eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
دانستنی های ✍یکی از نیازهای همسر توجه به اوست ؛ توجهی همه جانبه و در همه شرایط اعم از خانه ، مهمانی ، سفر و... به ویژه در مناسبت های خاص مثل سالگرد ازدواج ، روز زن ، روز تولد سعی کنید برای همسرتان شرایط متفاوت با روزهای قبل به وجود آورید تا در زندگی تنوع لازم پدید آید و همسرتان توجه شما را احساس کند. اگر به همسرتان توجه کنید ، بسیاری از تنش ها و ناراحتی های روحی او برطرف می شود.👌 ✨پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: نشستن مرد نزد همسر وعیالش در پیشگاه خداوند از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است... نکات ویژه 🍃❤️ @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـد‌وهشتـادوهفتم از مادرم فاصله گرفتم و با موجِ جمعیت چند قدمی به ع
جمعیت آرام آرام پراکنده شدند و رفتند. از جا بلند شدم. +دختر مامان پاشو، پاشو برو خونه. باید زودتر بری خونه مریض نشی. بغض کرد. _پس تو نمیای مامان؟ +تو برو منم میام. باشه؟ دستش را گرفتم و به سمت پدرم رفتم، داشت به مزار امیر نگاه میکرد. +بابا. _جانم؟ +زینب رو ببرید خونه، منم میام. پدرم سرش را بالا آورد تا چیزی بگوید اما با دیدن حالم حرفی نزد. چادرم خیس شده بود و باز هم باران می آمد، اما این بار نم نم. کنارش نشستم، بابا علی هم بود، سرش را روی مزار گذاشته بود و اشک می ریخت. +بابا. سرش را بلند کرد، لبخند کمرنگی زدم. +خدایی نکرده مریض میشید، پاشید بریم خونه. به ریش هایش دست کشید. _عیبی نداره بابا. به خودت هم بگو. لبم را به دندان گرفتم تا این همه نلرزد. +من اشکال نداره شما باید برید خونه. دستش را جلوی صورتش گرفت و گریه کرد. +بابا لطفا. از جا بلند شد. _مواظب خودت باش بابا جان. دستم را روی چشمم گذاشتم. بابا علی دور و دور تر میشد؛ وقتی رفت کش چادرم را از روی سرم برداشتم و چادرم را جلوی صورتم کشیدم مثل بابا علی سرم را روی مزار گذاشتم و گریه کردم، من بودم و او... تمامِ دلتنگی هایم را گریه کردم، زیر باران.. سرم را برداشتم و با اشک مشغول قرآن خواندن شدم، چشمانم را بستم و قرآن را باز کردم: 《سوره ی نحل آیه ی ۸۸》 تا آخره سوره ی اسرا خواندم. پلاستیک و پرچم را کنار زدم و خاکی را که کمی گِل شده بود با دستم جا به جا کردم و اشک ریختم. +من هنوزم دل نکندم ازت. دستانم را روی هم‌گذاشتم و سرم را روی دستانم. تمام روز هایی که نبود را کنارش ماندم اما باز هم کم بود، آن همه ساعت را یکی، دو ساعت جبران نمی شد. +خوش به حالت. از جا بلند شدم و راهی شدم‌. این بار واقعا تکه ای از قلبم را کنارش جا گذاشتم، آن تکه ای که خودش در آن بود، بقیه ی قلبم پیش خودم ماند... آخر خالقم در آن بود و خودش گفت کسی را جز من راه نده اما تو از جنس آسمان بودی، برای آسمان. نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌💕 💕 💕 ‌ ‌ ❣ خطاب به 💓 مشتــ💓ــرک مورد نظر هنوز در دسترس نیستی، اما ... به حرمت روزی ک قدم در دنیای سنگ فرش بگذاری...😍 با خود عهد کرده ام✋ چشم هایم را بروی غیر ببندم !🙈 تا روزی که آمدی با افتخار بگویم ...☺️ تـــو گناه پاک نگاهم بودی !👀 بی آنکه بدانم تـــو کیستی و کجایی ... نَ در دنیای واقعی و نَ در دنیای خیال و نَ در دنیای مجازی...📲 عاشقانــ💘ـــه هایم را در گوش غیر تـــو نمی خوانم... ⛔️ تا وقت آمدنت آوازم یگانه باشد تنها برای تو و حنجره ام خسته نباشد از تکرار عاشقانـــــه ها!💞 نمی دانم کیستی و کجایی... اما تمام زیبایی هایم را برای تـــو پنهان میکنم....😍 تا وقتی ک آمدی چشم های تـــو اولین نگاه بانشان باشد... 😳 نمیخواهم وقت آمدنت شرمسار باشم از اینکه... با هزاران غیر تــــو مشترک شده باشم !📳 واژه عمیقی است... و چه شیــریــن است اگر... یکی باشد تنها برای یکی... 💘 ⬅️ از همین حالا از خودمان شروع کنیم ➡️ @asheghaneh_talabegi
🌷 مهربانے،دسٺ ودلبازے،ڪریمے،سرورے درجهانم جز تو شاهے باچنین اوصاف نیسٺ عالمے را جذب ڪرده ڪعبہ‌ے شش گوشہ اٺ بهتر از شش‌گوشہ‌اٺ الحق والانصاف نیسٺ 🌷 🌷 @asheghaneh_talabegi 💚
مداحی آنلاین - یاد غمای تو میبارم یارم - نریمانی.mp3
3.37M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃یاد غمای تو میبارم یارم 🍃بی غم تو آقا بیمارم یارم 🎤 🌷 🌷 @asheghaneh_talabegi 🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌼تیک و تاک ساعت شماطه دار 🍂یک و نگاهی غصه دار 🌼 های بی تو وسهم همه 🍂انتظار و انتظار و 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @az_karbala_ta_shahadat 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞💝 هر کجا عشق آید و ساکن شود.. هرچه ناممکن بُوَد ممکن شود..❤️😍 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـد‌وهشتـادوهشتم جمعیت آرام آرام پراکنده شدند و رفتند. از جا بلند ش
_زینب. دفتر را بستم و در کشو گذاشتم. سلام خسته نباشی. گرفتی کاغذا رو؟ _سلام کجا بودی؟ آره گرفتم. و پلاستیک نسبتا بزرگی را به سمتم گرفت. _ناهار داریم؟ خندیدم. بله ناهار هم داریم، بیا تو آشپزخونه. ظرف ها را شستم و مشغولِ دستمال کشیدنِ میز شدم. _برو نقشه هاتو بکش من تمیز میکنم. تموم شد دیگه. و لبخند زدم. فردا کلاس رو نمیرم. _چرا؟ اخه نقشه ها رو نکشیدم. _الان بکش من کاراتو میکنم. ببینم چی میشه، نخوابی ها نیم ساعت دیگه چایی میخوام دم کنم. _چشم. و کنترل تلویزیون را برداشت. به اتاق رفتم و دفترِ قهوه ای رنگ را برداشتم. شروع کردم به ورق زدنِ دفتر؛ تمام نوشته ها را احساس میکردم و گویا میدیدم، مثل کسی که همه را زندگی کرده مرور میکردمش. _چی میخونی؟ بیا تو. کنارم نشست. این دفتریه که مامانم گفته بود بخونمش. دفتر را به سمتش گرفتم. _خوندیش؟ اره خوندم. و به زمین خیره شدم. _خوبی زینب؟ دفتر را داخل کشو گذاشتم. نمیدونم راستش. طاها میای بریم پیش مامانم؟ _آره عزیزم پاشو حاضر شو. و از اتاق بیرون رفت. مانتو و شالم را پوشیدم و چادرِ دانشجویی ام را سر کردم. طاها نگه دار گل بخریم‌. ماشین را کنار خیابان نگه داشت و پیاده داشت. _خدمت شما. و گل ها را به سمتم گرفت. از دستش گرفتم و لبخند زدم. دستت درد نکنه. قرآن را بستم. طاها برایم از ماشین دستمال آورده بود با لبخند کمرنگی از دستش گرفتم و اشکهایم را پاک کردم‌. __میدونی طاها من وقتی به دنیا اومدم همون روز خبر شهادت بابام رو اوردن بابایی که هیچ وقت ندیدمش، تولدِ من و بابام تو یه روزه، خیلی سخته که تولدم با شهادتش هم تو یه روزه. مامانم هم برام مادری کرد هم پدری. مامانم بابام رو خیلی دوست داشت، بشدت عاشقش بود. ولی توی اون روزا از خودش گذشت، بغضاش رو خورد، غماش رو توی دلش نگه داشت، هر چی حرف زدن بهش ریخت توی خودش تا من چیزیم نشه تا منو بزرگ‌کنه عروس کنه... بغضِ در گلویم اجازه نداد ادامه دهم... نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱