#ھمسفرانھ {♥️😍}
قَلـ✍ـم در دسـتــ✨
و مَـن محـ🙂ـو خیالَـتــ🍃
بـه جا؎ شِـعـ🎼ـر
نـقـ🎨ـاشـی کِشـیدمــ😑...!!
#عشق_تو_مرا_هنــرمند_کــرده💘
@asheghaneh_talabegi 🎀
#هردو_بدانیم
💝 ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند،
👈اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند؛
و اگر " بد " شد هر دو می میرند...!
#انتخاب_همسر
@asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدویازدھم یک ثانیه هم چشمانم را نبستم و تمام شب به رفتار فرهاد فکر
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدودوازھم
+محمد، بی زحمت مواظبش باش من شب برمیگردم.
کمی مکث کردم و گفتم:
+تو رو خدا فکر کن دخترته....مواظبش باش نزار بهونه ی منو بگیره.
_کوثر خوبی؟؟
روی تخت نشستم و با بغضی که حالا تهاجم خود را آغاز کرده بود جواب دادم:
+نه اصلا.
و با دست اشک هایم را پنهان کردم، مبدا دل محمد بلرزد!
_چی شده؟؟
+هیچی. می خوام برم سرکار دیگه، تا کسی فکر کنه بچه ی من چون بابا نداره قرار حسرت چیزی رو بخوره...
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:
+می خوام برم تا هیچ مردی به فکرش هم خطور نکنه بخواد بشه بابا ی زینب...
_چیشده؟؟
تمام ماجرا را برای محمد گفتم.
_نگران نباش، خودم درستش میکنم.
+نه نه نمیخواد. همین که زینب رو نگه داری کافیه. قرار بود تا سه سالگیش نام ولی دیگه نمیشه....دو سال زودتر باید برم.
_فکر میکنی چون صندلی نشین شدیم نمی تونیم مراقب خواهرمون باشیم؟؟
+من هیچ وقت این طوری فکر نمی کنم، خدافظ.
به بیمارستان رفتم اما دیگر جایی برای من نبود!! تا شب کار هایم را پیگیری کردم و قرار شد تماس بگیرند. خسته بودم اما کنار محمد نشستم و با هم حرف زدیم، بعد از دو سال از سوریه گفت، از امیر. می گفت به فکرم بوده و نگران، می گفت شب آخر می خواسته تماس بگیرد اما نشده....می گفت مرا خیلی دوست داشته....محمد آنقدر گفت که هم من گریه کردم هم خودش؛ سعی داشت مرا آرام کند اما تا نگاهم می کرد خودش هم گریه می کرد. آن شب هم گذشت انا بیشتر از هر شب به فکرت بودم.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
#یاحسیــݩجاݩ..💔
چشم خود را باز ڪردم ابتدا گفتم حسیݩ
با زباݧ اشڪ هاے بے صدا گفتم حسیݩ
نام زهرا را شنیدم هر ڪجا گفتم علے
نام زینب را شنیدم هر ڪجا گفتم حسیݩ
بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥
💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃
🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨
السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.•
السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
@asheghaneh_talabegi 🌱
#مرد_باش...
✍آقای محترم لطفا...
#علاقه ات را #مخفی نکن
ما همگی نیاز به دوست داشتن داریم و #زنان #بیشتر از مردان به دوست داشتن نیاز دارند. نمی خواهد با کادو یا #هدیه یا جشن ابراز علاقه کنید شما میتوانید با چند #جمله_ساده وکوتاه این علاقه را ابراز کنید.
#بگذر
هیچ انسانی کامل نیست و حتما روزی باشد که #ناراحت باشد دلتنگ باشد حوصله نداشته باشد و حق دارد که از درک و گذشت شما بهره مند شود. چه وقت و کی و برای چه کسی میخواهید #گذشتتان را خرج کنید؟ این را بدانید که هیچ #رابطه ای بدون گذشت و درک متقابل پایدار نمی ماند.
#حرف_بزن
همه #حرفهایتان را در محل #کارتان خرج نکنید. کمی را هم برای #خانه و خانواده نگه دارید و اجازه ندهید حرفهایتان فقط پیرامون فرزندان و کار روزانه و وضع معیشتی باشد.
#وقت_بگذار
نگذارید احساس کند که شما کارتان و یا دوستانتان را بر آنها #ترجیح میدهید. چون در این صورت کلاه تان پس معرکه است. دوستانه و صمیمانه توصیه میکنم که برای او وقت بگذارید.
#نگو نه
موافقت کردن به #خواستههای_معقول خانمها می تواند به شکل خیره کننده ای رابطه را محکم و استوار کند.
#گوش کن
برای یک زن هیچ چیز دل سرد کننده تر و آزار کننده تر از این نیست که احساس کند احساسات و افکارش را با مردی مطرح کرده که عملا به حرف هایش #گوش نمیکند. به حرفهایش با جانو دلتان گوش کنید.
#مودب باش
چند وقت به چند وقت کلمات و عباراتی مانند #لطفا..بی زحمت..دستت دردنکنه..خسته نباشی..و مانند اینها را به خانم ها بگویید. متاسفانه خیلیها
فراموش میکنند که رعایت #ادب و نشان دادن محبت برای حفظ و تداوم دوستی و رابطه از نان شب هم واجب تر است. شما فراموش نکنید.
🍃 دوست داشتنتان را به خانمها #یادآوری کنید: نگذارید با گذشت زمان چیزی از علاقه ی شما کم شود. گاهی به او یاداوری کنید چقدر برایتان #مهم است.
@asheghaneh_talabegi 🎀
#عاشقانه😍
تو بخند😉
تا به همه ثابت کنم
یک دیوانه
دوایش قرص نیست!
لبخند توست
@asheghaneh_talabegi
•
•
•
بهشت خونه ایه که وقت نماز،
خانوم خونه به
آقاشون اقتدا کنه🙈 و
بعد نماز آقا با بند انگشت
خانومش ذکر بگه. 📿♥
•
•
#زندگیتون_بهشت😍
#نمازعشقــ✨
@asheghaneh_talabegi ✨
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدودوازھم +محمد، بی زحمت مواظبش باش من شب برمیگردم. کمی مکث کردم
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدوسیـزدھم
دو، سه روزی میشد زینب را بغل نکرده بودم چه برسد نگاهش کنم!!
با زینب مشغول بازی بودیم که تماس گرفتند و کارم درست شده بود.
+مامان تو پیش دایی محمد بمون تا من برم برات لباسای خوشگل بخرم و بیام.
با زبان بچگانه اش می خواست مانع رفتنم شود اما موفق نشد. صدای گریه هایش تا آسانسور هم شنیده میشد و گویی جای قلب نداشته ام را چنگ می زدند. همان روز کارم را شروع کردم، اما در بیمارستانی دیگر.
روز به روز تو دار تر و ساکت تر میشدم؛ از روزی که فرهاد آن حرف ها را زد حتی قول هایم به امیر را هم فراموش کردم و چند ماهی حال بدم ادامه داشت. یک سالی طول کشید تا خودم را پیدا کنم.
رفت و آمدم با خانواده ی امیر خیلی کم شده بود و فقط بعد از تمام شدن کارم به بابا علی سر میزدم.
زینب بزرگ شده بود و هر وقت نگاهش میکردم امیر را می دیدم.
جمعه بود و عمه ها و عمو هایم قرار مهمانی در باغ پدربزرگم را گذاشته بودند. هر چه اصرار کردم که نروم، فایده نداشت.
لباس هایی را تن زینب کردم که امیر همیشه در توصیفش از زینب میگفت. زینب امیر را از نزدیک ندیده نبود و تا به حال آغوشش را لمس نکرده بود اما عاشقش بود، همانطور که امیر عاشق زینب بود؛ فقط نمیدانم چرا هنوز نیامده بود.
باع پدربزرگ دور بود و با ترافیک چند ساعتی در راه بودیم. بعد از خوش و بش با همه سفره ی ناهار را انداختیم. زینب با نوه ی عمه بزرگم حسابی اخت شده بود و با اینکه دو سالی از زینب بزرگتر بود اما خوب بازی میکردند. ناهار که تمام شد زینب آنقدر بهانه گرفت که کنارش نشستم و کمک نکردم. شاید بهانه هایش بخاطر این بود که بچه های اطرافش پیش مادر و پدر می نشینند و حسودی اش میشد؛ خب راستش من هم حسرت خانوم هایی را می خوردم که پیش همسرانشان نشسته بودند اما چه میشد میکرد؟!
#گفتمکهبافراقمداراکنمنشد 🍂❤️
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
#عاشقانه_شهدا
.
.
❤️↯• اسماعیل بسیار خوش برخورد بود و مهربان؛ بسیار خونگرم و دلسوز؛ همیشه لبخند به لب داشت.
☺️↯• اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش.
برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394 برای دفاع از حرم رفت.
😥↯• وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی میدانستم که دیگر بازنمیگردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.
#همسر_شهید_اسماعیل_خانزاده🌸
.
.
•[👀]• درگیر یڪ
نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇
@asheghaneh_talabegi 🌱
خدایا
مرا ببخش
بخاطرِ
تمـٰام در هایی که کوبیـدم
و خانه تو نبـود..! :)
در خونه #خدا روبزن🙃✌️
@asheghaneh_talabegi
🌸🍃
دلیلی ندارد وقتی
#عصبانی هستید
همان لحظه #پاسخ را بدهید!!
يا وقتی
تمام ذهنتان درگیر #چند گمان می شود
#اولین فکری راکه به ذهنتان خطور می کند را بیان کنید...!
دلیلی ندارد هنگام گفت وگو؛ برخلاف میل باطنی #صدایتان را بالا ببرید، یا احساستان در همان #لحظه را عنوان کنید...!
#صبر کنید
#سکوت کنید
تا #آرام شوید...
تا با ذهن #متمرکز
خوب #فکر کنید ؛
سپس
#عمل کنید،
#بیان کنید.
"حواستان به '#طوفان' های درونتان باشد،
شما را با خود نبرَد...!!"
@asheghaneh_talabegi