eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
{♥️😍} قَلـ✍ـم در دسـتــ✨ و مَـن محـ🙂ـو خیالَـتــ🍃 بـه جا؎ شِـعـ🎼ـر نـقـ🎨ـاشـی کِشـیدمــ😑...!! 💘 @asheghaneh_talabegi 🎀
💝 ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند، 👈اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند؛ و اگر " بد " شد هر دو می میرند...! @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدویازدھم یک ثانیه هم چشمانم را نبستم و تمام شب به رفتار فرهاد فکر
+محمد، بی زحمت مواظبش باش من شب برمیگردم. کمی مکث کردم و گفتم: +تو رو خدا فکر کن دخترته....مواظبش باش نزار بهونه ی منو بگیره. _کوثر خوبی؟؟ روی تخت نشستم و با بغضی که حالا تهاجم خود را آغاز کرده بود جواب دادم: +نه اصلا. و با دست اشک هایم را پنهان کردم، مبدا دل محمد بلرزد! _چی شده؟؟ +هیچی. می خوام برم سرکار دیگه، تا کسی فکر کنه بچه ی من چون بابا نداره قرار حسرت چیزی رو بخوره... نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم: +می خوام برم تا هیچ مردی به فکرش هم خطور نکنه بخواد بشه بابا ی زینب... _چیشده؟؟ تمام ماجرا را برای محمد گفتم. _نگران نباش، خودم درستش میکنم. +نه نه نمیخواد. همین که زینب رو نگه داری کافیه. قرار بود تا سه سالگیش نام ولی دیگه نمیشه....دو سال زودتر باید برم. _فکر میکنی چون صندلی نشین شدیم نمی تونیم مراقب خواهرمون باشیم؟؟ +من هیچ وقت این طوری فکر نمی کنم، خدافظ. به بیمارستان رفتم اما دیگر جایی برای من نبود!! تا شب کار هایم را پیگیری کردم و قرار شد تماس بگیرند. خسته بودم اما کنار محمد نشستم و با هم حرف زدیم، بعد از دو سال از سوریه گفت، از امیر. می گفت به فکرم بوده و نگران، می گفت شب آخر می خواسته تماس بگیرد اما نشده....می گفت مرا خیلی دوست داشته....محمد آنقدر گفت که هم من گریه کردم هم خودش؛ سعی داشت مرا آرام کند اما تا نگاهم می کرد خودش هم گریه می کرد. آن شب هم گذشت انا بیشتر از هر شب به فکرت بودم. نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
تو خونِ در رگ های منی جانانِ من دوستت دارم...💜☘ 🌙 @asheghaneh_talabegi 🌙
..💔 چشم خود را باز ڪردم ابتدا گفتم حسیݩ با زباݧ اشڪ هاے بے صدا گفتم حسیݩ نام زهرا را شنیدم هر ڪجا گفتم علے نام زینب را شنیدم هر ڪجا گفتم حسیݩ بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.• @asheghaneh_talabegi 🌱
... ✍آقای محترم لطفا... ات را نکن ما همگی نیاز به دوست داشتن داریم و از مردان به دوست داشتن نیاز دارند. نمی خواهد با کادو یا یا جشن ابراز علاقه کنید شما میتوانید با چند وکوتاه این علاقه را ابراز کنید. هیچ انسانی کامل نیست و حتما روزی باشد که باشد دلتنگ باشد حوصله نداشته باشد و حق دارد که از درک و گذشت شما بهره مند شود. چه وقت و کی و برای چه کسی میخواهید را خرج کنید؟ این را بدانید که هیچ ای بدون گذشت و درک متقابل پایدار نمی ماند. همه را در محل خرج نکنید. کمی را هم برای و خانواده نگه دارید و اجازه ندهید حرفهایتان فقط پیرامون فرزندان و کار روزانه و وضع معیشتی باشد. نگذارید احساس کند که شما کارتان و یا دوستانتان را بر آنها میدهید. چون در این صورت کلاه تان پس معرکه است. دوستانه و صمیمانه توصیه میکنم که برای او وقت بگذارید. نه موافقت کردن به خانمها می تواند به شکل خیره کننده ای رابطه را محکم و استوار کند. کن برای یک زن هیچ چیز دل سرد کننده تر و آزار کننده تر از این نیست که احساس کند احساسات و افکارش را با مردی مطرح کرده که عملا به حرف هایش نمیکند. به حرفهایش با جانو دلتان گوش کنید. باش چند وقت به چند وقت کلمات و عباراتی مانند ..بی زحمت..دستت دردنکنه..خسته نباشی..و مانند اینها را به خانم ها بگویید. متاسفانه خیلیها فراموش میکنند که رعایت و نشان دادن محبت برای حفظ و تداوم دوستی و رابطه از نان شب هم واجب تر است. شما فراموش نکنید. 🍃 دوست داشتنتان را به خانمها کنید: نگذارید با گذشت زمان چیزی از علاقه ی شما کم شود. گاهی به او یاداوری کنید چقدر برایتان است. @asheghaneh_talabegi 🎀
😍 تو بخند😉 تا به همه ثابت کنم یک دیوانه دوایش قرص نیست! لبخند توست @asheghaneh_talabegi
• • • بهشت خونه ایه که وقت نماز، خانوم خونه به آقاشون اقتدا کنه🙈 و بعد نماز آقا با بند انگشت خانومش ذکر بگه. 📿♥ • • 😍 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدودوازھم +محمد، بی زحمت مواظبش باش من شب برمیگردم. کمی مکث کردم
دو، سه روزی میشد زینب را بغل نکرده بودم چه برسد نگاهش کنم!! با زینب مشغول بازی بودیم که تماس گرفتند و کارم درست شده بود. +مامان تو پیش دایی محمد بمون تا من برم برات لباسای خوشگل بخرم و بیام. با زبان بچگانه اش می خواست مانع رفتنم شود اما موفق نشد. صدای گریه هایش تا آسانسور هم شنیده میشد و گویی جای قلب نداشته ام را چنگ می زدند. همان روز کارم را شروع کردم، اما در بیمارستانی دیگر. روز به روز تو دار تر و ساکت تر میشدم؛ از روزی که فرهاد آن حرف ها را زد حتی قول هایم به امیر را هم فراموش کردم و چند ماهی حال بدم ادامه داشت. یک سالی طول کشید تا خودم را پیدا کنم. رفت و آمدم با خانواده ی امیر خیلی کم شده بود و فقط بعد از تمام شدن کارم به بابا علی سر میزدم. زینب بزرگ شده بود و هر وقت نگاهش میکردم امیر را می دیدم. جمعه بود و عمه ها و عمو هایم قرار مهمانی در باغ پدربزرگم را گذاشته بودند. هر چه اصرار کردم که نروم، فایده نداشت. لباس هایی را تن زینب کردم که امیر همیشه در توصیفش از زینب میگفت. زینب امیر را از نزدیک ندیده نبود و تا به حال آغوشش را لمس نکرده بود اما عاشقش بود، همانطور که امیر عاشق زینب بود؛ فقط نمیدانم چرا هنوز نیامده بود. باع پدربزرگ دور بود و با ترافیک چند ساعتی در راه بودیم. بعد از خوش و بش با همه سفره ی ناهار را انداختیم. زینب با نوه ی عمه بزرگم حسابی اخت شده بود و با اینکه دو سالی از زینب بزرگتر بود اما خوب بازی میکردند. ناهار که تمام شد زینب آنقدر بهانه گرفت که کنارش نشستم و کمک نکردم. شاید بهانه هایش بخاطر این بود که بچه های اطرافش پیش مادر و پدر می نشینند و حسودی اش میشد؛ خب راستش من هم حسرت خانوم هایی را می خوردم که پیش همسرانشان نشسته بودند اما چه میشد میکرد؟! 🍂❤️ نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
. . ❤️↯• اسماعیل بسیار خوش برخورد بود و مهربان؛ بسیار خونگرم و دلسوز؛ همیشه لبخند به لب داشت. ☺️↯• اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394 برای دفاع از حرم رفت. 😥↯• وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی می‌دانستم که دیگر بازنمی‌گردد و آخرین مأموریتش خواهد بود. 🌸 . . •[👀]• درگیر یڪ نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇 @asheghaneh_talabegi 🌱
‌ خدایا مرا ببخش بخاطرِ تمـٰام در‌ هایی که کوبیـدم و خانه تو نبـود..! :) در خونه روبزن🙃✌️ @asheghaneh_talabegi
🌸🍃 دلیلی ندارد وقتی هستید همان لحظه را بدهید!! يا وقتی تمام ذهنتان درگیر گمان می شود فکری راکه به ذهنتان خطور می کند را بیان کنید...! دلیلی ندارد هنگام گفت وگو؛ برخلاف میل باطنی را بالا ببرید، یا احساستان در همان را عنوان کنید...! کنید کنید تا شوید... تا با ذهن خوب کنید ؛ سپس کنید، کنید. "حواستان به '' های درونتان باشد، شما را با خود نبرَد...!!" @asheghaneh_talabegi