قرارمان برای ساعت چهار است. ساعت چهار ربع است و من توی راهم. تماس می گیرد. جواب که می دهم از صدایش میفهمم او هم توی راه است و هنوز نرسیده. سریع می گویم کجایی بابا علافمون کردی. می گوید چند دقیقه دیگه میرسد و بیایم پایین تا برویم. به کوچه خانه طلاب که می رسم، از دور می بینم که می زند بغل و پارک می کند. من هم آرام آرام میروم و کنارش پارک می کنم. نگاهم که می کند می زند زیر خنده.
می گوید بیا با ماشین من برویم. قبول نمی کنم. می گوید ماشین من گاز سوز است. می گویم سنگ کاغذ قیچی کنیم. عمامه سرش است. اول اینطرف و آنطرف را نگاه می کند. بار اول را می بازم. می گویم دوبار. می گوید عین فاطمه ما میمانی، چرا جر میزنی؟! بار دوم را هم که می سوزم. می گویم هر کس که بسوزد باید او ماشینش را بیاورد. می گوید ممد فاطمه ما چهار سالش است و سوال می کند که تو چند سالهت شده.
هوا برفی است. علی میگوید هواشناسی گفته بعد از آن سال هشتاد و شش و برف و سرمای سخت این بیشترین برف است. علی می پرسد حالا کجا برویم. آدرس خازنی را می دهم. خازنی تراشکار است. چند روز قبل رفته بودم اکسلهای عقب را گریس خور کنم. آن روز که وارد مغازهاش شدم انگار که رفته باشم نمایشگاه دفاع مقدس؛ درودیوار را پرکرده بود از عکس امام و آقا و شهدا. می پرسم: علی توی هزاروچهارصد که می رفتیم سراغ خلق الله، اینطور شروع میکردیم که شما رای می دهید یا نه. حالا اینها رایشان را که می دهند. به نظرت چه کار کنیم؟! همینطور بگوییم که آقا ماموریت داده به خواص که فعال بشوند، بعد هم بگوییم از نظر آقا خواص همانی است که تریبون دارد مخاطب دارد بلندگو دارد و بین دوستو آشنا خَرش می رود؟! هر دو ساکت میشویم و می رویم توی فکر. بعد خودم جواب خودم را میدهم. میگویم علی بیا و همینطور بگوییم همینقدر گلدرشت. اگر قرار باشد بخواهیم سراغ خواص برویم و نتوانیم حرفهای آقا را صریح بگوییم هم که دیگر باید جمع کنیم از ایران بریم.
تراشکاری بسته است. به علی میگویم گِرد کند. یاد تعویض روغنی میافتم که خازنی بعد از نصب گیریس خور حوالهام می دهد به او. فامیلش وفایی است. آن روز بعد از گریس کاری از من پرسید که روحانی هستی؟! بعد می گوید من به طلبه ها تخفیف می دهم و توی دفترچه ای که بهم میدهد می نویسد "تخفیف روحانیون". وقتی توی دفترچهام داشت همان "تخفیف روحانیون" را مینوشت چشمم افتاد به عکس حاج قاسمی که زیر شیشه میزش گذاشته بود.
آسمان که میبارد دلها رقیق می شود. شاید به خاطر همین است که دعا هم مستجاب میشود. وقت نزول "مَطر" من السماء. حالا دیگر رسیدهایم در مغازهی تعویض روغنی. بلند، طوری که علی هم بشنود میگویم خدایا خودت شاهدی این کارها چقدر برایم سخت است. بعد دستگیره را می کشم و پیاده می شوم.
ادامه دارد...
#دعوت
https://eitaa.com/talabenegasht
اگر شما مشتتان را آب کنید و پای گلدانی بریزید حتما کار خوبی کردهاید. ثواب هم دارد. خداخیرتان بدهد. اما یک وقتی شما روی همان آب سد میبندید و از آن برق میگیرید. این یکی اصلا یک کار دیگر است. یک هنر دیگر است. شما سطح کار را تغیر دادهاید.
انفاق هم اینطوری است. یک وقتی شما دست میکنید توی جیبتان و به خیریهای یا فقیر و گرسنهای کمک میکنید؛ که خیلی هم خوب است و باید هم بکنید و دم شماهم گرم. اما یک وقت با کمکتان باعث میشوید مقاومت مردم فلسطین و غزه نشکند و نفس "جبهه مقاومت" چاق شود. این یکی اصلا یک کار دیگر است. یک چیز دیگری از آب درمیآید و یک هنر دیگری است. اینطور کمکتان وسعتش کل جبهه را میگیرد. اینطور خدا و رسول را نصرت دادهاید. اینطور جامعه ولایی را تقویت کردهاید. اینطور که بشود میشود "یُقرض اللهَ قرضاً حسناً". و نهایتا اجرش هم فرق میکند و اجرش هم میشود "اجر کبیر".
پیشنهادم اینکه حالا که سفره جهاد اینقدر بزرگ شده. حالا که حضور در جبههها وسعت گرفته و پایَش تا تبلیغ و تبیین و روایت هم کشیده شده و حالا که به قول آقا باید روز به روز به "جبهه مقاومت" کمک کرد. ما هم سهمی داشته باشیم و جبهه را تقویت کنیم.
میتوانید از صفحه لیدر در قسمت "وجوهات" و بعد از آن "کمکها" گزینه جبهه مقاومت یا کمک به مردم مظلوم غزه، یمن، سوریه و ... را انتخاب کنید تا سفره انفاقِ مجاهدانه را تا جلوی خودمان هم بکشیم...
به نیت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام:
https://www.leader.ir/fa/monies
https://eitaa.com/talabenegasht
برادرم و خواهرم، بیاییم این جنگ را هم پیروز شویم.
گفتم فکر کنید یک تسبیح اینجا و جلوی پایم زمین افتاده باشد. حالا فکر کنید که روایت غالب این است که اینجا یک محیط معنویست. این تسبیح باعث میشود چه چیزی در ذهن ما بنشیند؟! معلوم است اینکه لابد کسی مشغول ذکر و عبادت بوده. یا مثلا وقتی نماز شبش را میخوانده بعد سیصد بار العفو العفو گفتن خوابش برده یا از حال رفته یا هرچی...!
حالا فکر کنید روایت غالب این است که اینجا محیط بینظمیست. حالا چی؟! همان تسبیح نقش دیگری را توی ذهن ما میسازد اینکه اینجا همین است. یِلخی و شلخته. اصلا بچه مذهبی و حزب اللهی همین است. بینظم، بیبرنامه و البته تسبیح به دست.
دوره داشتیم و قرار بود درمورد اهمیت روایت و اینها یک چیزی قبل از نماز بگویم. میخواستم کلان روایت یا اَبَر روایت را توی ذهن بچهها بسازم و از خورده روایتهایی بگویم که آن اَبَر روایت را میسازد...
حالا هم همان...
نمیخواهم سرتان را درد بیاورم و حرفهای تکراری بزنم. آقاهم که گفته پشیمانشان میکنیم و سیلیاش را خواهند خورد؛ اما برادر و خواهرم من و شما نباید سربار باشیم برای محور مقاومت. من و شما نباید از این فضای رسانهای تاثیر بگیریم. من و شما نباید بزن بزن راه بندازیم و از این تحلیل پلاستیکیها که: خدا کند برای تصمیم گیران نظام تصمیم سازی نشود و فلان...! نباید باخورده روایتهایمان ذهنیتِ غالب اشتباه بسازیم. ما تا همین حالایَش هم کلی سردار زاهدی دادهایم که شاید کسی اسمش راهم نشنیده باشد. اما حالا و روی زمین، "مقاومت" با همان صبر و حوصلهاش اسرائیل را در موقعیت اره قرار داده و اسرائیل حالا نه راه پس دارد نه پیش.
حالا کسی پیروز این جنگ است که رسانه را ببرد. و الا ما هرجایی را هم بزنیم. سریع آن راهم فاکتور میکنند بر علیه جمهوری اسلامی و "انتقام سخت" را چماق میکنند توی سر خودمان.
«أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّىٰ هَٰذَا ۖ قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ...
آیا هر گاه به شما آسیبی رسد در صورتی که دو برابر آن آسیب را به دشمنان رساندید باز هم میگویید: این (شکست) از کجاست؟ بگو: این (شکست) را از دست خود کشیدید...»
https://eitaa.com/talabenegasht
أللّهُمَّ انصُرِ الإسلَامَ وَ أهلَهُ وَ اخذُلِ الکُفرَ وَ أهلَهُ.
أللّهُمَّ انصُر جُیُوشَ المُسلِمِینَ.
أللّهُمَّ أیِّد وَ سَدِّد قَائِدَ المُسلِمِینَ.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
اللّهُمَّ عَجَّل لِوَلیِّکَ الفَرَجَ وَ العَافِیةَ وَ النَّصرَ وَ اجعَلنَا مِن أعوَانِهِ وَ أنصَارِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ...
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر نمیکردم انقدر دوستَت داشته باشم...
https://eitaa.com/talabenegasht