#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
مولاجانم
به دنبال تو میگردم🚶
نمے یابم نشانت را😞
بگو
باید کجا جویم👀
مدار کهکشانت را💫
تمام جاده را رفتم غباری از سوارے نیست😪💔
بیابان تا بیابان جسته ام
در نشانت را👣
#اللهم_عجِّل_لِولیّک_الفرج
@asheghaneh_talabegi
#عاشقانہ💞
اني أُحبّكِ..
هذه هي المهنةُ الوحيدة التي أتقنُها
ويحسدني عليها أصدقائي.. وأعدائي..
دوستت دارم؛
این تنها حرفهای است که در آن ماهرم
و دوست و دشمن بهخاطرش به من حسد میبرند.
#نزار_قباني
@asheghaneh_talabegi❣
💕💜
قدیمے ها میگفتند
ڪوه بہ ڪوه نمیرسد🏔
اما آدم ها میرسند
خدا را چہ دیدے؟🙃
شاید یڪ روز
ما هم رسیدیم بہ هم 👫
#بهت_میرسم✌️♥️
💜💙💚💛❤️
@asheghaneh_talabegi❣
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـتوهـشتم مادر: _کوثر رفتی پایین چی شد؟؟ +امیر می خواست بره مام
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_شصـتونھم
با خوشحالی برگه آزمایش را نگاه کردم و به امیر پیام دادم:
《تبریک میگم آقای پدر.》
نیم ساعت بعد تماس گرفت.
_چی گفتی خانوم؟؟
خندیدم.
+علیک سلام.
_سلام خوبی؟ گفتی آقای پدر؟ با من بودی؟؟
+دقیقا با خوده شما بودم جناب فرمانده.
_خداروشکر. نماز شکر بخون، منم برم بخونم.
و قطع کرد؛ خوشحالی اش به قدری بود که معطل نکرد و رفت تا نماز بخواند.
یک ماهی گذشت و سه ماه بود که خدا لطفش را شامل حال ما کرده بود. جمعه بود، روی مبل نشسته بودم و تلویزیون نگاه میکردم؛ امیر رفته بود خرید کند. با صدایی که گویی یک نفر محکم به در می کوبید از جا پریدم!! امیر که کلید داشت و هیچ وقت به در نمی کوبید. چادرم را سر کردم و به حیاط رفتم. فرناز بود!! از راه رفتن و چهره اش مشخص بود حال خوبی ندارد، تا مرا دید به سمتم خیز برداشت.
_مگه خودت هم نمی گفتی درک میکنی؟؟! پس چی شد؟؟ چرا هنوز اینجایی...
مرا هل می داد و با فریاد کلمات را پشت هم ادا میکرد. شوکه شده بودم و تنها نگاهش می کردم.
+فرناز جان بریم توی خونه حرف میزنیم، اصلا هر چی تو بگی فقط بیا تو.
به حالت قهقهه و فریاد گفت:
_خفه شو...
و هرچه توان داشت، در دستانش جمع کرد و به سمت دیوار پرتم کرد؛ چشمانم سیاهی می رفت. صدای دویدنِ فرناز و کوبیده شدن در را شنیدم. تلاش کردم بایستم اما توانش را نداشتم و چشمانم را بستم.
نور کم جانی چشمانم را اذیت می کرد، به سختی چشم باز کردم.
_خوبی؟؟
امیر بود، بالای سرم در بیمارستان...
+چرا چشمات قرمزه؟؟
نفس عمیقی کشید:
_روضه حضرت علی اصغر رو بلدی؟؟
+چطور؟؟ روضه گوش کردی گریه کردی؟؟
_رباب با دست خودش بچه اش رو داد، امام حسین خودش بردش پشت خیمه ها...من نمی تونم برم پشت خیمه ولی شرمندتم....
و زد زیر گریه. کلمات و ادبیاتش جور دیگری بود..
+چی شده؟؟ خوبی؟؟ چرا انقدر پراکنده حرف میزنی؟؟
_غصه نخور، خدا خیلی مهربونه، دوباره بهمون بچه میده...
تازه یادم افتاد چه اتفاقی افتاده...انگار خواب بودم.
+بشین روضه بخون.
تا چند وقت کارم فقط گریه بود.
♡♡♡
_چرا زودتر نگفتی دختر؟؟
اشک هایم را پاک کردم.
+الان هم فقط شما میدونی.
_بچه زندگی رو شیرین میکنه، ولی مونده به لطف خدا، که خیلی زیاده پس غصه نخور.
زیر لب آمینی گفتم و بلند شدم. دو سه ماهی از آن ماجرا می گذشت، و از فرناز خبری نبود.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#یااباعبـدلله💚🌱
.
اینجا اگر نوڪر شدی
درعرش سلطان میشوی{💓}
.
زانو بزن در محضرش
طوفان میدان میشوی💛
.
نام حسینبنعلے
داروی درد عالم اسٺ✨♡
.
فطرس بگو یڪ #یاحسین
والله درمان میشوی😍✌️
.
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#صبحتونکربلایی
@asheghaneh_talabegi 🎀
صبح ها😊
لبخندےبچسبانید گوشـہ لبتان،
دلیلش مهم نیست
اصلا نیازی بـہ دلیل ندارد
لبخند است دیگر
هفت خان رستم ڪـہ نیست
#صبحتون_عاشقانه😍
🌤🌤🌤🌤
@asheghaneh_talabegi
#جـــانــانــ😍
امروز
بیشتر از
آنچه که باید
عاشقت می مانم...♥️
🌺 @asheghaneh_talabegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠منبر تصویری💠
سخنران:حجه الاسلام دکتر رفیعی
موضوع:ملاک ازدواج
🌟 @asheghaneh_talabegi
[سَرِ شَبــ🌙 بُـود
مادرَمـ پُرسـید:
چِهـ خواهے دَر جَهانْ🌍 از {ایزَدِ مَنانْـ}💋
گُفتَمشـ:
[کاش خُـدا بِنویسَد🍃
سَفرے کرب و بلا با #جٰانان🙈💙
✨| @asheghaneh_talabegi |🌈