را حدیث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آید چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید من ای گل دوست می‌دارم تو را کز بوی مشکینت چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید خطا گفتم به نادانی که جوری می‌کند عذرا نمی‌باید که وامق را شکایت بر زبان آید قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید @takbitnab 🌹🌹🌹
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما رو نمی تابیم از سیلاب، دریابیم ما پرده غفلت نمی گردد بصیرت را حجاب گر چه از پوشیده چشمانیم، بیناییم ما مطلب ما گوهر عبرت به دست آوردن است گر به ظاهر همچو طفلان در تماشاییم ما شبنم ما را ز گل آتش بود در زیر پا کز نظربازان آن خورشید سیماییم ما وحشت ما کم نگردد ز اجتماع دوستان چون الف با هر چه پیوندیم، تنهاییم ما نیست خواب غفلت ما را به بیداری امید چون ره خوابیده در دامان صحراییم ما کرده ایم از خودحسابی نقد بر خود حشر را فارغ از اندیشه دیوان فرداییم ما با رفیقان موافق، بند و زندان گلشن است هر که شد دیوانه، چون زنجیر همپاییم ما سیل نتواند غبار ما ز کوی یار برد کز نظربندان آن مژگان گیراییم ما پیش پا دیدن ز ما صائب نمی آید چو شمع بس که محو جلوه آن قد رعناییم ما @takbitnab 🌹🌹🌹
خلوت من مقام رندانست هر چه دارم به نام رندان است این چنین گفتهای مستانه سخنی از پیام رندان است عین آب حیات اگر جوئی جرعهٔ می ز جام رندان است زلف خوبان و حسن مه رویان اثر صبح و شام رندان است پادشاه سریر هفت اقلیم از دل و جان غلام رندان است بزم عشقست و عاشقان سرمست ساغر می به کام رندان است خوش بخوانش که گفتهٔ سید نکته ای از کلام رندان است @takbitnab 🌹🌹🌹
خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس فرق نتواند نمود از طایر بستانیم راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم - غزل شمارهٔ ۳۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
جامی که بگیرم میش انوار بود بینی که بگویم همه اسرار بود در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من بی‌پرده مرا ضیاء دلدار بود - رباعی شمارهٔ ۶۱۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
دایم نه لوای عشرت افراشتنیست پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست این داشتنیها همه بگذاشتنیست جز روشنی رو که نگه داشتنیست - رباعی شمارهٔ ۱۵۶ @takbitnab 🌹🌹🌹