توی هر مسیری
اونی که به آدم خیییییییییییلی امید✨ و شورِ حرکت😍 میده،
مقصد حرکته...!!
بله...
گاهی تو حاشیه جاده هم منظره هست!🌿 قشنگی هست!🌳
ولی قابل مقایسه نیست با لذت اونی که قراره بهش برسی...🌈
.
.
.
هرکسی که برای امام زمان (عج) کار می کنه،
چون میدونه کارش یه پله است
برای نزدیک شدن ظهور😍☘️
حتی اگه توی کار/ جاده سختی هم بکشه😟
بازم کلی انرژی🌀😇 داره!!
چون میدونه داره راهی رو میره که قطعااااااااااااااااااااا💯
به یه نتیجه ی خیلی خوب میرسه!🌟
به نتیجه ی ظهور...🍀
اصلا!
مگه راهی قشنگ تر از این توی عالم هست؟!😍😍♥️♥️
اونم با آینده ی روشنِ تضمینی...✨
خود خدا اراده کرده:
دینِ حق، ظاهر و حاکم بشه بر تمام دین ها... تو کل عالم...
توی این مسیر باش...💛 پیروز باش...🌹
#مهربان_من
#میخواهم_یار_تو_باشم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_هفدهم
کنار در می ایستم تا شاید کمی دور مهدوی خلوت بشود. شاید هم خودش از چشمانم بخواند که حرف دارد و بیاید سراغم و بیشتر از این نخواهم خودم را خورد کنم. یکی از بچه ها دارد چانه زنی می کند سر بحثی که مهدوی در کلاس
داشته است. گاهی که معلمی نمی آید مهدوی به جایش پایۀ تدریس می شود. تقریبا کل مدرسه دوست دارند که معلم ها یکجا نیست بشوند تا مهدوی ظهور کند. پسر میگوید:
- یه جوری می گید که آدم به پوچی می رسه، دیگه هر کاری می خواد انجام بده میگه انجام بدم که چی بشه؟
مهدوی نگاهش می کند.
- جدی میگم آقا! خودتون می گید دیگه، درس و لذت و اینا به یه فوتی بنده!
مهدوی با لبخند می گوید:
- دیگه چی گفتم که تو تحریفش کنی؟
- اِ آقا تحریف نکردیم که!
برو اول اصل حرف من یادت بیاد بعد بیا چانه زنی راه بنداز!
مهدوی گفته بود اینقدر دنبال لذت ساختگی نروید! مدام بیرون از خودتان از اشیا و آدم و خوراکی و پوشاکی درخواست لذت می کنید، همین است کــــه تمام می شود و شما هنوز سیر که نشدید تشنه تر هم شده اید! لذت در وجود خودتان است فقط راه بدهید تا خودش را نشان بدهد. سر کوه قاف نیست که برای به دست آوردنش بخواهید شال و کلاه کنید و در به در بشوید. بعد هم که به آن می رسید می بینید که این قدر هم لذیذ نبود، معمولی بود. مثل این که یک اتفاق معمولی را با آب و تاب تعریف کنید.
یکبار، همان اول ها، بچه ها جمع بودند خانۀ جواد، به صرف فیلم و بساط. من دیر رفتم. یعنی خب گاهی دو دل می شدم و پر از عذاب وجدان از اعتماد خانواده ام و غلط های اضافه ای که پشت هم مقابلم صف می کشید و من دائم داشتم با خودم می جنگیدم که بکنم نکنم، بروم، نروم. اما کلا برای اینکه جلوی همۀ بچه ها کم نیاورم و مسخره
ام نکنند می رفتم.
دیر رسیدم و برق رفته بود و وقتی که آمد کانالا قاطی کرد.
تلویزیونشان روشن شد و سینه زنی نشان می داد. آرشام گفت:
- مگه طرفای محرمی، عاشورایی، نیمه رمضانی...
یک جمعیت زیاد، همه یکدست و مشکی، سینه می زدند و بساطی بود. لذتی دارد این حس و حال که دروغ است اگر بگویم ندارد. لذتش با هیچ چیز هم نباید مقایسه شود. من ظاهرا قید ریشه ام را زده بودم اما ته دلم که نمی توانستم انکارش کنم. یک حرارت نابی از ته سینه ام شروع کرد به بالا آمدن، اما حرفی نزدم. جواد هم نشسته بود روی مبل و دوتا دستانش بیکار دو طرفش افتاده بود. من زیر چشمی تلویزیون را نگاه می کردم اما جواد زل زده بود به صحنه هایی که با او سنخیتی نداشت و خیره خیره نگاه می کرد. علیرضا گفت:
- فیلمی دارند اینها هم. دور هم جمع میشن که چی؟ بزنن تو سر و سینه؟
حس کردم تمام بدنم یکجا داغ کرد. جواد نگاهش که نکرد، حرفی هم نزد. تا درست بشود بساط فیلم، جواد خیره بود. دوباره گفت:
- اِ اِ. مهدویتون اون وسطه.
باز هم جواد هیچ حرکتی نکرد. اما آرشام تیز پرسید:
- کو؟
علیرضا خندید و شانه بالا انداخت. واقعا جواد هیچ عکس العملی نشان که نداد هیچ، بلند شد و رفت و فیلم را هم نماند. آخرش آرشام کلید کرد که چه مرگت شده بود و وجدانا جواد، اینا با چه هدفی اینطوری می کنند. جواد گفت:
- یادته دوسال پیش دسته جمعی با هم قرار گذاشتیم روی بازومون جای شش تا تیغ باشه؟ یادته بعضی ها دوتا بازو و دو تا ساعد رو با هم زدن؟ این یه جور خودزنیه، اونا هم یه جور. ما هم جمع می شیم موسیقی می ذاریم و می رقصیم. می خوریم و مست می شیم
و می رقصیم. ما یه جور، اینام یه جور. ما هم برای یکی می میریم .
من حرفی نزدم اما ته دلم گفتم که من با شما پارتی و... آمده ام با این ها هم بوده ام. بودن داریم تا بودن. عکسم را از پروفایل بر می دارم. تمام عکس هایم را پاک می کنم. میروم توی پیج های پسرها و دخترهایی که عکس وحشتناک گذاشته اند. برای همه شان پیام می گذارم:
- شما رو می شناسم اما دوست دارم بیشتر بدونم.
تا شب می سوزد آمپر خودم، می ترکد پیجم. خوب فعال ظاهر می شوند.
دو دسته اند. یکی که حساب شده برایم پیام گذاشته و می خواهد جذبم کند. یک عده هم که از زور بدبختی عضو شده اند و جمالت کلیشه ای گذاشته اند برایم...
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_هجدهم
یک عده هم که از زور بدبختی عضو شده اند و جمالت کلیشه ای گذاشته اند برایم:
- عمر اجبار دیگر سر اومده. افکار متحجرین که برای این دنیا یک خدا قرار میدن تا جلوی آزادی ما را بگیرند به درد عصری می خوره که خود عرب ها هم نفهمیدند چه باید بکنن.
- امروز من و تو آزادیم. دست در دستان هم این بند و زنجیر اسارت را پاره می کنیم. دین اسارت است.
- علم امروز می گوید که جوان اگر هیجانات خودش را نتواند به ثمر برساند، قطعا دچار مشکالت روانی می شود، شیطانپرستی یک گام رو به جلو است برای...
- وای عزیزم، من که هرچی پیجتو گشتم عکسی ازت ندیدم. ولی باور کن من لذت زندگی رو می برم از وقتی که عضو گروه شدم.
- خوش اومدی به جمعمون. من از همین حالا تو رو عضو خودمون می دونم.
- راستی عکسای کوروش و تخت جمشیدی که گذاشتی تو پیجت، خیلی زیباست.
- من با مرام شیطون پرستا حال می کنم. آخه می دونی کلا سیاهی رنگ عشقه، حالمو خوب می کنه.
- از کوچیکی رمانای ترسناک می خوندم، الان حسم با این گروه فقط حال میآد. تو هم بیا حال میده.
- اگه دل و جرات گوسفندی داری نیا، اما اگه مثل حاضری برای خواسته هات کاری بکنی، به جمع ما شیاطین خوش اومدی.
- پرستش زیباست، مخصوصا اگر مقابل شیطان باشد.
- بیا. بیا اگه پسری مثل من لذت خشونت بی نظیره.
- هِرممون تو رو کم داشت.
- خدا ساختۀ ذهنه. وجود نداره. بیخود لذتاتو محدود نکن. وقتی که بمیری روحت تو وجود سگ یا خوک یا یه آدم دیگه حلول میکنه.
- خواستی بگو بگم کجا بیایی تا پرزنتت کنم.
- دو تا فیلم برات فرستادم ببین تا بفهمی خدا یعنی کشک...
- این لینک ماست... فردا شب ساعت 9 آن شو روشن میشی...
- آتئیست یعنی رها شده از هرچه به زور تو را مجبور می کنند...
- می گن کافریم اما ما کفر را به بردگی ترجیح می دیم...
به هم ریخته تر از همه شده ام. به جواد پناه می برم. اما خودش خاموش تر از این است که بخواهد من را راه اندازی کند. آرشام هم که درگیر دوست دخترش است و قاط قاط.
جواد تمام دخترها را پیچید لای یکبار مصرف و گذاشت کنار. وجدانا کار سختی بود. البته مدتی تلخ شده بود. علیرضا به بچه ها گفت به خاطر خیانت لیدی نکبتش بود، آرشام گفت به خاطر مهدوی است. اما من مطمئن بودم جواد یک چیزی را فهمید که گذاشت و گذشت. بقیه تاسف خوردند که لذت دنیایش را ناقص کرده است.
جواد این روزها ساکت و فکور شده است. نه اینکه توی خودش باشد.
کلا خودش را قطعه قطعه کرده، مثل یک پازل. هر قطعه را برمی دارد، حسابی نگاهش می کند، بعد هم پرت می کند آن طرف.
کف پازلش خالی مانده! هیچ تصویری نیست! پاتوق ها را یا نمی آید، یا دیر می آید، یا می نشیند ساکت و زل می زند به کارهای ما. چند وقت قبل که آریا و سعید زیاد خوردند و بعد هم بد... و بعد هم
هرچه خورده بودند روی علیرضا که گرفته بودشان بالا آوردند، جواد چنان سیلی خواباند توی گوش هردو که...
آرشام هم قاط زده است. دخترۀ نفهم با سیروس احمق، بساط عشق و حال او را به هم زده اند.
اینها صحنه هاییست که این روزهایم را پر کرده است. روزهای قبل از
کنکور باید چه طور بگذرد؟
اصلا کنکور می دهیم که چه طور بگذرد؟ که چه بشود؟ که قبول بشویم
بعد چه بشود؟ مدرک بگیریم که بعدش...؟
گیرم که دنیا گذشت و گذشت و گذشت. من دکتر شدم، جواد پاکبان، آرشام چوپان، علیرضا... وای علیرضا. تصاویر دوباره مقابلم جان می گیرند. عکس های برهنه و نیمه برهنه. کنسرت های پر سروصدا و خونین، بدن هایی که پر از رد تیغ است. تاریکی ها و موسیقی های پرحجم، خواننده ای متال و چشم های وحشی شان، جام های خون دختران باکره، ترانه هایی که از کشتن، کشته شدن، شیطانی که تصویر...
خدایی که دیگر نیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است. هستی یا نیستی خدایا؟ تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمی خواستمت. فکر می کردم مزاحم راحتی های منی. حالا که قرار است نباشی من چرا بیقرار شده ام. چرا همۀ کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند. حتی اگر از سر تا پایشان نشانۀ آسایش باشد. قرار ندارم و فرار دلم می خواهد. ویرانه شده برایم شهر! آبادی روستا دلم می خواهد.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
امیدوارم درست باشه، اما...
نظر خودت درسته یا غلط
توی جامعه باید درست ☑️ رفتار کنی!!
«هر جوری دلم می خواد هرکاری بکنم»
به دردِ تو جامعه نمی خوره!!❌
کسی که به حقوق دیگران احترام میذاره،
باید برای #بودنِ ش بین دیگران،
یه سری حد و مرزا 💫〽️رو رعایت کنه...
چون
جامعه یعنے حق همه...👨👨👦👦👨👨👦👦👨👨👦👦
قرار نیست اگه تو میخوای خودتو نابود کنی،
دیگران هم نابود بشن!!😐😐😐
#زندگی_فردی_نیست
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
تک رنگ
#نقد_رمان
#وینسنس_و_گرگ_خندان
نویسنده: بیژن کیا
این رمان، واقعیتی که چند سال رسانه های جهان مخفی کرده اند را لو می دهد …
جیمز برای آن که برای مردم دنیا این معما را حل کند، جان خودش، ماریا، و … را به خطر می اندازد …
معمایی پر کشش و کُشنده…
آدم کشتن، یکی از کارهای راحتی است که مخصوص یانکی ها است.
پوشاندن تاریخ هم کار دیگرشان است.
کشتی کاشفی که از اروپا راه افتاد و به قول خودشان به قاره ی آمریکا رسید و در کتاب های تاریخی ما هم به طرز مسخره ای آمده است، که چه کسی قاره ی آمریکا را کشف کرد؟
و ما هم جواب می دهیم: کریستف کلمپ !!!
در حالی که درست این است که بپرسند که افرادی که پا به قاره ی آمریکا گذاشتند چه کسانی بودند؟
و ما هم جواب بدهیم یک سری قاتل و جانی اروپایی که ساکنان قاره ی آمریکا را کشتند،
زنانشان را عقیم کردند
و سرزمینشان را تصرف کردند
وخلق و خوی وحشی آمریکایی را پایه گذاری کردند.
خلاصه داستان:
داستان این کتاب، راجع به زن و شوهری است که حق دوستند.
پسری که دنبال این است بداند چه شد که ناو آمریکایی، هواپیمایی مسافربری ایرانی را هدف قرار داد و ۲۸۰ زن و مرد و کودک را کشت؟
او طی تحقیقاتش به حقیقتی می رسد که آمریکایی ها با دروغ پوشانده بودنش.
بعد از تذکرهایی که می گیرد و گوش نمی دهد میکشنش.
بعد همسرش را که پیگیر می شود میکشند.
بعد خبرنگاری که پیگیر شده بود را می کشند،
بعد پدرش که یکی از بازمانده های سرخپوست ها بوده و پیگیری می کند را هم…
منتهی پدرش زرنگی می کند، نتیجه تمام تحقیقات را در یک وبلاگ می گذارد.
برای چند نفر از جمله یک ایرانی به صورت رمانی به نام آدمخوار می فرستد.
نویسنده تلاش کرده بود تا بتواند سبک و سیاق زندگی و کلام امریکایی را رعایت کند و به صورت ماجرایی معماگونه کار را جلو ببرد.
یعنی هم معمای هواپیمایی ایرباس را حل کرده است، هم فکر و روش استکباری و جلادی آمریکایی ها را گفته است، هم به جریان سرخپوست ها پرداخته است.
بهر حال کتاب جذابی است و اگر چه کمی طولانی، اما خواننده دوست دارد پایانش را بداند…
یکی از ویژگی های بارز شخصیت های اول رمان:
حق طلب بودن و نترسیدن از ظالم است که نتیجه ی کارشان رساندن حقیقتی که پوشانده شده بود به جهان است.
یکی از ویژگی های کلی داستان، نشان دادن خلق و خوی استکباری آمریکایی هاست و فضای کنترل شدید رسانه و فضای مجازی در آنجاست.
در بوق و کرنا کردن آزادی، فقط همان آواز دهل است که به قول معروف از دور شنیدن خوش است. اما در بطن آن چیزی جز ترس و کنترل شدید و پوشاندن حقیقت نیست.
نسل امروز ما باید این کتاب را بخواند.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ
💞سلام یار صمیمی!💞
البته...😍 ضمنا قبلا هم گاهی وقتا بهش غیر مستقیم پرداختیم...
مثلا این همه #تفکر #تفکر که میگیم یا حرفایی که درباره محبت زدیم به ظرافت های روحی مون مربوط میشن...💛 ✨
#ما_صمیمی_هستیم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
برای یاری کردن امام نباید کلاس گذاشت!!❌💔
اون هایی که سفیر امام رو تنها گذاشتن و گفتن:
« ما فقط خودِ امام حسین(ع) رو یاری می کنیم»
خیلی مسیر تاریخ رو تلخ و سنگین رقم زدن!!😔
اگه مردم کوفه، مسلم بن عقیل رو که نماینده امام بود
تنها نمیذاشتن،
نه تنها عاشورایی اتفاق نمی افتاد،
بلکه شاید امام حسین #حاکم جامعه میشدن و....
اول خوشبختی جامعه!!...😇💫😍✨💛
🌹رفیق حسینی!🌹
بگرد... فکر کن... ببین الان نماینده#امام برای ما کیه؟⭐️
ببین بخوای امامتو یاری کنی، باید کی رو یاری کنی؟✋
و ببین تنها گذاشتن کی، امام رو غریب و تنها میکنه؟😭
#حسینی_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
رفتارای بد ما
معمولا
جلوی نزدیکان مونه!!
با یه پله غریبه تر ها که هستیم،
مثلا داریم آبرو داری می کنیم!!...😁
هی لبخنننننند میزنیم!😊
هی به به و چه چه می کنیم!☺️
هی اشتباهاتشونو ندیده میگیریم!🙃
هی با مهربونی بهشون جواب می دیم!😇
هی مقیدیم سر و وضعمون جلوشون خوب باشه!👕
آخه:
_ میخوایم درکنارشون باشیم،
پس لازمه تصور خوبی از ما داشته باشن!!
اما با آشناها...
اینا اول و آخر هستن دیگه!😎
پس ظاهرا مهم نیست باهاشون چجور رفتار کنی!😏
با هر قیافه ای...👻
با هر اخلاقی...😡
با هر حرفی...🔇
مثلا وقتی یکی میگه زیبایی و تمیزی برام مهمه،
بیشتر باید نگاه کرد
به زیبایی و مرتب بودنش داخل خونه...🏡
نه جلوی دیگران!
نه وسط خیابون!
نه توی مهمونی!
راستی!
یادت باشه خوب بودن با نزدیکان
ارزشمند تره✨ از خوبی با دیگران!
چون اگه با نزدیکانت خوب نباشی،
چاره ای جز تحمل و صبر ندارن😔
اما دیگران میتونن بذارن و برن...😤🤚
و چون مهربونی به نزدیکان منفعت طلبانه نیست،
نشون دهنده ی اخلاقه و شخصیت بزرگت...🌿✨
#بزرگ_شدن
#خانواده
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_یکم
من می فهمم. اما علیرضا خودش می فهمد؟
نمی خواهم علیرضا آدم بد قصه باشد. جوان هستیم و دنبال دو لقمه لذت و شهوت؛ اما وجدانا دو قاشق عقل هنوز در کله مان هست که تابلو خطا نکنیم. مادر و پدرها درست و حسابی افتاده اند دنبال امکانات و زیبایی و پول و... و بچه ها را هم کنار جوی لجنی دنیا ول معطل کرده اند، اما مادرم می گوید خدا که
عقل را از ما کنار جوبی ها نگرفته است .خر وضع است کسی که زیر بار پرستش نمی رود، اما زیر بار شیطان
پرستی می رود. اگر قرار باشد بپرستی که مثل آدم خدایت را بپرست. اگر هم حوصلۀ خدا نداری چرا دنبال قُر و قزمیدهای خلقت برویم. بت چوبی و سنگی هم شد خدا؟ گاو هم شد چیز پرستیدنی؟ شیطان پس افتاده از آسمان، چون دعوای خدا با او، اصلش به خاطر ما بود، حالا شیطان تحویل گرفتن دارد؟
جن گرازصفت هم به من سجده نکرد، هم بابا آدم و مامان حوا را از بهشت کشید بیرون و من نوه را به بدبختی دنیا انداخت. حالا بروم جلویش بگویم هرچه تو بگویی؟ من باشم تف تو رویش می اندازم. البته این ادبیات مادرم نیست.
حیف که...
مامان وقتی حال علیرضا را می شنود می گوید:
من هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم. اما حتما برو پیش معاونتون آقای مهدوی.
من می روم پیش مهدوی. نیست. دو روز است که نیست. رفته مسافرت؛ مشهد است. دور خودم می چرخم دو دور. برادر مریضش را برده برای شفا. این علیرضا را هم می برد بد نبود. بالاخره آدم درهم که می شود یاد کسانی می افتد که کنارشان گذاشته. مشهد کدام طرف بود؟
بحث اجدادی یک طرف، بحث اینکه جواد هنوز هم آدم بود، هم جوان و پر از زیر و بم های شهوت هم یک طرف.
در یک پارتی که نگین آمد سراغش، جواد قیافۀ مجسمه را گرفت. اما واقعا که یک دوجین آمپول فشار به خودش زد تا توانست نرمال رفتار کند.
آن روزها، روزهای جنگیدن جواد با خودش، خواهش های نوش و دوش بود.
آدم وقتی توی این راه ها نیفتاده راحت است. ندیده، نچشیده، می تواند تحمل کند. اما وقتی مزۀ هر غلطی را چشید، مرد می خواهد که خودش را کنار بکشد. کنار دستش باشد و دستدرازی نکند. مقابلش روی میز بگذارند و لب نزند. برایش فیلم و عکسش را بفرستند و باز نکند. توی پارتی ها جایش باشد و نباشد. ببرندش و نخواهد. بحث از تحمل کردن گذشته بود. آدم به غلط کردن می افتد. به التماس.
مجبور می شود زمین را گاز بزند اما زیر عهدی که بسته نزند.
جواد سخت شده بود. تنها هم شده بود. بعضی دوستان جرات مسخره کردن نداشتند اما تکه بارانش زیاد می کردند.
بیچارگی را رد کرده بود، هنوز چاره را هم پیدا نکرده بود. چسبیده بود به مهدوی و مصطفی.
اما حتی آنها هم نمی دانستند ترک خوشی های زشتی که عادت شده، چه دردناک است!
هستند، یک عمر سیاه بخت. بعد که تنها می شوند سگ بخت می شوند.
به جای همسر نازنین، سگ پشمالین بغل می کنند و به جای بچه، گربه را. بوس لا لا جیش. جواد کیسۀ یخ را می گذارد توی ظرف مقابلش و
می گوید:
- تو خوبی، تو حیوون نیستی که! پس ببند آدم وار برو پی زندگیت.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
حر انگار ماموریت داشت
بشود #امید 💫
برای آنهایی
که یک عمر مسیرِ غلط را
درست دیده اند!!
اما
آغوش محبتِ 💚 امام
روی کسانی که #حر شوند، باز است!!
کسی که دنبال حق است،
اگر اشتباه برود،
اگر برگردد،↪️
امام برایش آباد میکند🍃
ویرانی های پشت سرش🍂 را...
و آینده اش پر از شیرینی می شود و روشنی!✨
#حسینی_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
آدم ارزش✨ داره... خییییییییییییییییلی🌟... اما...😬
نه به خاطر هیکلش که در مقابل فیل 🐘 خیلیم ریزه!
نه به خاطر بیناییش که در برابر عقاب 🦅 مثل ندیدنه!
نه به خاطرگردنش که در برابر زرافه🦒 شدیدا کوتاهه!
نه به خاطر صداش که جلو صدای پرنده ها 🕊 داغونه!
نه به خاطر قشنگیش که اصلا دمطاووس🦚کجا و...!
حتی
نه به خاطر زورش...
آخه نمیتونه نذاره یه پشه ی فسقلی 🦟نیشش بزنه!
به این ویژگی هایی که حیوانات دارن ماهم داریم و اونا توش
از ما قوی ترن میگیم: بُعدِ حیوانی آدم!!
یعنی اون چیزایی که مادیه! ظاهریه! جسمیه!💋👁💪
آدم بهترین ساخته خداست،
و بهترین بودن یعنی نباید رو دستش چیزی باشه...❌
درحالیکه
توی این ویژگی ها حیوانات از ما حسابی قوی ترن!🤐
پس
بهترین بودن ما بین این همه آفریده، به خاطر یه چیز دیگه اس...
اگه گفتین به خاطر چی؟!🤔🤔🤔
#من_بیکرانه_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ
💞سلام رفیق!💞
درسته...
تازه توی شکر کردن میشه خیلی بیشتر از اینا تشکر کرد!😉
وقتی آدم به جای هدیه، کار یا لطف دیگران، اون محبتی که پشتش هست رو ببینه!
یعنی به اون ارزشی که پشت اون کار هست توجه کنه...
اون وقت خیییییییییییلی براش شیرین تر میشه شکر کردن...😍😊❤️
مثلا فکرشو بکن!... خدا چقدر دوست داشته که...😍😍😍
#ما_صمیمی_هستیم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_سوم
هک می کنم. یعنی می روم سراغ مصطفی نوچۀ مهدوی. مخ کامپیوتر و ریاضی است. قبول که نمی کرد؛ قبولاندمش. دو روز التماس کردم تا دو روز کار کرد و پیج علیرضا را هک کرد.
هر خطی را که می خواندیم یک سلول از میلیون سلولم می مرد. جوان مرگ نشوی علیرضا! خاک بر سر بشوی علیرضا!
لب جوبی ها شیطانپرست بودند و اساسی فشار می آوردند به علیرضا! آن همه استدلال برای او زیاد است. من خودم هم داشتم چپ می کردم، مصطفی مثل آدم جواب هر استدلال چرتشان را برایم می گفت، یا رفت پرسید و آورد.
بعد از آن شد یک مول پیجشان... که بینشان دست و پا می زد. علیرضا هم هربار که از دیدار با مهدوی برمی گشته کمی جواب می
داده است. چه گیری داده اند!
می نویسم شما نخوانید؛ خیلی ترسیده ام.
قرارمان با مصطفی باقی می ماند. پیج های آن سه تا را هم هک می کند و می خواند. هر غلطی بشود در یک ذهن کثیف نوشت آنها انجام داده اند. مصطفی عکس هایشان را میبیند و آرام میگوید:
- اینا مگه چند سالشونه اینقدر قساوت قلب دارن؟
- سه سالی از ما بزرگترند. بیست و یک ساله اند.
شب خوابم نمی برد. حالا ذهنم پر از آهنگ های متالی است که برای تفریح و لذت گوش می دادم. آهنگ های رپ و...
من نمی دانستم پشت این ضرب ها و ترانه ها یک حرف دیگری است. من را بگو که صد ترانه شان را حفظم و به آهنگ های آنها عادت کرده
بودم، توی روی مادرم ایستاده بودم که... وقتی کتاب " من، زندگی، موسیقی" را داده بود بخوانم، پرت کرده بودم ته کتابخانه. موسیقی
زندگی من بود و الان زندگیم بو می داد. بوی...
برای فرار از حسرت به موبایل پناه می برم. صفحۀ اینستایم را چک می کنم و سر به بقیه هم می زنم. جواد چند روزی است که نیست. تلگرام را هم چک می کنم. هیچ جا نیست.
پیام می فرستم:
- جواد حواسم هست که مدتیه مثل همیشه نیستی! نمی پرسم چرا.
اما چرا؟
کمی صفحه را روشن نگه می دارم. نمی دانم خوانده یا نه. اَه، این تلگرام لعنتی بـــدعادتمان کــــرده با یک تیــــــک و دو تیک خوردنش. الان کــــه نمی فهمم خوانده یا نه کالفه می شوم.جواب نمی آید.
دوباره می نویسم:
- یادمه که خودت همیشه می گفتی دنیا رو باید با لذت چشید. الان در چه وضعی؟
باز هم نمی فهمم خوانده یا نه. حرف های قبلی خودش را که همیشه می زد برایش تایپ می کنم:
- غیر از... رقص و مد و کافه که دیگه حرفی نداره دنیا. اینا رو هم خودت می دونی. بقیه اش مصیبته. ما هم الان با اینا خوشیم. ده
سال دیگه که بدبخت زن و زندگی بشیم باید مثل الاغ کار کنیم تا بدیم مثل چی بخورن و مثل خرس بخوابیم. پس این لذت ها رو چرا داری برای خودت خراب می کنی؟
سکوت موبایل اذیتم می کند. تک می زنم و قطع می کنم. ده بار تک می
زنم تا بلکه جواد ببیند و بفهمد حال مرا. دوباره برایش می نویسم:
- اگه به حرفی غیر از اینا رسیدی به منم بگو. یا اینا هست، پس چرا تو نیستی بین بچه ها؟ یا اینا دروغه که...
موبایل را می گیرم بین دندان هایم که چی؟ زندگی خانوادۀ من جور دیگری است و اکیپ جواد طور دیگر! من چه طوریم؟... من دنبال چه چیزی باید باشم؟ زندان که نیست اینجا. آزادم. می خواهم آزاد زندگی کنم. آزاد هم می میرم. به کسی چه؟ اصلا به جواد چه؟ من دنبال جذابیت ها هستم.
دنیا چه چیز جذابی دارد برای مطرح کردن؟
دارم همین ها را در ذهنم غرغر می کنم که پیام می آید:
- رسیده های من به درد من نمی خوره. شاید به دهان تو کال بیاد. هرطور که فکر می کنی درسته، ادامه بده.
این چه طرز حرف زدن با یک تیزهوش است. می نویسم:
- برای ادامه دادن نیاز به اجازۀ تو نداشتم داش. خواستم ببینم تو چه می کنی؟
می نویسد:
- من هیچ کاری ندارم که بکنم. چوب برداشته ام فرو کرده ام در سطلی که زندگی گذشته ام رو تویش ریختم، دارم زیر و رو می
کنم ببینم چه کردم.
- خب.
- خب هیچی دیگه. فقط بوی فاضالب می ده. دوست داری تو هم بیا.
- ارزونی خودت.
- من هم تعارفی نمی دیدم. خودت اصرار کردی.
- اَه. با این مدل حرف زدنت.
- باشه مدلمو عوض می کنم که حال تو خوب بشه...
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼