eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
362 دنبال‌کننده
503 عکس
259 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و پنج قيام ۷ منطقه‌ای توی سودان كنونى وجود داره به اسم نوبه. بیشتر اهالی اونجا مسیحی هستن. در گذشته‌های خیلی دور اونوقت‌ها که برده‌داری رایج بوده اهلبیت به دوستانشون سفارش می‌کردن اگه ناچار به خرید برده هستین از برده‌های نوبه‌ای خریداری کنید، چرا که اهالی اونجا هنگام ظهور از یاوران امام‌مهدی می‌شن. بعد از نوبه رسیدم به خراسان. داخل کتابی که توی سدۀ سوم هجری نوشته شده، دیدم آدم‌هایی از خراسان با پرچم‌های سیاه، همراهِ امام‌مهدی قیام می‌کنن. شبیهِ این حرف رو در کتابی هم که حوالی سال ۳۷۳ قمری نوشته شده، پیدا کردم. ‏حتی اونجا اومده بود که خراسانی‌ها توی منطقه‌ای به نام قرقیسیا با مخالفین امام‌مهدی وارد جنگی خونین می‌شن. من فعلاً با جزئیات اون نبرد کاری ندارم. قرقيسيا اسم جايى توی سوریّه‌ست که رودخونۀ خابور به رود فرات می‌رسه. شاید بعداً اشاره‌ای به این جنگ بکنم. اما نه! فکر نمی‌کنم نیازی باشه. جنگی وحشتناک و دلهره‌آور که پرنده‌ها و درنده‌ها از کشته‌های اون جنگ، یه‌شکم سیر غذا می‌خورن!! بیشتر از این دربارۀ اون نبرد چیزی نمی‌نویسم. داخل کتاب الفتن دیدم که خراسانی‌ها در جایی به نام دروازۀ استخر توی هفتاد كيلومترى شيراز با دشمنان امام‌مهدی درگیر می‌شن. البته من بدون هیچ ملاحظه‌ای باید اعتراف ‌کنم کتاب الفتن، از نظر سند و محتوا، نوشتۀ دلچسبی نیست و من از ابتدا دوست نداشتم داستان امام‌مهدی رو براساس کتاب‌های ضعیف به نگارش دربیارم. به دنبال ملّیت یاران امام‌مهدی می‌گشتم که به چند تعبیر جالب برخورد کردم. نجيبانى از مصر، نيكانى از شام، برگزيدگانى از عراق، اهل یمن، گروه‏‌هايى از عجم و قبيله‏‌هايى از عرب با او اُلفت می‌گيرن. اما یه‌چیز جالب هم به چشمم خورد. متاسفانه اینطور به نظر می‌رسه که عرب‌ها خیلی با امام‌مهدی میانهٔ خوبی ندارن و هنگام قیام، ایشون رو همراهی نمی‌کنن. ظاهراً تعداد اندکی از قبائل عرب هستند که به ندای امام‌مهدی لبیک می‌گن! حتی راوی می‌گه به امام‌صادق عرض کردم که عرب‌ها از ولایت شما و قیام امام‌مهدی دم می‌زنن و خودشون رو معتقد نشون می‌دن. اما حضرت به این حرفم روی‌خوش نشون نداد و فرمود: "اون‌ها وانمود می‌کنن. مردم چاره‌ای ندارن، جز اینكه آزموده و غربالشن. خیلی‌ها از غربال، بيرون می‌ريزن". در ادامهٔ پژوهش‌ها به نکتۀ جالبی رسیدم. چیزی که برای خودم تازگی داشت و تا حالا نشنیده بودم. ماجرا از این قراره که داخل یکی از کتاب‌های شیخ طوسی از قول امام‌صادق نوشته شده که امام‌مهدی رو آدم‌هایی یاری می‌کنن که بهره‌ای از خوبی ندارن! خب! این حرف، خیلی عجیبه و نیاز به شرح و بررسی داره. یعنی که چی، کسانی امام‌مهدی رو یاری می‌کنن که آدم‌های خوبی نیستن؟! آخه ما تا حالا شنیده بودیم يارى دين خدا به‌دست آدم‌های باایمان صورت می‌گيره. اما گویا حقیقت همیشه اونطوری که ما تصور می‌کنیم نیست. انگار تقدیر الهی اینطور رقم می‌خوره که آدم‌بدها دست به کاری می‌زنن که نتیجۀ کارشون به نفع دین خدا تموم می‌شه. البته این آدم‌ها به هیچ وجه جزو یاوران مخلص امام‌مهدی به حساب نمیان؛ ولی حرکت و نیروی اون‌ها به سود قیام امام‌مهدی تمام می‌شه. الكافى: ج ۱ ص ۳۷۰ ح ۲ ج ۵ ص ۳۵۲ ح ۲، مسند ابن حنبل: ج ۸ ص ۳۲۵، المستدرك على الصحيحين: ج ۴ ص ۵۴۷ ح ۸۵۳۰، الفتن: ج ۱ ص ۳۱۶ ح ۹۱۲، الغيبةللطوسى: ص ۴۵۰ ح ۴۵۴. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز معلم را به همهٔ اعضای کانال تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. ❤️🌺❤️🌺🌸🌸 @talabehtehrani
حاج آقای فروشنده روزی برای خرید کتاب به کتابفروشی نویداسلام، واقع در پاساژ قدس رفتم. روحانی سنّ و سال‌داری که بعداً فهمیدم صاحب مغازه می‌باشد، آنجا حضور داشت. قاب‌عکسی قدیمی با تصویری رنگی از علامه طباطبایی در کنار یک شیخ جوان بر روی دیوار، جلب‌توجه می‌کرد. از فروشنده دربارۀ عکس سوال کردم. در پاسخ فرمود: عکس خودم می‌باشد با علامه طباطبایی در سال های دور جوانی‌ام. سپس با احساس خاصی شروع کرد به سخن گفتن از علّامه طباطبایی! از جمله چیزهایی که برایم تعریف کرد این بود که هرکس با هر سطح از سواد و معلومات وقتی از مرحوم علامه پرسشی می‌کرد، ایشان متواضعانه و با همهٔ توجه تا آخر به سخن سوال‌کننده گوش می‌داد. آنگاه آغاز به سخن می‌کرد و با تمام وجود و توجه‌اش، پاسخی در حدّ فهم و درک به پرسشگر می‌داد هرگز اظهار نمی‌کرد که دیگر بس است و یا مثلا خسته شده‌ام. بعدها باخبر شدم فروشندۀ کتاب که آقای عقیقی بخشایشی نام داشت نیز به رحمت خدا رفته است. روحشان شاد. قم/ ۲۵ بهمن ۹۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این همان عکس مورد اشاره در فیلم می‌باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و شش قيام ۸ اینطور که من متوجه شدم یاران امام‌مهدی دو گروهن. تعدادیشون ویژه هستن و برخی هم عمومی. اگه بخوام با عدد و رقم بگم سیصد و سیزده‌تا از یاوران امام‌مهدی به لحاظ توانایی‌های روحی و جسمی آدم‌های فوق‌العاده‌ای هستن. این افراد توی مکّه جمع می‌شن و عینهو پروانه دور امام می‌چرخن. حتی وقتی حضرت توی شهر کوفه بر فرازِ منبر مسجد کوفه ایراد سخن می‌کنه این سیصد و سیزده نفر در حالی‌ که دل‌هاشون اُلفت زیادی با هم داره، پای منبر امام به انتظار می‌نشینن تا حکم ماموریت به دستشون برسه. این‌ها آدم‌های خاصّی هستند و نیازی به انس‌گرفتن با این و اون ندارن. امام‌مهدی در حضور این سیصد و سیزده نفر از جیب قبای خود نوشته‏‌اى بیرون میاره. نگاه‌ها تیز می‌شه تا بیینن امام چی از جیب خودش بیرون آوُرده. دستخطی که با مُهری‌ طلایی مُهر شده. مضمون این نوشته، عهدى از جانب پيغمبره. دربارۀ این متن کوتاه بیشتر از این، چیزی توی کتاب‎ها پیدا نکردم. یاران ویژۀ امام‌مهدی بعد از گرفتن حکم ماموریت، مانند گلّۀ زبون‏‌بسته، آروم و بی‌صدا به گوشه و کنار دنیا پراكنده می‌شن. فقط دوازده‌تاشون پیش امام می‌مونن که یکی از این دوازده نفر وزیر و يازده‌تاشون نقيب یعنی از بزرگان شیعه هستن. خدای‌نکرده سوءتفاهم نشه، تعبیرِ گلّۀ زبون‌بسته از فرمایشات امام‌صادقه. و اما در مورد تعداد یاران عمومی امام‌مهدی باید بگم امام وقتی با اجازۀ خداوند، قیام خودش رو از مکه علنی و آغاز می‌کنه این سیصد و سیزده نفری که گفتم ویژه هستن، حضور دارن. امام مدتی در مکه می‌مونه تا هواداران و شیعیانش از گوشه و کنار جهان به مکه برسن. وقتی تعداد یاران امام‌مهدی به ده هزار تن می‌رسه حضرت از اونجا راهیِ مدینه می‌شن. من فعلا در اینجای داستان، با حوادث مدینه کاری ندارم که چی می‌شه و چی نمی‌شه. بعد از اینکه امام وضعیّت شهر مدینه رو سر و سامان می‌ده به طرف کوفه حرکت می‌کنه. سپاهِ امام‌مهدی وقتی داخل شهر کوفه می‌شن تعدادشون هفتاد هزار نفر شده اما به مرور زیادتر هم می‌شن. جالب‌تر اینکه بین یاران امام‌مهدی خانوم‌ها هم حضور دارن. تعدادشون سیزده و حتی پنجاه نفر هم گفته شده. کارشون پرستاری و مُداوای مجروحین جنگه. اسم این بانوان هم در کتاب‌ها اومده. شاید معروف‌ترینشون سمیّه مادر عمّار و همسر یاسر باشه. داخل کتاب‌های کهن گزارش‌های زیادی دربارۀ اسم یاران امام‌مهدی و محل زندگیشون پیدا کردم. نام خیلی از شهرهای ایران از اصفهان و خوزستان و نهاوند و بروجرد و فَشم و همدان و قزوین و اردبیل و شوشتر و دامغان و آمل و گرگان گرفته تا شیراز و بوشهر و قم و ساوه و نیشابور و ابهر و طالقان و خیلی جاهای دیگه به چشم می‌خوره. گاهی هم اسم روستایی وجود داره، مانند دهات نشور از توابع كامياران در استان كردستان یا روستای قصور در حومه اروميّه. از هر شهر و روستایی هم یک، دو یا پنج یا هفت یا ده نفرند که با اسم مشخص شدند اما دقیقا معلوم نیست این‌ها کی هستن. مثلا گفتن علی و محمد. طبیعتا برای من این امکان نیست که اینجا به اسم همۀ اون شهر‌ و آبادی‌ها بپردازم. در کنار شهرهای ایران، اسم اهالی شهرهایی از عراق، لبنان، سوریه، عمان، عربستان، یمن، ارمنستان، ترکیه، قبرس، فلسطین، غزّه، مصر، شمال آفریقا، اسپانیا و خیلی‌ جاهای دیگه هم به چشم می‌خوره. كمال الدين: ص ۶۵۴ ح ۲۱، ص ۶۷۲ ح ۲۵، الإرشاد: ج ۲ ص ۳۸۲. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲🤲🤲🤲 🌸🌺🌸🌺🌸 در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب...🎶 🎙شهرام ناظری @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 عمریست دخیلم به ضریحی که نداری... 🏴 شهادت مظلومانه ششمین پیشوای شیعیان حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه تسلیت
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و هفت قيام ۹ یاران امام‌مهدی با اینکه از ملیت‌های مختلفن اما بطور عجیبی هم‏‌شكل، هم‏‌قد و در لباس و زيبايى شبیهِ هم هستن. من نمی‌دونم این‌ها یعنی چی و چطور چنین چیزی ممکنه، اما به‌هرحال توی کتاب‌های قدیمی اینجور نوشته شده. مسئلهٔ اصلی یاران امام‌مهدی خود حضرته. یه‌عمری حیرون و سرگردونش بودند. تا اینکه بالاخره کنار کعبه به وصالش می‌رسن و آروم می‌شن. یاوران امام‌مهدی، طیّ بیعتی به آقا قول می‌دن که مُقیّد به انجام چهل دستور الهی باشن. بعد از بیعت، خود آقا هم ده چیز رو براشون تعهد می‌کنه. مانند اینکه برای خودش دفتر و دستکی نداشته باشه که برای دیدارش باید هفت‌خوان رستم رو رد شد. و یا اینکه امام از یاران خودش جدا نشه و زمين رو با كمک خدا از عدالت پر كنه. البته پیوستن یاران امام توی مکه به حضرت به این راحتی‌ها نیست و برای خودش داستان‌هایی داره که من کمی بعدتر به جزئیاتش اشاره می‌کنم. اینجا می‌خوام یه‌خرده از پیشینهٔ یاران امام بنویسم. مطالبی که برای خودم خیلی تازگی داشت. یاران امام‌مهدی از گذشتهٔ یکسانی برخوردار نیستند. مثلا یازده‌نفرشون پناهندگانی هستند که نمی‌دونم چرا اما به اروپا گریخته بودند. یا چند نفرشون هم از جنوب شرق آسیا و کشورهای سیلان و سریلانكا راهی مکه می‌شن که توی راه گرفتار طوفان شده و از شیراز سر درمیارن و بالاخره خودشون رو به مکه می‌رسونن. یکی دیگشون از خانوادۀ منحرف خودش فراری بوده و خودش رو به مکه می‌رسونه. یه‌نفر هم که عارف و حافظ قرآن بوده توی شهر سرخس از دست دشمنان اهلبیت فرار کرده و راهی مکه می‌شه. یا مثلا آقای مرزدار جهانگرد برای خودش قصهٔ عجیبی داره. این کدخدازادهٔ اصفهانی، گرزى سنگین داره و كسى جز خودش توان حمل گرز رو نداره! زندگی در اصفهان رو به امید پیداکردن حقیقت رها می‌کنه. به خیلی از شهرها سفر می‌کنه و به مردم ستم‌دیده کمک‌های زیادی می‌رسونه. حتی توی شهر تاشکند، مردى از دشمنان اهلبيت رو كه به امام‌علی اهانت کرده بود، حقش رو می‌ذاره کف دستش و شبانه به طرف مکه حرکت می‌کنه. یا در شرح احوال یکی دیگه از یاران امام نوشتند که در جستجوی حق بوده و به دنبال حقیقت همه‌جا می‌چرخه. او که در علم حدیث سررشته داره و به اختلاف دينی مردم پی‌برده دست به سفری ماجراجویانه می‌زنه تا صاحب حق رو پیدا کنه. تقدیر، این جویندهٔ حقیقت رو به شهر موصل در شمال عراق می‌رسونه و از اونجا راهی مكّه می‌شه. یا مانند مردی از اهل معرفت ساکن بلخ، مردم رو به راه راست هدایت می‌کنه اما ناچار به طرف اهواز فرار کرده و توی دهات اطراف شهر مخفی می‌شه. مرد بلخی نهایتا به مکه رفته و به امام ملحق می‌شه. مرد عارف‌مسلک و گوشه‌نشینی به نام یَسلم از اهالی جزیرهٔ سیسیل در جنوب ایتالیا که در کتاب‌های قدیم از این شهر به صقلیه یاد شده به دنبال حقیقت بوده. این روحیهٔ حقیقت‌خواهی یَسلم رو به شهرهاى اسلامی می‌کشونه. از این آبادی به اون آبادى می‌ره و از عقيده‏‌اى به عقيده‏‌اى ديگه می‌رسه تا نهایتا خداوند بهش منّت گذاشته و به جرگهٔ شیعیان دوازده‌امامی هدایت می‌شه. یسلم به شهر سیسیل بر می‌گرده و مدت‌ها در اون جزیره به عبادت خدا مشغول می‌شه. وقتی ندای قیام امام‌مهدی به گوش یَسلم می‌خوره بی‌درنگ به سمت مکه حرکت می‌کنه. توی غرب دریای مدیترانه جزیرهٔ ساردینیا واقع شده. دو تاجر عراقی ساکن در این جزیره از یاران امام‌مهدی هستن. یکیشون اصالتا از اهالى شهر مدائن و ديگرى از اهالی شهر جَبانا در عراق هستن. هر دو برای تجارت و زندگی به مكّه می‌رن و مدتی در اونجا ساکن می‌شن اما بخاطر آزار و اذیتی که از اهالی مکه می‌بینن به ناچار به روستای شعب نقل‌مکان می‌کنن. معلوم نیست چرا اما از اهالی اونجا هم اذیت می‌بینن. يكى از این دو رفیق به ديگرى می‌گه: ما بخاطر اذیت مردم مکه به اینجا اومدیم اما حالا می‌بینیم آدم‌های این روستا کمتر از اهالی مکه نیستن. بیا حالا که اینطوره، شهر به شهر بچرخيم. بالاخره یه‌طوری می‌شه. یا جای خوبی پیدا می‌کنیم یا که توی راه‌ها از دنیا می‌ریم. دو رفیق راهیِ شهر تاریخی بَرْقه‌ در کشور لیبی می‌شن. اما بعد از مدتی به جزیرهٔ سردانيّه در جنوب جزیرهٔ کرس می‌رن. این دو یاور امام‌مهدی مدتی توی این جزیره در وسط دریای مدیترانه زندگی می‌کنن تا اینکه واقعهٔ قيام رخ می‌ده و هر دو شبانه راهی مکه می‌شن. دلائل‌الامامة: ص ۵۵۴ ح ۵۲۶ ص ۵۶۲ ح ۵۲۷ ص ۵۶۶ ح ۵۲۸. ادامه دارد...
فراموش نکردم. امشب قرعه‌کشی اهدای کتاب و کتاب داریم. ان‌شاءالله @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لطف خدا قرعه‌کشی ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ برای اهدای کتاب و کتاب سلام‌الله‌علیها انجام پذیرفت. امروز یک هدیه داشتیم. قرعه به نام جناب آقای محمود کرمی از شهر تهران افتاد. مبارک این بزرگوار باشد. 🌺🌸 از همهٔ عزیزانم تشکر می‌کنم. قرعه‌کشی بعدی اول خرداد ۱۴۰۳ ان‌شاءالله. @talabehtehrani
کتاب بااحترام به جناب آقای محمود کرمی از تهران تقدیم گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 @talabehtehrani
هدیهٔ کتاب داستان فاطمه سلام‌الله‌علیها بااحترام برای جناب آقای محمود کرمی از تهران ارسال گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @talabehtehrani
مجروح شده بود. شدت انفجار بالا بود. برای مداوا آمد تهران. چند عمل جراحی داشت. بدن کوفته و در پانسمان بود. احساس می‌کردم خسته شده. اصلا اینجا نبود. آرامش همیشگی رو نداشت. قرار بود عمل جراحی کنه. جمجمه و بخشی از پا آسیب دیده بود. اما فشار کار در آنطرف خیلی بالا بود. خودش بال‌بال می‌زد برای رفتن. خیلی تلاش کردم نرود اما بی‌فایده بود. بالادستی‌ها هم مانعش نشدند. البته شنیدم برخی‌هایشان شده بودند، اما دست خودش بود. انتخاب خودش بود. کتاب معراج السعاده را آوردم برایش خواندم که به این دلیل و آن دلیل فعلا نرود اما گوشش بدهکار نبود. فقط می‌گفت چشم چشم. خیالم راحت شده بود فعلا می‌ماند و به درمان می‌پردازد اما ماجرای خانطومان پیش آمد و ناباورانه شنیدم رفته است. رفت که دیگر رفت و پشت سر خودش را هم نگاه نکرد. رفت به جوار رحمت الهی خیلی نازنین بود، می‌دیدی شیفته‌اش می‌شدی. گاهی که دلتنگت می‌شوم، فراموش می‌کنم تو فقط یک خاطره‌ای. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به یاد شهید عزیز ما آقا جواد الله‌کرمی. @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و هشت قيام ۱۰ قصد داشتم شرح احوال یاران امام‌مهدی رو تمام کنم. اما با خودم گفتم حالا که تا اینجا اومدی حیفه که دو سه‌تای باقی‌مونده رو ننویسی. این‌شد که رفتم سروقت دو تاجر عراقی به نام‌های مسلم و سلیم از اهالی شهر تاریخی عانه بر ساحل فرات. جایی در شمال‌غربی بغداد. این دو تاجر عراقی همراه آقای سَلمونه، خدمتکار غیر عربشون و تعدادی از بازرگانان به منظور تجارت راهی انطاكيه در غرب تركيّه و در بيست كيلومترى درياى مديترانه می‌شن. نزدیک‌های انطاکیه صدایی به گوش مسلم و سلیم می‌خوره. دیگران چیزی از این صدا متوجه نمی‌شن. این سروش ملکوتی مانند ندایی این دو رفیق رو به خود فرا می‌خونه. مسلم و سلیم قبل از رسیدن به انطاکیه، دار و ندارشون رو به امید خدا رها می‌کنن و بی‌خبر از هم‌کاروانی‌ها راهیِ مقصدی می‌شن که فقط خودشون می‌دونن کجاست. همراهان به خیال اینکه اون‌ها به انطاکیه رفتند خودشون رو به شهر می‌رسونن و دنبالشون به همه‌جا سر می‌زنن. اما هرچی می‌گردن هیچ اثری از مسلم و سلیم پیدا نمی‌کنن. انگار آب شدن رفتن توی زمین. کاروانی‌ها به‌ناچار بار و بُنۀ مسلم و سلیم رو می‌برن به خونواده‌هاشون تحویل می‌دن؛ امّا طولی نمی‌گشه كه مسلم و سلیم بین پيش‏قراولان سپاه امام‌مهدی دیده می‌شن و به دیدار خونواده‌هاشون می‌رن. در ادامهٔ بررسی‌هام به ماجرای ملاقات چند پناهندهٔ مسَلمون با پادشاه روم رسیدم. با خودم فکر می‌کردم این حکایت مربوط به زمان ظهوره اما امروز که من این داستان تاریخی رو بازنویسی می‌کنم علی‌الظاهر خبری از نظام پادشاهی در روم نیست!! خدا بهتر می‌دونه شاید تحولات جهان به طرفی بره و این قصهٔ تاریخی، درست از کار دربیاد. من این ماجرا رو در کتابی قدیمی که اوایل سدۀ پنجم هجری نوشته شده، پیدا کردم. اتفاقا جناب سیدبن‌طاووس هم به این کتاب التفات داشته و مطالب زیادی به نقل از این کتاب در آثار خودش آوُرده. داستان از این قراره که چندتا مسَلمون زخم‌خورده از مردم و حاكم به اروپا پناهنده می‌شن. پادشاه روم بهشون امان می‌ده و زمينی توی استانبول در اختیارشون می‌گذاره. پناهنده‌ها شبی بدون اینکه به کسی خبر بدن، راهیِ مکه می‌شن. ماجرای نیست‌شدن پناهنده‌ها به گوش پادشاه می‌رسه. فرمانروا دستور پیگیری می‌ده. مامورین حکومتی هرچی می‌ردن چیزی دستگیرشون نمی‌شه. پادشاه که بابت این اتفاق، سخت ناراحت بود دستور می‌ده عده‌ای رو بازداشت کنن، در ضمن با ناراحتی به دستگیرشده‌ها می‌گه: با اون‌هایی كه من امانشون دادم چی‌کار كرديد؟ حتی تهدید می‌کنه اگه پیدا نشن شما رو می‌کشم. همه به تکاپو میوفتن. خبر به گوش راهبى كتاب‌خونده می‌رسه. راهب مسیحی به آورندۀ خبر می‌گه توی این دنیا جز من و مردی از یهودیان بابِل کسی از احوال گمشده‌ها اطّلاع نداره. با این‌حال هرچی از راهب سین‌جیم می‌کنن به کسی چیزی نمی‌گه. خبر به گوش شاه می‌رسه. خودش به دیدار راهب میاد و با اندوه می‌گه: به من خبر دادن تو از احوال پناهنده‌ها خبر داری. می‌بینی که چقدر پریشونم؟! اگه کسی به اون‌ها آسیب رسونده بگو تا دمار از روزگارش دربیارم و بقيّه از اين اتّهام آزاد بشن. راهب بالاخره مُقر میاد و در جواب می‌گه: پادشاه! غصّه نخورن! اون‎‌ها نه كشته‌شدن و نه پيشامد بدی براشون رخ داده! به مكّه برده شدند. پیش پادشاه امّت‏‌ها؛ همان بزرگى كه پيامبران به اومدنش بشارت می‌دادن و درباره‌ش حرف می‌زدن و به عدالتش وعده می‌دادند. پادشاه با تعجب نگاهی به راهب می‌ندازه و می‌گه: اين‌ها رو از كجا می‌گی؟ راهب جواب می‌ده که من جز حقيقت نمی‌گم. كتابى قدیمی با قدمت بيش از پونصد سال در اختیارم هست كه دست‌به‌دست از علماء به من رسیده! پادشاه از راهب می‌خواد تا کتاب رو نشونش بده. راهب به داخل یکی از اتاق‌های صومعه می‌ره. پادشاه چندتا از افراد مورد اعتمادش رو دنبال راهب روانه می‌کنه که یه‌وقت راهب کلک نزنه. طولى نمی‌كشه كتاب رو میارن و برای شاه می‌خونن. اطلاعات زیادی از امام‌مهدی و حتی اينكه بر پادشاه روم غلبه می‌کنه، در کتاب نوشته شده بود. پادشاه با علاقه به راهب می‌گه: تا حال كجا بودى و الان باید به من بگی؟!! راهب جواب می‌ده: الان هم اگه نمی‌ترسيدم كه خون بی‌گناهان ریخته می‌شه، حرفی نمی‌زدم تا به چشم خود ببينید. پادشاه با دسپاچگی سوال می‌کنه: من هم می‌تونم ایشون رو ببینم؟ راهب با اطمینانی که به نوشته‌های کتاب داشت، جواب می‌ده: بله. بزودی، حتی کم‌تر از یک سال! اين گمشده‏‌ها هم پیدا می‌شن. خودِ تو هم تسليم او می‌شى و ازش پيروى می‌كنى. نهایتا از دنیا می‌ری و يكى از ياران مهدی بر جنازهٔ تو نماز می‌خونه. دلائل‌الامامة: ص ۵۵۴ ح ۵۲۶ ص ۵۶۲ ح ۵۲۷ ص ۵۶۶ ح ۵۲۸. ادامه دارد...
قال امير المؤمنين علي (علیه‌السلام): مَن تَسَلّى بِالكُتُبِ لَم تَفُتهُ سَلَوةٌ هرکه با كتاب آرامش يابد، هيچ آرامش بخشى را از دست نداده است. 📚غرر الحکم، حدیث ۸۱‌۲۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند @talabehtehrani
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفتاد و نه قيام ۱۱ قبل‌تر نوشتم که پیوستن یاران امام توی مکه به حضرت به این راحتی‌ها نیست و برای خودش داستان‌هایی داره. اونجا وعده دادم که بعدتر به جزئیاتش اشاره می‌کنم. حالا الوعده وفا. قصد دارم مقداری به این موضوع بپردازم. اینطور که از نوشته‌جات قدیمی برمیاد یاران امام‌مهدی بی‌صدا به‌شکلی که اهالی مکه بو نبرن وارد شهر می‌شن. یاران امام بطور مخفیانه داخل کوچه‌های مکه دنبال مسافرخونه می‌گردن و بعد از اینکه جایی اِسکان پیدا می‌کنن در فرصتی مناسب بطور ناشناس وارد مسجدالحرام می‌شن. بعضی از اهالی مکه البته بوهایی بردند. در یکی از شب‌ها اتفاق عجیبی رخ می‌ده. مردی از اهالی مکه خواب عجیبی می‌بینه. مرد عرب بعد از بیداری، سراسیمه خودش رو به مُعبّر بزرگ مکه می‌رسونه و خوابش رو اینطور تعریف می‌کنه که در خواب، آتیش انبوهى ديدم كه از آسمون پايين اومد و افتاد کنار كعبه. در اون گیر و دار ناگهان ملخ‏‌های بال‏‌سبزی رو ديدم كه از فراوانی، شبیه ملافه به نظر می‌رسیدند. ملخ‌ها همینطور دور كعبه می‌چرخیدن و به چپ و راست و بالا و پایین پرواز می‌كردند. ملخ‌ها به هرجایی که پا می‌گذاشتن اونجا رو كُنْ فَيَكُونُ می‌کردند. خوابگزار مکه بعد از شنیدن خواب مرد عرب، دستی به ریش خود کشید و همینجور که قبضهٔ ریش به دستش بود به فکر فرو رفت. همینطور که با ریش‌ها وَر می‌رفت و خیره به گوشه‌ای، چشم دوخته بود شروع به حرف کرد و گفت: "خواب عجيبى ديدی. به‌نظر میاد اين شب‌ها، لشكرى از لشكريان خدا وارد مکه می‌شن و شما توان رويارويى با اون‌ها رو نداريد". یکی از اهالی مکه با هیجان پرید وسط حرف‌های خوابگزار و گفت: "اتفاقا چند شبه که رفت و آمدهای مشکوک به مکه زیاد شده". نهایتا چندنفر از حاضرین در جلسه، هم‌قسم می‌شن که از این به بعد اگه به فرد مشکوکی برخوردند بهش حمله کنن. اون شب، می‌گذره. شاید فردای اون شب، خداوند ترس عجیبی به دل‌های هم‌قسم‌شده‌ها می‌ندازه. به‌ناچار داخل خونهٔ حاکم مکه به شور و مشورت می‌شینن. نتیجه این می‌شه که چون فعلا کار زشت و خلافی از واردین به مکه ندیدیم پس عجله نکنیم. درثانی، ما که الان چیزی جز پايبندی به دين و اخلاق در رفتار و گفتار اون‌ها نم‌بينيم. پس دلیل نداره که در حرم امن الهى باهاشون درگیر بشیم. اما حاکم مکه جور دیگه‌ای فکر می‌کنه. از طرز حرف‌زدن حاکم اینطور به‌نظر میاد که تصمیم به درگیری داره. دلیلش هم اینه که: "رفت و آمد این افراد، مشکوکه. شاید این‌ها پیش‌قراول باشن و از پشت سر نیروهای دیگه‌ای توی راه باشن. پس باید این خطر رو در نطفه خفه کنیم. این‌ها نقشه‌هایی دارن، حالا که کم و غریبن، بهتره با یه حملۀ غافلگیرکننده همه رو از بین ببریم. اون خوابی هم که فلانی دیده، خودش یه نِشونه‌ست". یکی از نزدیکان حاکم مکه چند قدمی جلو میاد و از روی خیرخواهی به امیر مکه عرض می‌کنه: "شما نباید خیلی نگرانی به دلتون راه بدین! به فرض اگه اون‌هایی هم که بعد از این‌ها وارد مکه می‌شن، مانند این‌ها باشن، والله این‌ها که ترسی ندارن، یه‌عدّه عابد و زاهد هستن که کاری جز نمازخوندن و دعاکردن ندارن. نه سلاحی، نه قلعه و پناهی. هیچی ندارن. هروقت که دلمون بخواد و ازشون احساس خطر کنیم، همینجا دم دست هستن. اگه احیانا خطری احساس کنیم عینهو آب‌خوردن از بین می‌بریمشون. من نمی‌‌دونم از چی شما انقده واهمه به دلتون افتاده؟!". جلسه به درازا کشیده می‌شه و آخر شب، بدون نتیجۀ مشخصّی به پایان می‌رسه. آدم‌های حاضر توی جلسه بعد از جدايى از هم، ديگه هیچ‌وقت دورِ هم جمع نمی‌شن. گذر زمان هم نشون می‌ده که تا ظهور امام‌مهدی هیچ حادثۀ امنیتی که جان یاران امام‌مهدی رو به خطر بندازه در مکه رخ نمی‌ده. ياران امام روزها و شب‌ها با خاطری آسوده به ملاقات هم می‌رن و مانند برادران تنى، همدیگه رو به آغوش می‌کشن. خیلی باهم صمیمی هستن. طوریکه اگه شب از هم جدا می‌شن، صبح دوباره به ملاقات هم می‌رن. دلائل الإمامة: ص ۵۵۴ ح ۵۲۶. ادامه دارد...
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد قيام ۱۲ جمع‌شدن یاران امام‌مهدی توی مکه، يكباره و بدون قرار قبلى اتفاق میوفته. البته در این‌ رابطه، حرف‌های سخت‌باوری در کتاب‎ها وجود داره که من ناچار به نوشتن بعضی‌هاش هستم. مانند اینکه سیصد و سیزده یار اصلی، سر خونه و زندگیشونن که ناگهان با دعوت امام‌مهدی توی چشم‌ به ‌هم ‌زدنی از شهر و دیارشون ناپدید و صبحِ ظهور همگی در مکه حاضر می‌شن. یاران امام به ابرهای پراکندۀ پاییزی تشبیه شدن که یکهو کنار هم جمع می‌شن. طرز ورود اون سیصد و سیزده نفر به مکه فرق‌هایی با اومدن یاران عمومی داره. عمومی‌ها خودشون میان اما سیصد و سیزده نفر به مکه انتقال داده می‌شن. دربارهٔ کفش و لباس امام‌مهدی باید بگم پيراهن حضرت ابراهيم به تن کرده و رداى زيباى حضرت اسماعيل به دوش انداخته و كفش حضرت شيث به پا داره. امام‌مهدی با این کسوت، بین حجرالاسود و مقام ابرهیم می‌ایسته و با صدایی رسا اعلام می‌کنه: "ای بزرگان و خواصّ من! ای کسانی که خداوند شما رو برای ظهورم ذخیره کرده! با اشتیاق پیش من بیایید". صدای امام به گوش همۀ یاران ایشون در سرتاسر عالم می‌رسه. اون‌هایی که در محراب عبادت یا حتی توی بستر استراحت می‌کنن با این ندای امام، در چشم به هم زدنی همگی پیش روی حضرت حاضر می‌شن. کاملا پیداست که این‌شکل اومدن، عادی نیست و چیزی شبیه به طیّ‌الارضه. جایی خوندم اون‌هایی که خودشون راه افتاده باشن سرِ ساعت وقت ظهور می‌رسن و اون‌هایی که راه نیفتادن، از بسترشون ناپدید و به مکه انتقال داده می‌شن. مانند اینکه یکی از اون سیصد و سیزده نفر به حالت چمباتمه داخل خونه‌ش نشسته و دستار به پا بسته و هنوز دستار رو باز نکرده خداوند او رو به امام‌مهدی می‌رسونه. یا مثلا یکیشون شب توی رختخواب ناپديد می‌شه و صبح در مكّه‌ حاضر می‌شه. یا اینکه چندتا از جوانان شيعه که روی پشت‌بام خوابيدن، شبانه بدون قرار قبلی به حضور امام‌مهدی در مکه می‌رسن. من به هیچ‌وجه قصد ندارم به حرف‌های سخت‌باوری که فهمشون دشواره بپردازم، اما چه کنم، واقعا گاهی چیز‌هایی در کتاب‌های اسم و رسم‌دار می‌بینم که ناچارم مقداری از این مطالب بیارم. مانند اینکه برخی از یاران سطح بالای امام‌مهدی از نظر ایمان، سوار بر ابر به مکه آوُرده می‌شن! بعد از اینکه یاران حضرت به مکه می‌رسن، امام به داخل کعبه می‌ره و ساعتی داخل خونهٔ خدا مشغول به مناجات و راز و نیاز می‌شه و اشک می‌ریزه. حضرت عيسى هم که از آسمون فرود اومده امام‌مهدى رو همراهی می‌کنه. من کمی قبل‌تر به موضوع فرو اومدن حضرت عیسی اشاره کردم. وقت‌ظهور چهرهٔ امام‌مهدی هیبت عجیبی داره. چهارشونه با موهای سیاهِ سیاه و چشم‌های درشت و نافذ. به دشمنانش با چشم فرشتۀ مرگ نگاه می‌کنه! شب ظهور وقتی سیاهی شب همه‌جا رو می‌پوشونه و مردم به خواب می‌رن جبرئيل و ميكائيل و فرشته‌های دیگه، صف به صف به خدمت امام می‌رسن و جبرئيل پیام الهی رو به امام می‌رسونه و عرض می‌کنه: "سَرور من! سخنت پذيرفته و فرمانت نافذ شده". امام که پیداست قرن‌ها منتظر این لحظه بوده، با خوشحالی دست به صورت می‌کشه و می‌گه: "ستايش، ويژهٔ خدايى هست كه وعده‏اش رو محقّق كرد و زمين رو به ارث به ما داد. هر جاى بهشت رو كه بخواهيم، جاى خود می‌كنيم، كه چه نيكوست پاداش اهل عمل". در این لحظه ستونى از نور تا آسمون کشیده می‌شه طوری که همهٔ آدم‌خوب‌های روى زمين، از این نور بهره‌مند می‌شن. روح و جان انسان‌های مومن و باخدا شاد می‌شه. اين سيصد و سيزده نفر با نظم خاصی مقابل امام صف می‌کشن. سپس همراه با امام به طرف ابتدای اونجایی که سعیِ صفا و مروه شروع می‌شه، می‌رن و با حضرت در اون نقطه بیعت می‌کنن. اونجا گفتگوهایی درمی‌گیره. امام از یارانش می‌خواد ولایت‌پذیر باشن. همچنین شرط و شروط‌های دیگه‌ای هم می‌ذاره که همگی می‌پذیرن. البته خود امام هم به یارانش متعهد می‌شه که اگه به بیعت خودتون پایبند باشین، من هم برای خودم دربان نمی‌گذارم، مانند شما لباس می‌پوشم، به همون مركبى كه شما سوار می‌شيد منم سوار می‌شم، به كم قانع می‌شم، زمين رو از عدالت پر كنم و خلاصه اینکه من به تعهّدم در برابر شما وفادارم، شما هم وفادار باشید. آخر کاری هم امام با تک‌تک سیصد و سیزده نفر روبوسی و مصافحه می‌کنه. البته من در نوشته‌های قبلی به ماجرای بیعت و تعهد امام اشاره کرده بودم. به‌هرحال زمان حرکت سپاه امام‌مهدی از مکه فرا می‌رسه. طبیعتا این لشکر نیاز به پشتیبانی و ابزار جنگی داره. در ادامه به این موضوع می‌پردازم. كمال الدين: ص ۶۵۴ ح ۲۱، الكافى: ج ۸ ص ۳۱۳ ح ۴۸۷ ، الاصول الستّةعشر: ص ۶۴، الغيبةللطوسى: ص ۴۷۷ ح ۵۰۳، كتاب سليم بن قيس: ج ۲ ص ۷۷۵، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۷۹ - ۱۸۲، عقد الدرر: ص ۹۵. ادامه دارد...