دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
#سعدى
@takbitnab
🌹🌹🌹
اين صبح ، اين نسيم
اين سفرهي مهيا شدهي سبز
اين من و اين تو ، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
يکي شدند و يگانه
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد ، آمدي و آمديم
اول فقط يک دل بود
يک هواي نشستن و گفتن
يک بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يک هنوز با هم ساده
رفتيم و نشستيم ، خوانديم و گريستيم
بعد يکصدا شديم
هم آواز و هم بغض و هم گريه
همنفس براي باز تا هميشه با هم بودن
#سید_علی_سید_صالحی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چشمت خوشست و بر اثرخواب خوشترست
طعـم دهــانت از شکـر نــاب خوشترست
شمعی به پیـش روی تو گفتـم که برکنـَم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست
دوش آرزوی خواب خوشـم بود یک زمـان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زلف او دام است و خالَش دانه ی آن دام و من
بـر امیــد دانــه ای افـتاده ام در دام دوست
میـل مـــن سوی وصــال و قصداو سوی فراق
ترک کـام خـــود گرفـتم تا بـر آیـد کام دوست
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما غرقهٔ آبیم چنین تشنه عجیبست
در خانهٔ خویشیم و غریبیم غریبست
در عین وصالیم و گرفتار فراقیم
ما دور ز یاریم ولی یار قریبست
درماندهٔ دردیم ولی خرم و شادیم
ما را چه غم از درد چو محبوب طبیبست
#شاه_نعمت_الله_ولی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چشمان تو را غباری از خواب گرفت
درد آمد و از دست دلم تاب گرفت
این بود پس از تو کار چشمم ای دوست
یک عمر نشست و آب را قاب گرفت
#قیصر_امین_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
#گر_ز_مسیح_پرسدت...
مرده چگونه زنده کرد...
#بوسه_بده_به_پیش_او...
جان مَرا که هم چنین...
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب اگر...
در آغوش تو باشم...
چه خوب بخیر میشود...
#مژگان_بوربور
@takbitnab
🌹🌹🌹
امشب ز پشت ابرها...
#بیرون_نیامد_ماه...
بشكن قرق را ماه من...
#بیرون_بیا_امشب...
#محمدعلی_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
موسیقی صبح است...
لبهای داغ دلنواز تو...
#سید_علی_افضلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عمر که بیعشق رفت...
هیچ حسابشمگیر...
آب حیاتست عشق...
در دل و جانش پذیر...
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
صد بار گر از جورِ توام...
خون رَود از دل...
از در چو درآیی...
همه بیرون رود از دل...
#اهلی_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای از خمار چشم تو...
#آشوب_در_جهان...
وی لعل مدح گفته...
#لبت_را_بصد_زبان...
#سیف_فرغانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوباره عطر تو پیچیده در فضای خیال
چقدر قابل لمس است این امید محال!...
که باز هم درِ خانه مقابلت شد باز
و با تمامِ وجود آمدم به استقبال!
به شوق آمدنت عشقِ تازه دم کردم
درون قوریِ قلبِ سفالِ روی زغال...
نخواه قهوه که از سرنوشت میترسم
از اینکه طالعِ نحسم اثر کند در فال!
قسم به حرمتِ چشمت! هنوز پابندم...
به عشقِ گمشدهای حاصل از نگاهِ حلال!
مقابلم بنِشین تا دوباره زل بزنم...
به آبشارِ زلالِ درآمده از شال!
بگو که آمدهای همزبانِ من بشوی
نگو که دل به کسِ دیگری...، زبانم لال!
تخیّلم به حقیقت دچار شد گویی...
که شد غزالِ خیالم اسیرِ چنگِ شغال!
دوباره باد وزید از میانِ پنجره و...
تمامِ عطرِ تو را برد از فضای خیال!
#حسین_احسانی_فر
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر سر موی تو را پیوندی از گیسوی تست
حلقهها در حلق من از حلقههای موی تست
پای مقصودم به هر راهی که پوید راه عشق
روی امیدم به هر سویی که باشد سوی تست
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
همچو سنگ ساحلی با خشم دریا زیستم
هر نفس با حسرت دیدار فردا زیستم
اهتزاز پرچمی ماندم به بام انتظار
سالها در تندباد دشت رویا زیستم
پشت باورهای شهرم جز خزان، خوفی نبود
برگریزانِ درونم را شکیبا زیستم
با جنونم- قرنها- صحرا نیستانی نواخت
نشئه نشئه؛ پر عطش؛ صحرا به صحرا زیستم
اینک از پشت قرونی منجمد برخاستم
-گرچه میدانم بسی در فکر احیا زیستم-
غافلم؛ آیا چه شد؟ فردا نیامد؟یا گذشت؟
خود چه کردم؟خواب ماندم؟ مردهام؟ یا زیستم؟
#عباس_مهری_آتیه
@takbitnab
🌹🌹🌹
منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت
اینهمه عمر به بی حاصلی و بی خبری
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
همه آرام گرفتند..
و شب از نیمه گذشت...
آنچه در خواب نشد...
چشمِ من و فکرِ تو بود...
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شاعری...
رنجدیده در دل شب...
پنجه در پنجۀ غم افکنده...
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
جان و دلم به دلبری...
زیر و زِبَر هَمی کُنی...
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبحدم دل را...
مقیم خلوت ان یافتم...
از نسیم صبح...
بوی زلف جانان یافتم...
#خواجوی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما را غم بی عنایتی های...
تو کُشت...
وقت است...
اگر عنایتی خواهی کرد...
#میر_عماد_قزوینی
@takbitnab
🌹🌹🌹