eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
362 دنبال‌کننده
506 عکس
259 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره ششم روانپزشک یک شب پاییزی در سال ۷۷ برای رفتن به مدرسۀ علمیۀ چیذر از خانه خارج شدم. به میدان ولیعصر رسیدم. باران نم‌نم می‌بارید. سوار اتوبوس تجریش شدم. خلوت بود و صندلی‌ها تقریبا خالی. ترجیح دادم روی پلکان اتوبوس بایستم. ماشین حرکت کرد. از شیشهٔ بخار گرفته به جوی پر آب خیابان نگاه می‌کردم. در اندیشهٔ کارهای هفتۀ جاری بودم. آقایی شیک‌پوش از من خواست تا بروم کنارش بنشینم. قبول کردم. به صندلی‌ای که نشسته بود، نزدیک شدم. تعارف کرد کنارش بنشینم. من هم نشستم. کت و شلوار شیکّی به تن داشت. دستمالی هم به گردن بسته بود. اُدکلنی خوشبو و ظاهرا گران‌قیمت با بویی تند به خود زده بود. کاملا جنتلمن! بعد از احوالپرسی جویای درسم شد. گفتم طلبه هستم و در پایهٔ دوم تحصیل می‌کنم. برایش جالب بود که در کنارش یک جوان طلبه نشسته است. به من گفت: شما مشکل خاصی داری؟ گفتم: فکر نمی‌کنم مشکلی داشته باشم. اصرار داشت من یک مشکلی دارم. گفتم: چرا اینطور فکر می‌کنید؟ در جواب گفت: من یک روانپزشکم. شما از همان اول که سوار اتوبوس شدید دائما در فکر هستید. یک جوان در سن و سال شما نباید خیلی در خودش باشد. گفتم: مشغول فکر بودم. گفت: فکر به چی؟ گفتم: برنامه‌های جاری هفته و برخی موضوعات دیگر. قانع نشد. به ناچار یکی از فرازهای نهج‌البلاغه را که دو شب پیش، از آیةالله حاج آقا مجتبی تهرانی شنیده بودم برایش خواندم. سکوت کرده بود و خوب گوش می‌داد. من هم از فرصتِ خوب‌ گوش‌ کردنِ آقای روانپزشک استفاده کرده و مطالبی مرتبط برایش گفتم. نزدیک میدان تجریش محله‌ای است به نام باغ‌فردوس که خیابان از آنجا تا میدان تجریش، سرازیری می‌شود. دقیقا به همان نقطه که رسیدیم روانپزشک محترم رو کرد به من و گفت: ببخشید من یک دختر و پسر دارم که نمی‌توانم به خوبی با آنها ارتباط پدر و فرزندی برقرار کنم. امکان دارد شما لطف کنید و یک وقتی بیایید با آنها مقداری معاشرت کنید؟ دوست دارم آنها شما را ببینند. هنوز گرم سخنانم بودم. از شنیدن این حرف، انگار که پُتکی به ملاجم خورده باشد، مات و مبهوت شدم. خنده‌ام گرفت. خودم را کنترل کردم. هیچگاه احساس پاک آن پدر را فراموش نمی‌کنم. او حتی کارت ویزیت خود را به من داد تا برای دیدن فرزندانش به مطب او بروم! بعد از خداحافظی به امام‌زاده صالح رفتم و برایش از صمیم قلب دعا کردم. حسّ عجیبی داشتم. هم شاد بودم و هم غمگین. شادی‌ام برای آبرویی بود که از نهج‌البلاغه گرفته بودم. غمگینی‌ام برای آن پدر دلسوز و مهربان بود. قم/ سی‌ام فروردین ۹۵ @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝یا فاطمه من عقده‌ی دل وا نکردم ... 🎙مداحی بسیار دلنشین زنده یاد حاج سلیم موذن زاده بمناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 📎 📎 🆔 @talabehtehrani 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و سی و نه وظایف مردم در غیبت کبری ۲ اما این، کافی نبود. با شروع غیبت کبری، آشفتگی اعتقادی سراغ برخی از شیعیان اومد. شک و دودلی شده بود خورهٔ فکر و جونشون. به‌هرحال برای شیعه‌ای که چهار قرن کنار امام حاضر زندگی کرده، غیبت کم چیزی نبود. حتی گفتن "منتظر فرج باشید" به‌تنهایی کافی نبود. بزرگان شیعه به فکر چاره افتادند. هر کی هر جور که می‌تونست دست‌به‌کار شد. بار اصلی به دوش حدیث‌گوها بود. این‌شد که راویان حدیث برای روشنگری وارد میدون شدند. با وفات شیخ کلینی نگاه‌ها از بغداد به سمت قم و شیخ صدوق برگشت. جناب شیخ، آستین بالا زد، چرا که خودش هم به این‌ ضرورت پی‌ برده بود. به‌ویژه هنگام برگشت از سفر مشهد وقتی به نیشابور رسید با شیعیانی مواجه شد که شبهاتی در مورد امام‌ غایب مطرح می‌کردند. از قضا بزرگ قمی‌ها شیخ نجم‌الدین وقت برگشت از بخارا در نیشابور به دیدار شیخ صدوق اومد و ازش خواست تا کتابی دربارۀ امام‌مهدی بنویسه. گویا همون روزها بوده که امام‌مهدی در عالم رؤیا از شیخ صدوق می‌خواد کتابی دربارۀ غیبت بنویسه. این‌شد که شروع کرد به نگارش کتاب کمال‌الدین. اضطراری‌ترین موضوع در اون بُرهه این بوده که شیعه باید چی کار کنه؟! شیخ صدوق در کتابش روایات بسیاری میاره که مثلا نزدیک‏‌ترين حالت بنده به خدا اون‌وقته كه دنبال امام می‌گرده و پیداش نمی‌کنه، پس بايد صبح و شام، منتظر فرج باشه. یا اینکه پيروان قائم که انتظار می‌كشند، اولياى خدا هستند. یا مانند این: هر كدوم از شیعیان که در حال انتظار امام بمیره، مثل این می‌مونه که همراه قائم و در خيمهٔ او بوده؛ بلكه مانند شمشيرزن در رکاب پیغمبر می‌مونه. این‌ها از مردم روزگاران بعدی برتر هستن. یا مثلا خدا چنان عقل و معرفتى به مردم زمان غیبت می‌ده كه نبودِ امام براشون با حضور امام فرقی نمی‌کنه. یا مثلا شیعهٔ منتظر مانند كسى می‌مونه كه در راه خدا در خونش غلتيده باشه. این‌ها بخشی از روایات اهلبیت بود که شیخ صدوق برای روشنگری به اون‌ها استناد می‌کرد. البته جناب شیخ تنها نبود. چرا که سال ۳۴۲ قمری، یعنی ۱۳ سال بعد از شروع غیبت کبری، عالم جلیل‌القدر شیخ محمد نُعمانی هم آستین بالا زد و توی شهر حلب، مشغول به نگارش کتاب الغیبه شد. او شاگرد برجستۀ کُلینی بود و دربارۀ چراییِ کار خود اینطور می‌نویسه: "انگیزه‌ام وجود انحرافاتی بود که منتسبان به شیعه پیدا کردند. این افراد اگه عقلشون رو به کار می‌گرفتند براحتی می‌فهمیدند با وجود انبوه روایاتی که از غیبت امام‌مهدی پیشگویی کردند اتفاقا اگه حادثهٔ غیبت رخ نمی‌داد مذهب شیعه، دروغگو معرفی می‌شد". در پایان اینم بگم، از احادیث پُرتکرار محمد نُعمانی این بود که صبح و شام، باید حالِ انتظار داشته باشید. كمال‌الدين: ص ۳۱۹ ح ۲ ص ۳۳۸ ح ۱۱ ص ۳۳۹ ح ۱۷ ص ۳۵۷ ح ۵۴ ص ۶۴۵ ح ۶، الغیبةللنعمانی: ص ۱۵۸ ح ۳ ص ۳۲۰ ح ۱۰. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرهٔ هفتم جوهر قلم کتاب مقتل‌الحسین نوشتهٔ خوارزمی را می‌خواندم. به چیز جالبی در مقدمهٔ کتاب برخوردم. مختصر بگویم در شهر خوارزم، واعظ و خطیبی سنّی‌مذهب و حنفی‌مسلک در سدهٔ ششم هجری می‌زیسته به نام ابوالمُؤَیّد موفق‌بن‌احمد مکّی، معروف به خوارزمی. او شاگرد زمخشری نیز بود. در مقدمۀ کتاب مقتل‌الحسین خطاب به امام‌حسین علیه‌السلام می‌نویسد: حسین‌جان! حالا که جبر زمانه مرا محروم ساخت تا کنارتان با دشمنان نبرد کنم و خون خود را نثارتان سازم، دوست دارم با جوهر قلم خویش شهادتنامۀ شما را به رشتهٔ تحریر درآورم. قم، اردیبهشت ۹۵ @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و چهل وظایف مردم در غیبت کبری ۳ گفتگو دربارهٔ غیبت امام‌مهدی، نُقلِ محافل شیعی شده بود. در قم، بغداد، کوفه، ری، بخارا، نیشابور و خیلی جاهای دیگه این بحث‌ها بالا گرفته بود. پرسش پُرتکرار و از سر شتابزدگی شیعیان این بود که باشه قبول، منتظر اومدن امام‌مهدی می‌مونیم، اما تا به کی باید دندون رو جیگر بذاریم؟! باید به این سوال، پاسخی درخور داده می‌شد. راویان حدیث به عنوان پیش قراولان به تکاپو افتادند. کتاب کافی که حکم قانون اساسی برای شیعیان داشت، خط به خط مطالعه می‌شد. از اون طرف هم امثال شیخ محمد نُعمانی و شیخ صدوق برای این مطالبهٔ به‌حق، نه یکی، نه دوتا بلکه تعداد قابل توجهی حدیث از اهلبیت در اختیار داشتند. خبرهای خوبی از قم و بغداد و حلب به گوش می‌رسید. گویا همه چی توسط اهلبیت از قبل پیش‌بینی شده بود. نهایتا نسخهٔ آرام‌بخش در این بزنگاه سخت، جمله‌ای کوتاه از ائمه بود: عجله ممنوع! ماجرا از این قرار بود که سال‌ها پیش از غیبت امام‌مهدی، گویا این شتابزدگی دامنگیر جامعهٔ شیعه شده بود که بالاخره امام‌مهدی چه وقت ظهور می‌کنه؟!! ائمهٔ اطهار در مواجههٔ با این افراد، آب پاکی به دست بی‌حوصله‌ها ریخته و هشدارگونه فرموده بودند: خیلی زیاد مراقب خودتون باشید، چرا که عجله‌‌کننده‌ها هلاک می‌شن و راهِ درست اینه که صبورانه تسليم خواست خدا باشید. این حرف در کتاب کافی هم پیدا شد، با این اضافه که خداوند به خاطر عجولی بنده‌هاش عجله نمی‌كنه. همه باید بدونن ظهور امام‌مهدی وقت مشخصی داره و عقربهٔ زمان بايد به اون نقطه برسه. اما پیشگویی امام‌جواد، درست از کار دراومد. فرمایشی هشدارآمیز که بین راویان حدیث، دست‌به‌دست می‌چرخید. امام فرموده بود: روزگار ظهور انقده به درازا می‌كشه که شک‌کننده‌ها یواش‌یواش مُنکِر همه‌چی می‌شن، اون‌هایی هم که اساسا مُنکر غیبت بودند شروع به مسخره‌کردن می‌کنن. رَجّاله‌های هزارچهره هم از این آب گل‌آلود ماهی خودشون رو می‌گیرن و برای سرکیسه‌کردن مردم، به‌دروغ دست به تعیین وقت می‌زنن. اینجاست که عجله‏‌كننده‌ها گرفتار شارلاتان‌ها می‌شن. فقط اون‌هایی که صبورانه تسليم اراده خدا میشن و ظهور رو نزدیک می‌بینند، نجات پیدا می‌کنند. این مومنین، صبورانه اطمینان‌خاطر دارند پس از غم، فتح و گشايش شگفت‌آوری پیش میاد. با پخش‌شدن این حرف‌ها در مناطق شیعه‌نشین به‌ویژه بغداد و قم، برخی دل‏‌ها شاداب و پُر اميد شدند و برخی افسرده و نااميد و پراکنده. اما کم هم نبودند آدم‌های باایمانی که بر عهد خود با اهلبیت پابرجا موندند. هرچند از نبود امام در دل، اندوه داشتند. به این بشارت‌ها دلخوش بودند که امام‌مهدی روزی میاد و چه ما باشیم و چه نباشیم بالاخره زمين رو از عدالت پر می‌كنه، همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده. گاهی حتی ائمه به اون‌هایی که بیش از اندازه بی‌تابی می‌کردند با گفتن این حرف‌ها آرامش می‌دادند که شما دنبال چی هستید؟! چرا انقده عجله می‌کنید؟! مگه الان مشکلی دارید؟ مگه الان امنیت ندارید؟! مگه به کار و زندگی‌تون خللی وارد می‌شه؟! نه ربوده می‌شین و نه غارت. مشغول زندگی خود باشید و خداروشکر کنید. در روزگاران گذشته اگه كسى خداپرست بود به همین جرم، دستگيرش می‌کردند. به این جرم، دست و پا می‌بریدند. از شاخه‏‌هاى درخت خرما آویزونشون می‌کردند. با ارّه از وسط دو نيم می‌كردند. با اين همه، اون موحدین، سختی و مرارت‌ها رو به هيچ می‌گرفتند. حالا که از این خبرها نیست. پس عجله ممنوع. باید تسلیم مشیّت خدا بود. بنابراین از عجله‌نکردن به عنوان دومین وظیفه شیعه در دروهٔ غیبت کبری یاد شده است. الغيبةللطوسى: ص ۴۲۶ ح ۴۱۳ ص ۴۵۸ ح ۴۶۹، الكافى: ج ۱ ص ۳۶۸ ح ۲ و ۷ ج ۸ ص ۲۷۴ ح ۴۱۲، الغيبةللنعمانى: ص ۱۹۵ ح ۴ ص ۱۹۶ ح ۵ ص ۱۹۷ ح ۸ ص ۲۹۴ ح ۱۱ ص ۲۹۶ ح ۱۵، كمال‌الدين: ص ۳۷۸ ح ۳ ص ۶۴۵ ح ۵. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرهٔ هشتم آهنگر شب گذشته کتاب مقاتل‌الطالبیین را نگاه می‌کردم. در صفحهٔ ۱۰۵ داستانی توجه‌ام را به خود جلب کرد. ایرانی‌ها در طول تاریخ صرف‌نظر از دین، مذهب و آئینشان، از علاقمندان خاندان پیامبر بوده‌اند. ابوالفرج اصفهانی که برخی، شیعه‌اش می‌دانند، افزون بر هزار سال پیش در کتاب مقاتل‌الطالبیین نوشته است: یحیی، نوۀ امام زین‌العابدین علیه‌السلام، از زندانی در خراسان فرار کرد. مردمان آن نواحی او را شبانه به نزد آهنگری بردند تا غل و زنجیر از دست و پایش باز کند. پس از رهایی یحیی، تعدادی از ثروتمندان آن دیار که جملگی از علاقمندان اهلبیت بودند، به نزد آهنگر آمدند تا زنجیرها را از آهنگر بگیرند. قصدشان این بود تبرّکا نزد خود نگهداری کنند. آهنگر دبّه در آورد و آهن‌های کم‌ارزش را به بیست هزار درهم قیمت‌گذاری کرد. نهایتا ثروتمندان راضی به پرداخت پول شدند. آهنگر به آنها گفت: همۀ مردم را در پرداخت پول مشارکت دهید. پول‌ها جمع شد. آهنگر نیز غل و زنجیر را قطعه‌قطعه کرد و هر تکّه را به یک نفر داد تا به رکاب انگشتر خود بچسباند. این میزان ارادت ایرانی‌ها به ساحت اهل‌بیت، مربوط به دورانی است که هنوز امام رضا علیه‌السلام به تشریف نیاورده بودند. قم/ ۴ اردیبهشت ۹۵ @talabehtehrani
خاطرهٔ نهم کاغذ بی‌خط روز گذشته به دنبال حدیثی، جلد سوم کتاب الفردوس را ورق می‌زدم. از قضای کردگار به روایتی در صفحهٔ ۳۶۴ برخوردم. حدیث را بر تکّه کاغذی سفید و بی‌خط یادداشت کرده و داخل جیب گذاشتم. نویسندهٔ کتاب الفردوس در میان اهل‌سنت به "سیدالحُفّاظ" مُلَقّب می‌باشد. یعنی آقای حافظان حدیث. قدیم‌ها حُفّاظ به کسانی گفته می‌شد که پنجاه هزار و یا صد هزار و حتی دویست هزار حدیث با سند، حفظ بودند. فکر نکنید این افراد انگشت‌شمار بودند. نه! اتفاقا شمارشان زیاد بود. آقای ذَهَبی یکی از علمای اهل‌سنّت، کتابی به نام تَذکِرَةُ الحُفّاظ نوشته است. نویسنده نام بسیاری از حافظان حدیث را در کتابش آورده است. برخی از آنها حتی شیعه بودند. مثلا "ابنِ‌عُقدة" علی‌رغم اینکه شیعهٔ زیدی‌ بوده اما سالم و محترم زندگی می‌کرد. اگر به اِسنادهای شیخ‌طوسی و شیخ‌صدوق و نعمانی، نیم‌نگاهی بیاندازیم می‌بینیم از ابن‌عُقده روایت نقل کرده‌اند. همین آقای ابن‌عُقده در جایی گفته بود: من سیصد هزار حدیث ازبرم. صد هزار حدیث هم برای محاوره، دم‌دست دارم. از این حرف‌ها بگذریم. جناب سیدالحُفّاظ در کتاب الفردوس از قول پیامبر نوشته است: اى على اگر کسی، خداوند متعال را به اندازهٔ عُمر نوح عبادت كند، آنگاه كوهى از طلا در راه خدا انفاق نمايد، عمرش چنان طولانى شود كه پياده، هزار حج بجا آورد، سپس در ميان كوه صفا و مروه مظلومانه كشته شود امّا با این‌ حال، تو را دوست نداشته باشد بوى بهشت را استشمام نكرده و داخل آن نخواهد شد. قم/ اول اردیبهشت ۹۵ @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سال‌های اخیر طلبه و دانشجوی خارجی و به‌طور کلی رفت و آمد از سایر کشورها به قم زیاد شده است. شخصا از این اتفاق خرسندم. @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا سید را نمی‌شناختم. جلوتر از من راه می‌رفت. به مردمی که از کنارش عبور می‌کردند پیش‌قدم در سلام می‌شد. این، سیرهٔ پیامبر می‌باشد. @talabehtehrani
خاطرهٔ دهم مادربزرگ‌ام پنج شنبه ۲۶ آبان ۱۳۷۹ بعد از نماز صبح همراه دوستان طلبه‌ام، آقایان سید کاظم حجازی و نبی فلاح به قم رفتیم. بعد از زیارت حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها جهت خرید تعدادی کتاب به پاساژ قدس و از آنجا به زیارت قبر مطهر آیت‌الله مرعشی نجفی، مقابل پاساژ قدس رفتیم. آقا سید کاظم حجازی از دفتر کتابخانه تعدادی از تصاویر مرحوم آیت‌الله مرعشی را گرفتند. شب را قم ماندیم. صبح زود به تهران برگشتیم. در میدان کشتارگاه از اتوبوس پیاده شدیم. پیشنهاد دادم به منزل مادربزرگم در محلّۀ نازی‌آباد برویم. ابتدا تعارف کردند اما نهایتا پذیرفتند. وقتی رسیدیم با اینکه از آمدن ما اطلاع نداشت، اما خانه‌اش مثل همیشه دستۀ گل بود. نظم ایشان مثال‌زدنی است. مادربزرگ مهربانم به دوستان طلبه‌ام بسیار احترام گذاشت. مخصوصاً وقتی متوجه شد آقا سیّد کاظم، از اولاد فاطمه و علی علیهماالسلام می‌باشد، بیشتر احترام کرد. بعد از صرف صبحانه، آقا سیّد کاظم حجازی یکی از تصاویر آیت‌الله مرعشی را به مادربزرگم هدیه داد. گویی مادربزرگم همۀ دنیا را هدیه گرفته است. عکس را بوسید و تشکر کرد. بعدها دیدم آن عکس را به دیوار اتاق نصب کرده است. شانزده سال از آن زمان می‌گذرد. در این مدت، بارها شاهد بودم مادربزرگم بابت آن عکس اظهار تشکر و قدردانی می‌کرد. از قدرشناسی مادربزرگم به یاد دارم برای زیارت امام‌رضا علیه‌السلام به مشهد رفتیم. اتفاقا در آن سفر، علاوه بر مادربزرگ، مادر همسرم نیز همراه بودند. ظاهراً در این سفر، مادر همسرم برای مادربزرگ یک حدیث کساء خوانده بودند. سالها از آن زمان گذشته است. اما مادر همسرم می‌گوید: خیلی وقت‌ها که مادر بزرگ شما را می‌بینم هنوز بابت آن حدیث کسا از من قدردانی و تشکر می‌کند. قم/ ۲۹ فروردین ۹۵ @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"یلدا لغت‌نامه دهخدا یلدا. [ ی َ ] (سریانی ، اِ) لغت سریانی است به معنی میلاد عربی، و چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می‌کرده اند از این رو بدین نام نامیده‌اند. باید توجه داشت که جشن میلاد مسیح (نوئل) که در ۲۵ دسامبر تثبیت شده، طبق تحقیق محققان در اصل، جشن ظهور میترا (مهر) بوده که مسیحیان در قرن چهارم میلادی آن را روز تولد عیسی قرار دادند. یلدا اول زمستان و شب آخر پاییز است که درازترین شب‌های سال است و در آن شب یا نزدیک بدان، آفتاب به برج جدی تحویل می‌کند و قدما آن را سخت شوم و نامبارک می‌انگاشتند. در بیشتر نقاط ایران در این شب مراسمی انجام می‌شود. شعرا زلف یار و همچنین روز هجران را از حیث سیاهی و درازی بدان تشبیه کنند و از اشعار برخی از شعرا مانند سنایی و امیرمعزی که به عنوان شاهد در زیر می‌آید رابطهٔ بین مسیح و یلدا ادراک می‌شود. یلدا برابر است با شب اول جدی و شب هفتم دی ماه جلالی و شب بیست ویکم دسامبر فرانسوی (از برهان، آنندراج، حواشی علامه قزوینی بر آثارالباقیه، شرح پورداود در یشتها، فرهنگ فارسی معین و یادداشت مؤلف): چون حلقه ربایند به نیزه تو به نیزه خال از رخ زنگی بربایی شب یلدا. عنصری." 🌺🌸 @talabehtehrani