eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
913 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅بهشتی_بدون_حسابرسی_اعمال 🍃روز قیامت که خلایق را به صف می کنند جهت حسابرسی فراخوان می دهند؛ هر که مزد و اجرش باخداست بفرماید بهشت بهشت؟ بدون حساب؟ منظور چه کسانی هستند؟! ندا می رسد؛ مؤمنانی که از سرِ تقصیرات مردم، گذشته،و چشم پوشی نموده اند از اشتباه خلایق،بی حساب؛ داخل بهشت می شوند بدون حساب و کتاب پس تا میتوانیم،گذشت کنیم و ببخشیم بی حساب!چشم پوشی نماییم از اشتباه و تقصیرات خلایق مگر خودتان دوست ندارید که بخشیده شوید بی حساب! و خداوند پردۀ مغفرت بر گناهانتان بکشد؟! «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم» 📚کنزالاعمال_ح7009 سوره_نور_آیه22 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
داستان شب📖☕️ *ثروت واقعی* موضوع: پندانه مردی خسیس تمام دارایی هایش را فروخت و طلا خرید... او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر می شود. دارایی شما حساب بانکیتان نیست. دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که از آن برای استفاده درست و برای یاری رساندن به دیگران به گردش درمی آورید👌👌👌 *پسند* ❤️ *فراموش نشه* 📖 *داستان 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیخ بهائی وارد شهری شد، در بازار کنار دکان آهنگری عبور می کرد که دید آهنگر آهن سرخ شده گداخته را با دست خود برداشته و کج و راست می کند، تعجب کنان پرسید: ای استاد چه ریاضتی کشیدی که این مقام را به دست آوردی که آتش در دست تو موثر نیست. آنگر فهمید شیخ غریب است از او خواست که شب در خانه او بیاید شیخ قبول کرد، شب وارد منزل استاد آهنگر گردید پس از صرف غذا گفت یا شیخ زمانی در این شهر قحطی عجیبی افتاده من آذوقه فراوان داشتم. شبی صدای در خانه را شنیدم، پشت در رفته درب خانه را باز کردم، بازنی سیده که در همسایگی من بود روبرو شدم آن زن گفت:بچه هایم گرسنه هستنند و آذوقه نداریم، برای خدا به من رحم کن، شیطان آن را برای من جلوه داد، نگاهی به صورتش کرده گفتم اگر حاضری حاجتم را بر آوری آذوقه می دهم. زن غضب آلوده درب خانه ام را بست و رفت شب را با گرسنگی صبح نمود. صبح به سراغم آمده حرفش را تکرار کرد و همان جواب را شنید بار دوم رفت برای سومین بار آمد گفت از خدا بترس، برای خاطر جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما کمک کن بچه هایم را از خطر گرسنگی نجات بده، همان حرف را زدم. زن گفت: حاظرم بشرط آنکه محلی که انتخاب می کنی برای این کار خالی از اغیار باشد و هیچ کس ما را به این حال نبیند، او را در خانه ام بردم اطاقهای متعدد خالی بود تا رسیدم به اطاق هفتم تمام دربهای اتاق یک به یک بسته بوده خواستم او را به طرف خود بخوانم. گفت: ای مرد با من عهد کردی جای خلوت انتخاب کنی. گفتم! ای زن خیال نمی کنم کسی ما را در این محل ببیند. آن زن خوش بیان گفت: ای مرد اگر مسلمانی وپروردگار را می شناسی آیا می دانی خداوند احوال بندگانش را می نگرد و توجه دارد؟ گفتم: آری. گفت: آیا می دانی خداوند دو ملک را مأموریت داده که افعال و کردار بندگان را بنویسند. گفتم: آری. گفت: پس در این صورت هر کجا برویم خداوند در درجه اول، و آن دو ملک مأمور ناظرند و ما را می بینند. پس به خود آمدم و عملی انجام ندادم آذوقه به آن زن دادم و آو را طرف خانه اش با دل خوش روانه کردم آن زن سر به طرف آسمان بلند نمود و گفت: خداوند آتش دنیا و آخرت را بر این مرد حرام گردان چنانچه دامن مرا آلوده نکرد، صبح آن روز درب دکان آهنگری را باز نموده، دست به آتش زدم احساس سوزش نکردم و تا به حال چنان می گذرد. ای خوش آن روزی که ما جان در ره جانان کنیم ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم اختیار خود به پیش اختیار او نهیم هرچه او می خواهد از ما از دل و جان آن کنیم در طلسم ماست پنهان گنج سر معرفت تا شود این گنج پیدا خویش را ویران کنیم همتی او تا چو ابراهیم بر آتش زنیم آتش عشق خدا بر خویشتن بستان کنیم 📚قصص الدعا یا داستانهای دعا جلد 1 شهید احمد میر خلف زاده , قاسم میر خلف زاده 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهارتهای کلامی_15.mp3
12.7M
۱۵ ▫️کنترل محتوای کلام، نیاز به مهارت آموزی دارد ... اینگونه نیست که؛ همیشه باید حقیقت را گفت، تا زبان پاک بماند ! - گاهی فقط باید عین حقیقت را گفت! - گاهی باید فقط سکوت کرد! - گاهی هم واجب است که برای جلوگیری از یک فتنه، حقیقت را کتمان کرد! •| میزان عقلانیت هر انسان است، که قدرت تشخیص این موقعیت‌ها را، برایش آسان میکند.|• شجاعی 🎤 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺☘🌺☘ قسمت اول زندگینامه حضرت اسماعیل ع —------------------------------------— 🌺💛سالها از ازدواج ابراهیم و ساره میگذشت . رفته رفته هر دو قدم در سنین پیری و سالخوردگی میگذاشتند ولی از آنجا که ساره عقیم بود ، فرزندی نصیب آنها نشده بود .🌺💛 ________________ 🌺💛ساره با خود فکر میکرد که فرزند ابراهیم ، اگر چه از مادری جز او باشد ، باز هم فرزند او است و او میتواند وی را فرزند خود بداند و بدینوسیله غم خود و همسرش را پایان بخشد .🌺💛 ________________ 🌺💛اسماعیل اولین فرزندی بود که هاجر همسر دوم.ابراهیم ع بدنیا آورد و خانه غم آلود اسماعیل اولین روزهای نخستین با لبخند و شادی گذشت و همه حتی ساره ، از قدوم این نوزاد مبارک شادمان بودند ، ولی رفته رفته در دل ساره احساس تلخی راه یافت که روز بروز ریشه دارتر و شدیدتر میشد .🌺💛 —---------------------------------- 🌺💛دیدن اسماعیل زیبا ، در آغوش مادرش هاجر و توجه عمیق همسرش به آن دو ، برای ساره تحمل ناپذیر شد و غمی سنگین تر از گذشته برای او به ارمغان آورد 🌺💛 —------------------------------— ادامه داستان در قسمت بعد .. ________________ منبع دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
☘❤️☘❤️☘❤️ ☘❤️☘❤️☘❤️ قسمت دوم حضرت اسماعیل ع ____________________________ 💛این احساس درونی ساره و آثار آن ، که در چهره و سخن و حرکات او دیده میشد ، ابراهیم را دچار غمی بزرگ کرد . ابراهیم برای ساره احترام خاصی قائل بود . سوابق درخشان و خدمات ارزنده او را بخاطر میآورد . 💎 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💛روزی که ساره با او ازدواج کرد ، دختری زیبا و شریف و ثروتمند بود ، در حالی که ابراهیم جوانی تهیدست و مورد خصومت مردم بابل حتی عمویش آزر بود .💎 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💛ساره در آن ایام فداکاری کرد . تمام ثروتش را در اختیار ابراهیم گذاشت و همه جا قدم بقدم ، همسرش را در راه رساندن پیام خدا بمردم ، همراهی نمود و اینک چهره غم آلود او ، برای ابراهیم سخت دردناک است .💎 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💛تنها یک راه در مقابل ابراهیم قرار داشت و آن ، دور کردن اسماعیل و مادرش هاجر همسر دوم ابراهیم ع ، از آن خانه و آن سرزمین بود .💎 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💛مرکبی آماده کرد و آن دو را با خود برداشت و بسوی مقصدی که خود نمیدانست ، براه افتاد . با راهنمائی خداوند ، همه جا آمد تا به سرزمین حجاز و مکه معظمه رسید . ________________________ 🍀 بیابانی خشک و بی آب و علف درمیان کوهای گرم و سوزان دور از شهرو آبادانی اما درکنار خانه خدا و بیت الله الحرام که بدست آدم بنیانگذاری شد و بعد از طوفان نوح ع همچنان پابرجا و استوار باقیمانده بود ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ آنهارا پیاده کرد و آماده بازگشت شد هاجر گفت ای ابراهیم مارا در این صحرای خشک به که میسپاری ؟ ________________________ ادامه داستان در قسمت بعد .... 🍃 🌸🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ساعتایی خلوت کن بین خودت و خدا بگو _السلام علیک یا اباعبدالله_😔💔 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
; تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم ! تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ! تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟! نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی ... میان این دو گم شدم شاید نتوانستم آنی باشم که تو خواستی اما هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی ... 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
آیا شما هم عضو گروه 99 هستید؟ 👌بسیار عالی حتما بخونید 💰💰💰💰💰 پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’ آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’ پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!! تا زمانی که او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’ پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’ نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’ پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.. آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید که نوشته بود هدیه به آشپز. 😊😊😊😊 با خوشحالی کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلا ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلا را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!! آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلای دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند. تا دیر وقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛ او فقط تا حد توان کار می کرد!!! 😥😥😥😥 پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید. نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند خوشبختي ما در سه جمله است : 👈 تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم : 👈حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
به جلسه سی و نهم موفقیت 👌 https://eitaa.com/takhooda/16073
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿✨🌿✨🌿 📚 جوانی از عالمی پرسید: 👈 من جوان هستم و نمی توانم نگاه خود را از نامحرم باز دارم، ✳ چاره ام چیست؟✳ ✨ عالم، اندکی درنگ کرد؛ ✨ سپس کوزه ای پر از شیر، به او داد ✨ و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد، ✨ در حالی که هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد. ✨ و از شخصی درخواست کرد که او را همراهی کند ✨ و اگر شیر را ریخت، ✨ جلوی همه مردم او را کتک بزند. 💐 جوان کوزه را سالم به مقصد رساند 💐 و چیزی بیرون نریخت. 🍀 عالم از او پرسید: 👈 چند دختر سر راه خود دیدی؟ 🌸 جوان پاسخ داد: 👈 هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم 👈 و مبادا جلوی مردم کتک بخورم 👈 و خار و خفیف شوم. 💜💛💖💛💜 🍀 عالم گفت: 👈 این حکایت مؤمنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند 👈 و از روز قیامت و حساب و کتابش، که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود، بیم دارد. 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتي ناراحتي، ميگن خدا اون بالا هست... 🍃🍃 وقتي نا اميدي، ميگن اميدت به خدا باشه 🍁🍁 وقتي مسافري، ميگن خدا پشت و پناهت 🍀🍀 وقتي مظلوم واقع باشي، ميگن خدا جاي حق نشسته 🌻🌻 وقتي گرفتاري، ميگن خدا همه چيو درست ميکنه 🌿🌿 وقتي هدفي تو دلت داري، ميگن از تو حرکت از خدا برکت 🌸🌸 پس وقتي خدا حواسش به همه و همه چي هست..ديگه غصه چرا؟؟ 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
«قارون» هرگز نمی دانست که روزی ،کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند . و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است . و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند ، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید . و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید .. و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد .. بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم ! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم ! تورا بخاطر تمام نعماتت اعم از معنوی و دنیوی به ما عطا فرمودی سپاسگذاریم 🤲 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁به کار بنده های خدا برس تا خدا به کار تو برسد 🍁مشکل بنده های خدا را حل کن تا او مشکل تو را حل کند. به خاطر خدا خوب باش :) ❤ 🌺 امید و انگیزه 🌺 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊