eitaa logo
طلبه نگاشت
142 دنبال‌کننده
85 عکس
12 ویدیو
0 فایل
و ﴿ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ ﴾ @Alizaki69
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین سپاه "رعب" است. من عاشق همین راکت‌هام. راکت‌هایی که حتی اگر گنبد آهنین ردّشان را نزند هم، قدرت تخریب چندانی ندارد و شاید زورشان به نارنجک دستی‌ بچه‌های تهران توی شب‌های چهارشنبه سوری‌ هم نرسد. من عاشق دودی هستم که از یک گوشه اسرائیل بلند می‌شود و صهیونیست‌ها از هر خراب شده‌ای می‌توانند تماشایش کنند. من عاشق صدای آژیری‌َم که صدایش گوش‌ شهر را پر می‌کند و شهرک نشین‌ها طوری راه پناهگاه‌ها را می‌گیرند که انگار آب افتاده توی لانه‌هایشان. من عاشق ترسیدن اسرائیلی‌هام چون قرآن ماجرای پیروزی مسلمانان بر اهل یهود را اینطور روایت می‌کند که: {شما فکرش را نمی‌کردید، آن‌ها هم فکرش را نمی‌کردند. آن‌ها فکر می‌کردند دژها و دیوارهایشان مانع این می‌شود که دست خدا بهشان برسد. اما خدا از جایی که آن‌ها فکرش را نمی‌کرد بر آن‌ها فرود آمد. خدا چنان "رعب" و وحشتی بر قلب‌هایشان انداخت که با دست‌های خودشان و دست مومنین خانه‌های خود را خراب کردند}.* من عاشق پرواز راکت‌هام، عاشق آواز آژیرها، عاشق رقص دودها، عاشق هرچیزی که ترس بر دل‌های کثیف صهیونیست‌ها بندازد. قدرت تخریب رعب بیشتر از قدرت تخریب موشک‌ها و راکت‌هاست. رعب اولین سپاهی است که وارد سرزمین‌های اشغالی می‌شود... بیش باد... *حشر. آيه ٢ https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه به ما گفته بودند که ما مسلمان‌ها باید هم سفره باشیم. باید توی یک کاسه حلیم بخوریم. باید سرنماز شانه به شانه‌ی هم بدهیم. باید یک‌دست بشویم. بعد هم دلیل می‌آوردند که نقاط مشترکمان یکی‌ست. رسول‌و کتاب‌و قبله‌‌و خیلی از اعتقاداتمان. راست هم می‌گفتند. اما راستش من انگار وقتی داشتم تشییع عصام عبدالله را نگاه می‌کردم وحدت را یافتم. عصام خبرنگار لبنانی روئیترز بود و اسرائیل چند روز پیش در جنوب لبنان شهیدش کرده بود. روئیترز هم بعد از آن یک شِبه بیانیه‌ صادر کرده بود و متن طوری تنظیم شده بود که انگار شوکولات پریده توی گلوی عصام. توی تشییع عصام همه گروه‌های لبنانی آمده بودند حتی گروه‌های مخالف حزب الله. آنجا انگار تازه فهمیدم که هیچ چیز ما مسلمانان را به قدر فلسطین متحد نکرده. هیچ چیز به قدر قدس اهدافمان را یکی نکرده و به امت واحده اسلامی نزدیک نکرده. آنجا انگار تازه فهمیدم دشمن مشترک چقدر می‌تواند مارا به هم نزدیک کند. حالا همه جهان اسلام رو به قبله اول مسلمین دستانش را به هم داده و شعار وحدت می‌خواند. سلام لغزة سلام سلام سلام لكل العيون الحزينة تفيض دموعها بئسا وعزة سلام سلام لغزة سلام https://eitaa.com/talabenegasht
هدایت شده از ایران آینده🇮🇷
💡ساعت صفرِ غزه چه زمانی فرا می رسد؟ 🖊مهدی افراز 🔹"بستن سفارت آمریکا عراق را نابود می‌کند، به منافع عراق آسیب می‌زند که پیامدهای بزرگی دارد و هیچ سفارتخانه غربی در عراق باقی نخواهد ماند و همه از عراق خواهند رفت." این جملات را دو روز پیش باسم العوادی، سخنگوی دولت عراق در اولین واکنش رسمی به درخواست مقتدی صدر برای تعطیلی سفارت آمریکا بیان کرد. جملاتی واضح و صریح ... 🔹عشایر عراقی که امروز در پشت مرزها تحصن کرده اند کجا را می خواهند فتح کنند؟ فعالان ترک که امروز از در و دیوار نمایندگی های اسرائیل بالا می روند کجا را می خواهند بگیرند؟ جوانان مصری که شعار می دهند اضرب اضرب نصرالله کجا را می خواهند بزنند؟ کاربران اردنی که کالاهای اسرائیلی را نشان کرده اند به داد چه کسی می خواهند برسند؟ تماشاگران قطری که فریاد می زنند يجب تحرير غزة، کجا را می خواهند آزاد کنند؟ فلسطین را؟ قدس را؟ غزه را؟ ... فلسطین امروز آزادترین کشور عربی است، ملت غزه امروز آبروی آزادگان است، فلسطین هیچگاه اسیر نشده است که بخواهد آزاد شود، غزه هیچگاه وابسته نبوده که بخواهد رها شود... این جوانان، فعالان، کاربران و تماشاگران اگر واقعا عزم آزادی قدس دارند، بهترست کلاهشان را بالاتر بگذارند و به فکر آزادی خود و بلادشان باشند، فلسطینیان دیروقتی است که حریت یافته و رستگار شده اند. 🔹اسارت قدس ظاهر و باطنش اسارت کشورهای عربی و اسلامی است، اسرائیل موجودیتش به بی هویتی ملت های منطقه است، صهیونیسم مجرای وابستگی دولت های خاورمیانه به غرب و امریکاست. اسارت قدس نماد آویزان بودن سرنوشت مسلمین بدست آن قدرت غربی و این قدرت شرقی است، نماد اراده نداشتن ملت ها برای خروج از زیست ذلیلانه است، نماد آن است که دولت های منطقه خودشان اسرائیلک های نامرئی هستند. 🔹فلسطین که آزاد است، هربار بخواهد می رزمد و می جنگد، هربار صلاح بداند صلح می جوید، هربار نشود محاصره می شود و هربار بشود حصار می شکند. هربار رغبت کند صبر پیشه می کند و هر بار اراده کند به میدان می آید، هربار عزم کند سنگ پرتاب می کند و هر بار جرئت کند راکت می اندازد. دیگران حال شان چطور است؟! آیا آن ها هم این قدر آزادی و عزت و اسقلال نظر برای خود دارند؟ اظهر من الشمس است که همین مواضع انقلابی سران عربی و اسلامی هم خودش در منطقه الفراغ سفارت خانه های آمریکاست! کمی پا را فراتر بگذارند ببنیم می توانند هزینه بپردازند؟! آن امیر و وکیل عربی اگر کشورش خیلی انقلابی شده به جای رجز خواندن و نطق کردن بیاید جلوی تسلیحات و بمب هایی که از پایگاه های آمریکا در کشورش برای اسرائیل بارگیری می شود را بگیرد، ولی نمی تواند چرا؟! چرایش را سخنگوی دولت عراق پشت تریبون رسمی اعلان عمومی کرد... 🔹آزادی قدس یعنی آزادی ملت های اسلامی از استعمار و هیچ معنای دیگری هم ندارد، تا وابستگی هست استعمار هست و تا استعمار هست اسرائیل باید باشد... کشوری که اموراتش را خود تدبیر نمی کند تمنای صهیونیسم دارد. ملتی که منقاد سفراست، ضامن بقای اسرائیل است. اگر ملتی هوس نماز خواندن در مسجد الاقصی دارد، باید شریان های فکری، مالی، بازرگانی و کشورداری خود را از یوغ سفارت خانه ها خارج کند، زنان و کودکان غزه امروز خون بهای غرب زدگی کشورهای عربی و اسلامی را می پردازند. 🔹شور و حال گرفتن و بی تاب شدن برخی جوامع برای دفاع از مردم غزه برخی جوان ها را به این گمان رسانده که؛ ظاهرا جامعه ایران نسبت به تحولات فلسطین و مساله قدس بی تفاوت تر از بقیه ملت هاست؟! خیابان های استانبول عصبانی تر از ما شده! ورزشگاه های مراکش حماسی تر شده؟! تجمعات بغداد کفن پوش تر شده! اصلاً ایران کجاست؟ ایران کجاست؟! ایران ۴۵ سال است در حال تحصن و تجمع است، ۴۵ سال است کفن پوش است، ۴۵ سال است خودش زیر بمباران تحریم و ترور است، ۴۵ سال است محاصره است، چرا؟ چون تصمیم گرفته است آقای خودش باشد، بهای میان تهی کردن موجودیت صهیونیسم را می پردازد آقای جمهوری اسلامی. 🔹امروز نشستن جوان ایرانی برای اسرائیل خطرناک تر از قیام های جوانان ترک و عرب است. ملتی که مستقل است همه ساحات زندگی اش حتی تفریحش هم مبارزه است چه رسد به مقاتله اش. اگر فلسفه وجودی صهیونیسم را بدانیم برای مان مسلم است که؛ ملت ایران ۴۵ سال است مبارزه با اسرائیل را زندگی می کند. جامعه ایران با استقلالش فلسفه اسرائیل را در منطقه بی معنا کرده است. امروز رژیم صهیونیستی در محاصره استقلال ایرانیان است که البته کمترین نمودش شده حمایت تسلیحاتی و دیپلماسی... ساعت صفری که امیرعبداللهیان گفت مصرف این زمانی دارد و الا کیست که نداند ۴۵ سال است ساعت برای ایرانیان صفر شده است...
سوره حدید می‌گوید جهاد تبیین کنیم! سوره حدید پر است از کلمه ایمان و انفاق. خداوند دستور می‌دهد به به خدا و رسول "ایمان" بیاورند و از مومنین می‌خواهد "انفاق" کنند و پای عهدی که بسته‌اند بایستند. علامه طباطبایی هم سوره حدید را سوره "انفاق" می‌داند. اما نکته جالب ماجرا این است که هیچ حرفی از سائل و مسکین و فقر و فقیر و صندوق صدقات و کمیته امداد نیست!. جالب‌تر اینکه خداوند خطاب به مومنین می‌گوید که چرا ایمان نمی‌آورید و اصلا مخاطب سوره، مومنینِ اهل مدینه‌اند. اینطور مسئله "ایمان" و "انفاق" تبدیل می‌شود به یک پرسش. به یک مسئله. اینکه منظور از ایمان چه ایمانی‌ست و منظور از انفاق چه انفاقی. اینکه خداوند چطور از مومنین، ایمان به خدا رسول را می‌خواهد؛ و اینکه چطور صحبت از انفاق می‌شود اما حرفی از فقر و فقیر نه؟! اما خداوند جواب هردو سوال را در همین سوره می‌دهد. جواب کوتاه است و روشن: «کسانی که قبل از فتح انفاق کردند و قتال کردند باهم برابر نیستند.» ایمان و انفاق باید به هنگام باشد باید به وقتش باشد. باید زمانی باشد که خدا و رسول تورا صدا می‌زنند. وقتی که به کارشان می‌آیی. وقتی که خداوند از تو قرض می‌خواهد. وقتی که رسول فرمان جهاد تببین می‌دهند. وقتی که صدا می‌کند « هَل مِن ناصر یَنصُرنی» وقتی که هنوز سرها به نیزه نشده. حالا به این پرسش فکر کنیم که باید چه کار کرد؟! این روزها روزهای قبل از فتح است. روزهایی که باید انفاق کرد. باید حق را شناخت و آنرا تبیین کرد. برای شناخت حق باید طرح رسول را بدانیم. باید از نقشه جمهوری سر دربیاوریم و برای فهمیدن نقشه امام باید خوب مطالعه‌اش کنیم. برای تبیین باید بدانیم تبیین کار همه‌ی ما و وظیفه همه‌ است. همانطور که تحقق اسلام وظیفه همه‌ست. در هردایره و موقعیتی که هستیم... https://eitaa.com/talabenegasht
4_5913539448213082302(1).mp3
18.61M
▪️رحمت خدا بر حاج قاسم. می‌گفت: فرماندهی در دفاع مقدس، فرماندهی از جنس امامت بود؛ فرماندهیِ از جنس بیا! و نه برو. حالا آیت الله خامنه‌ای که فرمان جهاد تبیین می‌دهد خودش هم توی خط مقدم جهاد تبیین امامت می‌کند. نمی‌گوید شما بروید جلو و خودش بایستد آن عقب‌ها... ▪️اینجا و در این سخنرانی آخر "آقا" به یک پرسش ساده، جوابی عمیق باحوصله و مبتنی بر ساعت‌ها پژوهش و مطالعه می‌دهد. سوال این است: ریشه دشمنی ما با آمریکا از کجاست و اساسا چرا مدام فریاد می‌زنیم مرگ بر آمریکا؟! قسمت‌هایی از این سخنرانی حسابی گرفت و پخش شد و احتمالا دیده‌اید. همان بسیجِ لندن و پاریس و این‌ها!. پیشنهاد می‌کنم اگر کاملش را گوش نکرده‌اید از دقیقه ۷ تا دقیقه ۳۰ این سخنرانی را گوش کنید؛ این ۲۳ دقیقه در حداقلی‌ترین حالت، یک دور سریع آشنایی با تاریخ معاصر ایران‌ است. https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️یک بار یکی از اساتید اخلاق گفته بود: انقدر نگویید استاد اخلاق! پس این شهدا چی هستند؟! ▪️اگر پِی‌اخلاق را در منابع اصلی دین مثل قرآن و نهج البلاغه را بگیری به این میرسی که اخلاق در بستر مجاهدت معنا می‌یابد. اخلاق تازه در فضای مبارزه، هویت میابد؛ و الا اخلاق هم در پایین‌ترین سطحش، معنا می‌شود، می‌شود یک‌سری حرف‌های خوب‌و نایس؛ و به یک‌سری آداب حداقلی تقلیل میابد. ▪️حالا با انقلاب اسلامی انگار اساتید اخلاق جدیدی سَر بَرآورند. اساتید اخلاقی از جنس شهدا، رزمندگان، مجاهدان و خانواده‌هایشان‌.. ▪️خانم هدی حجازی بعد از شهادت مادر و سه فرزندش روی تخت بیمارستان کلاس اخلاق گذاشته. از لبخند و رضایتش که یادآور "ما رایت الا جمیلا" است تا آنجایی که دشمن را خطاب می‌کند که من تورا در کشورت می‌کشم. کلمه کلمه‌ش آیه قرآن است و کلاس و درس اخلاق... التماس دعا... https://eitaa.com/talabenegasht
اگر اسرائیل ۲۵ سال آینده را هم ببیند! فکرش را بکنید که خدا و رسول یا امام وعده‌ای را بدهند و آن وعده محقق نشود. چه اتفاقی در ذهن و دل ما می‌افتد؟! چه برسَر ایمان و اعتقاد ما می‌‌آید؟! شبهه‌ها با قلب ما چه‌ می‌کند؟! مثلا اینکه رسول بگوید که اسرائیل تا ۲۵ سال آینده وجود نخواهد داشت و ۲۵ سال آینده را نخواهد دید و اسرائیل بعد از آن را هم ببنید و وجود داشته باشد. این اتفاق در صدر اسلام برای پیامبر می‌افتد! اینطور که پیامبر در رویا می‌بیند که سال بعد ما به دل دشمن میزنیم و مکه را فتح می‌کنیم و این را به مومنین هم می‌گوید. اما سال بعد مسلمانان نمی‌توانند دشمن را شکست بدهند و در یک منزلی دشمن متوقف می‌شوند؛ و نهایتا منجر می‌شود به یک توافق به یک آتش بس یا همان صلح حدیبیه... اما یک مسئله و یک ذهنیت شکل می گیرد. یک تلقی مشترک. اینکه دیگر هیمنه دشمن شکسته شده و تا پیروزی چند ضربه شمشیر بیشتر باقی نمانده. اما یک عده دلشان می‌لرزد و به آن وعده‌ شک می کنند. آنجا خداوند و در سوره فتح می‌گوید: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ... خدا می‌گوید تا همین حالا هم خواب پیامبر تعبیر شده و آنچه می‌باید شده باشد شده... راستش در ماجرای اسرائیل هم ما تا همین حالایش هم آنچه میخواستیم شده. از همین حالا که اسرائیل زورش به حماس نرسیده و به قول "آقا" رفته سراغ تماشاگران حریف. رفته سراغ جر زنی... راستش همین حالا فردای همان وعده‌ی صادقی است که اسرائیل 25 سال بعد را نخواهد دید. رزمنده های حماس تا همین حالایَش هم رویای همه ما را محقق کرده اند. رویای پدران و گذشتگانمان را. رویای رزمنده‌ها و شهدایمان را. حالا وقت گفتن از حماس است و حماسه ای که ساخته‌اند. آن‌ها معجزه کرده‌اند. آن‌ها وعده خدا و رسول را محقق کرده‌اند. فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً ... https://eitaa.com/talabenegasht
"برسد به دست رزمنده‌ی فلسطینی" رزمنده و برادرم که نمی‌شناسمت و نمی‌دانم نامت چیست. شاید محمد یا حسام یا خلیل یا عماد! به این فکر می‌کردم که اهل یهود معتقدند اگر دری قفل باشد و نام مادر حضرت موسی را بر آن بخوانی آن قفل باز می‌شود. نام مادر حضرت موسی "یوکابد" است؛ خداوند در قرآن نام او را نبرده اما می‌گوید به او وحی کردیم تا پسرش را به دست دریا بسپرد تا دوباره موسی را به او بازگردانیم. مادر هارون و موسی... ما هم همین‌ کار را می‌کنیم. وقتی که تمام درها به رویمان بسته می‌شود. وقتی که مضطر می‌شویم و گره‌ها کور می‌شود ما هم نام "مادرمان" را صدا می‌زنیم. این را رزمنده‌ها و شهدا یادمان داده‌اند. حاج قاسم هم همین را می‌گفت؛ که وقت سختی‌ها و اضطرار جنگ، پناهی جز نام "مادر" نداشتیم. می‌گفت در شب والفجر هشت وقتی چشم‌هایمان به آب‌های خشمگین و ترسناک اروند افتاد و لرزیدیم هیچ نامی برایمان آشناتر از نام "مادر" نبود. می‌گفت "او" را در کنار اروند صدا زدیم. در تلألو اشک‌های غریبانه بسیجی‌ها، سیمای روشن او را جستجو کردیم و اروند را با نام "مادر" به کنترل در آوردیم؛ در شب کربلای چهار وقتی دشمن آتش خمپاره و توپ‌های خود را مستانه روی ساحل گشود، وقتی جوی‌های خون به سمت اروند سرازیر شد؛ تدبیری جز صدا زدن نام حضرت "مادر" نداشتیم. حاجی مکاشفه‌ی رزمنده لبنانی را روایت می‌کند که گِره جنگ ۳۳ روزه را هم "او" باز کرد. رزمنده و برادرم که نمی‌شناسمت و نمی‌دانم نامت چیست! دلم می‌خواست کنارتان بودم و باهم نام "مادرمان" را صدا می‌زدیم. کسی چه می‌داند شاید آن روز که موسی در ساحل نیل و پشت به لشکر فرعون ایستاده بود، نام "مادر" ما را صدا زد. نام "زهرا" را... https://eitaa.com/talabenegasht
"محمد" ما تازه آمده بودیم قم و من هنوز دانشجو هم نشده بودم. پایگاهِ محل، هر سال برای شهدای گمنام پای کوه خضر یادواره می‌گرفت. من، محمد را سوار تَرکم می‌کردم و راه می‌افتادیم توی ادارات و ارگان‌ها تا برای یادواره شهدا پول جمع کنیم. آن روزها فقط گوش بودم و حرف‌های محمد برایم خیلی جدید و جذاب بود. یک‌بار حرف‌هایش که تمام شد گفت: دعا کن برای انقلاب. یک لحظه جا خوردم. برای من که شاید آن روزها سقف دعاهایم این بود که CG ام بشود CDi این حرف باعث شد به خودم بگویم: مگر برای انقلاب هم باید دعا کرد؟! اما آن روز‌ها و آن حرف‌ها تازه شروع رفاقت من و محمد بود. گپ زدن‌های ما روال شده بود و بعد نماز تا توی کوچه هم کشیده می‌شد. بعدها میخواستم طلبه شوم، محمد چید تا حاج آقا فلاح را ببینم در مورد طلبگی با او مشورت کنم. آن روزها گذشت و یک‌روز توی معصومیه محمد، دوستش را به من معرفی کرد و به شوخی گفت: او قرار است بعد حاج قاسم فرمانده نیرو شود. اتفاقا دوستش هم انگار از این حرف محمد خیلی خوشش نیامد. گذشت اما آن چهره از ذهنم نرفت تا عکسش را توی گوشی محمد دیدم. او شهید شده بود و چند روز بعد هم پناهیان وصیت نامه شهید را پیش "آقا" خواند. شهید اسداللهی گفته بود: می‌دانم که شهید بعد از شهادت دستش برای کمک به انقلاب باز‌تر هم می‌شود. امشب بعد از مراسم ختم دلم آرام نشد. رفتم شاه‌احمد قاسم تا به سیره پدر، یک بار هم من برایش تلقین بخوانم. توی مسیر برگشت انگار تازه یاد آن‌همه خاطرات مشترکمان افتادم. به یاد آن پله‌های سنگی جلوی خانه‌شان که آنقدر می‌نشستیم و حرف می‌زدیم که صدای همسایه‌هایشان را هم درمی‌آوردیم. به یاد آن روز که من داشتم می‌رفتم دانشگاه و محمد از سرکوچه بلند سلام کرد و لبخند زد و من دوستش داشتم. به یاد توصیه شب کنکور که پَنجا، پَنجاها را نزن. به یاد مجلس شهادت امام صادق (ع) که هرچه گفت بنشین تا ناهار، گفتم میخواستم خودت را ببینم و باید برم. اما داغ محمد برایم یک چیزی‌ست شبیه داغ از دست دادن یک رفیق و یک یار انقلابی. احساس می‌کنم یک نفر از جبهه را از دست داده‌ام. یک نفر از برادرهای ایمانی و رحم معنوی و این حرف‌ها که محمد استادش بود. محمد بود که دستم را گذاشت توی دست اساتید اندیشمند انقلابی. رفاقت من و محمد شاید هیچوقت پر از صمیمیت نبود اما پر بود از محبت و مسئولیت... حالا محمد به رفیق عزیزش حمیدرضا اسداللهی پیوسته و دستش برای کمک به انقلاب بازتر است. حالا و در شب ۲۲ بهمن ما هستیم که از محمد میخواهیم برای انقلاب دعا کند... https://eitaa.com/talabenegasht
امشب شب اول قبر برادرم محمد خادمیِ عزیز و انقلابی‌‌ است با فاتحه‌ و سلام و صلواتی بدرقه‌اش کنیم...
می‌توانستم تا هوا گرم نشده برم و کولر را سرویس کنم اما این کار را نمی کردم. می گذاشتم تا هوا حسابی گرم شود بعد لباسهایم را بکنم و با یک لا زیرپیراهن بروم پشت بام و زیر تیغ آفتاب درهای کولر را در بیاورم، پوشالهای قدیمی را جدا کنم و شیارهای نمک گیر شده را یکی‌یکی و باحوصله تمیز کنم بعد پوشال‌های نو را جایگزین کنم و درها را بچینم پای دیوارِ پشت‌بام بعد با شلنگ پوشال‌ها را آب پاشی کنم و بخیسانم و درهای کولر را جا بزنم. همه این کارها را می کردم تا به این جایش برسم. این جایش یعنی کار که تمام شد با همان بدن خیس و صورت سرخ آفتاب سوخته و زیرپیراهن بد بو، یک راست راه دوش حمام را بگیرم و یک آبی به سر بزنم و تَنی سبک کنم. همه این کارها را می کردم تا به خودم بفهمانم که آفتاب و گرمای قم نباید "منفعلم" کند. "انفعال" را دوست نداشتم. حتی احساس می کردم اینکه زودتر و قبل از اینکه هوای قم گرم شود بخواهم پوشال بخرم و کولر را سرویس کنم هم از روی "انفعال" است. "انفعال" از گرمای خرما پزون قم. بعدها، شاید سال دوم_سوم طلبگی بود. هرروز ظهر بعد از کلاس‌ها از مدرسه میزدم بیرون و با تاکسی و اتوبوس خودم را می رساندم تهران تا در کلاس تعمیر کولر گازی شرکت کنم و شب‌ وقتی به خانه می رسیدم ساعت یازده دوازده شب شده بود. تابستان آن سال هم رفتم سر کارِ کولرگازی. کارکولر گازی در قم یعنی: دوظهر، پشت بام، تیرماه. حالا که به عقب برمی گردم به نظرم اشتباه می کردم. آن کارها با آن همه زحمت و با هرمنطقی من را از طلبگی دور می کرد. اما همه آن زحمات و سختیِ آموزش و بعدش هم کار، برای همین بود؛ "انفعال" را دوست نداشتم. چند روز پیش بود. بعد از بارها و بارها جلسه و گفتوگو، علی را کشیدم کنار. گفتم علی بی‌خیال. بیا و خودمان دونفری بزنیم بیرون. گفتم هزاروچهارصد چی کار کردیم حالا هم همان. با این فرق که به جای اینکه راسته بازار را بگیریم و از اول تا آخرش را گز کنیم. این بار برویم سراغ خواصِ آن صنف یا بازار یا باشگاه یاهرچی. ادامه دارد... https://eitaa.com/talabenegasht
قرارمان برای ساعت چهار است. ساعت چهار ربع است و من توی راهم. تماس می گیرد. جواب که می دهم از صدایش میفهمم او هم توی راه است و هنوز نرسیده. سریع می گویم کجایی بابا علافمون کردی. می گوید چند دقیقه دیگه میرسد و بیایم پایین تا برویم. به کوچه خانه طلاب که می رسم، از دور می بینم که می زند بغل و پارک می کند. من هم آرام آرام میروم و کنارش پارک می کنم. نگاهم که می کند می زند زیر خنده. می گوید بیا با ماشین من برویم. قبول نمی کنم. می گوید ماشین من گاز سوز است. می گویم سنگ کاغذ قیچی کنیم. عمامه سرش است. اول اینطرف و آنطرف را نگاه می کند. بار اول را می بازم. می گویم دوبار. می گوید عین فاطمه ما میمانی، چرا جر میزنی؟! بار دوم را هم که می سوزم. می گویم هر کس که بسوزد باید او ماشینش را بیاورد. می گوید ممد فاطمه ما چهار سالش است و سوال می کند که تو چند ساله‌ت شده. هوا برفی است. علی می‌گوید هواشناسی گفته بعد از آن سال هشتاد و شش و برف و سرمای سخت این بیشترین برف است. علی می پرسد حالا کجا برویم. آدرس خازنی را می دهم. خازنی تراشکار است. چند روز قبل رفته بودم اکسل‌های عقب را گریس خور کنم. آن روز که وارد مغازه‌اش شدم انگار که رفته باشم نمایشگاه دفاع مقدس؛ درودیوار را پرکرده بود از عکس امام و آقا و شهدا. می پرسم: علی توی هزاروچهارصد که می رفتیم سراغ خلق الله، اینطور شروع می‌کردیم که شما رای می دهید یا نه. حالا این‌ها رای‌شان را که می دهند. به نظرت چه کار کنیم؟! همینطور بگوییم که آقا ماموریت داده به خواص که فعال بشوند، بعد هم بگوییم از نظر آقا خواص همانی است که تریبون دارد مخاطب دارد بلندگو دارد و بین دوست‌و آشنا خَرش می رود؟! هر دو ساکت می‌شویم و می رویم توی فکر. بعد خودم جواب خودم را می‌دهم. می‌گویم علی بیا و همینطور بگوییم همینقدر گل‌درشت. اگر قرار باشد بخواهیم سراغ خواص برویم و نتوانیم حرف‌های آقا را صریح بگوییم هم که دیگر باید جمع کنیم از ایران بریم. تراشکاری بسته است. به علی میگویم گِرد کند. یاد تعویض روغنی می‌افتم که خازنی بعد از نصب گیریس خور حواله‌ام می دهد به او. فامیلش وفایی است. آن روز بعد از گریس کاری از من پرسید که روحانی هستی؟! بعد می گوید من به طلبه ها تخفیف می دهم و توی دفترچه ای که بهم میدهد می نویسد "تخفیف روحانیون". وقتی توی دفترچه‌ام داشت همان "تخفیف روحانیون" را می‌نوشت چشمم افتاد به عکس حاج قاسمی که زیر شیشه میزش گذاشته بود. آسمان که می‌بارد دل‌ها رقیق می شود. شاید به خاطر همین است که دعا هم مستجاب می‌شود. وقت نزول "مَطر" من السماء. حالا دیگر رسیده‌ایم در مغازه‌ی تعویض روغنی. بلند، طوری که علی هم بشنود می‌گویم خدایا خودت شاهدی این کارها چقدر برایم سخت است. بعد دستگیره را می کشم و پیاده می شوم. ادامه دارد... https://eitaa.com/talabenegasht
اگر شما مشت‌تان را آب کنید و پای گلدانی بریزید حتما کار خوبی کرده‌اید. ثواب هم دارد. خداخیرتان بدهد. اما یک وقتی شما روی همان آب سد می‌بندید و از آن برق می‌گیرید. این یکی اصلا یک کار دیگر است. یک هنر دیگر است. شما سطح کار را تغیر داده‌اید. انفاق هم اینطوری است. یک وقتی شما دست می‌کنید توی جیبتان و به خیریه‌ای یا فقیر و گرسنه‌ای کمک می‌کنید؛ که خیلی هم خوب است و باید هم بکنید و دم شماهم گرم. اما یک وقت با کمک‌تان باعث می‌شوید مقاومت مردم فلسطین و غزه نشکند و نفس "جبهه مقاومت" چاق شود. این یکی اصلا یک کار دیگر است. یک چیز دیگری از آب درمی‌آید و یک هنر دیگری است. اینطور کمک‌تان وسعتش کل جبهه را می‌گیرد. اینطور خدا و رسول را نصرت داده‌اید. اینطور جامعه ولایی را تقویت کرده‌اید. اینطور که بشود می‌شود "یُقرض اللهَ قرضاً حسناً". و نهایتا اجرش هم فرق می‌کند و اجرش هم می‌شود "اجر کبیر". پیشنهادم اینکه حالا که سفره جهاد اینقدر بزرگ شده. حالا که حضور در جبهه‌ها وسعت گرفته و پایَش تا تبلیغ و تبیین و روایت هم کشیده شده و حالا که به قول آقا باید روز به روز به "جبهه مقاومت" کمک کرد. ما هم سهمی داشته باشیم و جبهه را تقویت کنیم. می‌توانید از صفحه لیدر در قسمت "وجوهات" و بعد از آن "کمک‌ها" گزینه جبهه مقاومت یا کمک به مردم مظلوم غزه، یمن، سوریه و ... را انتخاب کنید تا سفره انفاقِ مجاهدانه را تا جلوی خودمان هم بکشیم... به نیت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام: https://www.leader.ir/fa/monies https://eitaa.com/talabenegasht
‏رو به هر کس بزنی غیر علی(ع) ، باخته‌ای... التماس دعا
‏کسی کِه مست علی گشتْ اینچنین برَوَد کِشان کِشان بِه بهشت‌و بِه اختیار نَجفْ التماس دعا
برادرم و خواهرم، بیاییم این جنگ را هم پیروز شویم. گفتم فکر کنید یک تسبیح اینجا و جلوی پایم زمین افتاده باشد. حالا فکر کنید که روایت غالب این است که اینجا یک محیط معنوی‌ست. این تسبیح باعث می‌شود چه چیزی در ذهن ما بنشیند؟! معلوم است اینکه لابد کسی مشغول ذکر و عبادت بوده. یا مثلا وقتی نماز شبش را می‌خوانده بعد سی‌صد بار العفو العفو گفتن خوابش برده یا از حال رفته یا هرچی...! حالا فکر کنید روایت غالب این است که اینجا محیط بی‌نظمی‌ست. حالا چی؟! همان تسبیح نقش دیگری را توی ذهن ما می‌سازد اینکه اینجا همین است. یِلخی و شلخته. اصلا بچه مذهبی و حزب الله‌ی همین است. بی‌نظم، بی‌برنامه و البته تسبیح به دست. دوره داشتیم و قرار بود درمورد اهمیت روایت و این‌ها یک چیزی قبل از نماز بگویم. میخواستم کلان روایت یا اَبَر روایت را توی ذهن بچه‌ها بسازم و از خورده روایت‌هایی بگویم که آن اَبَر روایت را می‌سازد... حالا هم همان... نمیخواهم سرتان را درد بیاورم و حرف‌های تکراری بزنم. آقاهم که گفته پشیمانشان می‌کنیم و سیلی‌اش را خواهند خورد؛ اما برادر و خواهرم من و شما نباید سربار باشیم برای محور مقاومت. من و شما نباید از این فضای رسانه‌ای تاثیر بگیریم. من و شما نباید بزن بزن راه بندازیم و از این تحلیل پلاستیکی‌ها که: خدا کند برای تصمیم گیران نظام تصمیم سازی نشود و فلان...! نباید باخورده روایت‌هایمان ذهنیتِ غالب اشتباه بسازیم. ما تا همین حالایَش هم کلی سردار زاهدی داده‌ایم که شاید کسی اسمش راهم نشنیده باشد. اما حالا و روی زمین، "مقاومت" با همان صبر و حوصله‌اش اسرائیل را در موقعیت اره قرار داده و اسرائیل حالا نه راه پس دارد نه پیش. حالا کسی پیروز این جنگ است که رسانه را ببرد. و الا ما هرجایی را هم بزنیم. سریع آن راهم فاکتور می‌کنند بر علیه جمهوری اسلامی و "انتقام سخت" را چماق می‌کنند توی سر خودمان. «أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّىٰ هَٰذَا ۖ قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ... آیا هر گاه به شما آسیبی رسد در صورتی که دو برابر آن آسیب را به دشمنان رساندید باز هم می‌گویید: این (شکست) از کجاست؟ بگو: این (شکست) را از دست خود کشیدید...» https://eitaa.com/talabenegasht
أللّهُمَّ انصُرِ الإسلَامَ وَ أهلَهُ وَ اخذُلِ الکُفرَ وَ أهلَهُ. أللّهُمَّ انصُر جُیُوشَ المُسلِمِینَ. أللّهُمَّ أیِّد وَ سَدِّد قَائِدَ المُسلِمِینَ. أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. اللّهُمَّ عَجَّل لِوَلیِّکَ الفَرَجَ وَ العَافِیةَ وَ النَّصرَ وَ اجعَلنَا مِن أعوَانِهِ وَ أنصَارِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ. أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ... https://eitaa.com/talabenegasht
هدایت شده از بر پا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت که این بنده هات رو در این دنیا دیدیم. سلوک و طریقت را در دل آتش شهوات و قدرت طلبی ها دیدیم. سخنان عجیب و غریب شهید سید ابراهیم عزیز را بشنوید. درباره کارگزار مقدس ، نظام مقدس، ماه ذی القعده، شهادت و کرامت. بعد به این فکر کنیم چگونه یک کارگزار می‌تواند مظهر امام رضا ع باشد. لذت ببرید @ali_mahdiyan
توی دنیای "ظریف‌ها" دنبال "رئیسی‌ها" باشیم. اول توی یک جمعی شبیه تِد. ظریف ایستاده بود و راهبردش را اینطور توضیح می‌داد که: یک دختر بچه نوجوان مشغول پوست کندن پرتقالی بوده و با پوست آن نمی‌دانم میخواسته چه کار کند. از آن طرف پسر بچه و برادرش، تشنه از بازی سر می‌رسد که پرتقال را بده من و در این گیرو دار پرتقال از بین می‌رود؛ درحالی که نه دختر خود پرتقال را می‌خوسته نه پسر پوست پرتقال را. دوم ظریف در مصاحبه با همسر عراقچی می‌گفت در دوران مذاکره کارمندان وزارت و خانواده‌هایشان توییت‌های من را لایک نمی‌کردند. و اکثر لایک‌های من از بیرون می‌آمد. سوم ظریف در مصاحبه با لیلاز می‌گفت من هزینه بیشتری برای میدان داده‌ام، نه برعکس! و این شهید سلیمانی بود که می‌گفت میخواهم تو این موارد را در مذاکرات مطرح کنی و بگیری. دنیای "ظریف‌ها" اینطوری‌ است. توی دنیای ظریف‌ها "دشمن" وجود ندارد. دعوایی هم اگر هست رنگ‌َش پرتقالی است. تحریمی هم اگر هست، سر عدم ادراک متقابل است. همین قدر نایس و کول. توی دنیای "ظریف‌ها" اسرائیل، غصب نمی‌کند. کودک کشی نمی‌کند؛ "حرامزاده" بازی در نمی‌آورد. توی دنیای "ظریف‌ها" اگر آمریکایی‌ها دستشان به ما برسد "جِرِ"مان نمی‌دهند. "ظریف‌ها" ارتباطاتشان با واقع همین است. غیر واقعی است؛ که چرا لایک نشده‌اند. شاید حق هم دارند، چون می‌دانند چقدر فضای مجازی، حقیقت دارد. در دنیای "ظریف‌ها" دیپلماسی هم سرجای خودش نیست. فکر می‌کنند دیپلمات است که باید برای میدان تعیین تکلیف کند. انگار که ما می‌رویم و می‌جنگیم برای دیپلمات جماعت. برای اینکه او بتواند با کَری قدم بزند. مثلا که ما نباید "نبل و الزهرا" را آزاد کنیم تا دیپلمات آنجا سر افکنده نباشد. در "ادلب" شیعیان آزاد نشوند چون دیپلماسی نباید هزینه میدان شود. دیپلمات سیاست گذار هم هست. عرض کردم. ارتباطشان با واقع قطع است. اما اشتباه نکنید! حرف من ظریف نیست. حرف من "ظریف‌ها" هستند. "ظریف‌ها" دستگاه محاسباتشان خراب است. تولید فکرشان ایراد دارد. اقتدار را چَپکی می‌فهمند. استقلال برایشان استخوان در گلو است، نه پایین می‌رود نه بالا می‌آید. توان داخلی برایشان مسخره بازی است. "ظریف‌ها" میل به غرب دارند‌. غرب دوست دارند. چطور بگویم! مثل آن روضه‌خوانِ سرِ منبر که هر وقت غَش کند می‌افتد سمت زنانه. حالا فکرش را بکنید "ظریف‌ها" که از عاشورا درس مذاکره می‌گرفتند، بخواهند قرآن بخوانند و ترجمه کنند، چه چیز چرکی از آن ترجمه و تفسیر درمی‌آید و چطور گودرز را به شقایق می‌رسانند. برادر و خواهرم! بیایید در دنیای "ظریف‌ها" دنبال "رئیسی‌ها" باشیم... https://eitaa.com/talabenegasht
روز انتخابات مجلس است. نزدیک‌های ظهر. به ذهنم می‌رسد به شماره‌های گوشی‌ام سر بزنم و بگویم هنوز هم وقت هست. مخصوصا آنهایی که صدای بلندتری دارند، بلندگو تیریبونی دارند و در کل خرشان بیشتر می‌رود. بگویم آن ها هم اطرافیان‌شان را دعوت کنند. دعوت به مشارکت. اما خیلی سریع بی‌خیال می‌شوم. خیلی سختم است. قبلا از این کارها کرده‌ام. بارها سرم را انداخته‌ام پایین و رفته‌ام توی مغازه و سر کاسبیِ طرف و حرف انداخته‌ام که بیا و رای بده. اما این بار فرق می‌کند این‌بار این‌ها آشنا هستند. یک طوری‌ام. یک‌کم برای خودم می‌چرخم.بلند می‌شوم. می‌روم سر یخچال، در را می‌بندم. کابینت را باز می‌کنم یک لیوان بر می‌دارم و برای خودم چای می‌ریزم و برمی‌گردم سرجای اولم. دلم آرام نمی‌شود. می‌دانم اینطور وقت‌ها قسمت سختش همان فکر و خیال کردن است. والا انقدر هم کار سختی نیست. با خودم حرف می‌زنم. به خودم می‌گویم تو که اول و آخر می‌خواهی زنگَت را بزنی بلندشو و مسخره بازی در نیار. یک‌ذره فکر می‌کنم، بعد اینطور با خودم می‌بندم که خب آبرو بگذار. تهش این است که طرف می‌گوید به تو ربطی ندارد. خلاصه اینکه اینطور خودم را راضی می‌کنم. زنگ می‌زنم به حاج‌حسین بهرامی. پسر قصاب روبروی پل نیروگاه. می گوید اصلا این مدت کارم همین بوده. گفت من رئیس اصنافم. از کشتارگاه‌ها بگیر تا قصاب‌های شهر را خودم رفته‌ام پای حرف‌ها و درد دل‌هایشان نشسته‌ام، اره بیار تیشه بگیرش را کرده‌ام، تا دور و برم کسی نماند که رای ندهد. بعد هم گفت چه کار کنیم؟! کشور خودمان است و همه سر یک سفره ایم. تا اینجایش که ترکانده‌ام، آبرویی هم نگذاشته‌ام. به هر کس که زنگ می‌زنم یا بغلم می‌کند یا مثل حاج حسین از آن‌هاست که از خدا هم حزب اللهی‌تر است. مخاطب‌های گوشی را پایین و بالا می کنم. چشمم می افتد به اسم "ممدرضا مکانیک" محمدرضا و مهدی برادرند. یکی‌شان جلوبندی ساز است و یکی مکانیک. اول به محمدرضا زنگ می‌زنم. مطابق معمول اول تیکه بارانم می‌کند که شیر نفت توی جیب شما آخوندهاست و فلان. بعدهم می‌گوید که خدایا این دروغ‌های مارا راستش کن؛ اتفاقا این راهم مطابق معمول می‌گوید. ماجرا را که می‌گویم حسابی تحویلم می‌گیرد. می‌گوید روی تخمِ جفت چشم‌هایم، هم رای می‌دهم هم دعوت می‌کنم. همه چیز خوب است با همه آنهایی که می‌خواستم تماس گرفته‌ام. تا اینکه زنگ می‌زنم به "مهدی مکانیک" انتظارش را نداشتم. جا می‌خورم. من می‌خواستم به او بگویم که اطرافیانش راهم دعوت کند به مشارکت اما او می‌گوید که رای نمی‌دهد. خیلی هم حال حرف زدن ندارد. دلیلش هم همان‌هایی‌ست که کف خیابان است. می‌گوید رای دادن چیزی را تغییر نمی‌دهد. بحثمان گرم می شود. حالا من می گویم او جواب می دهد، او می‌گوید من جواب می‌دهم. سر کار است و مدام هم می‌خواهد قطع کند. سر آخر می‌رود سراغ تحریم‌ها. می‌پرسم تحریم که می‌شویم فشارش را کی تحمل می کند، می گوید مردم. می‌گویم همین که تحریم می‌شویم معلومِمان نمی‌کند که دشمن داریم؟! سکوت می شود. می‌گوید اصلا چرا باید دشمن داشته باشیم، ما خودمان برای خودمان دشمن تراشیده‌ایم. نمی‌دانم چرا ولی احساس می‌کنم دیگر نباید استدلال بچینم. می‌پرسم می‌توانی اسم یک پیامبر را بگویی که دشمن نداشته باشد، بعد هم آیه‌اش را برایش می‌خوانم. نمی‌دانم چرا ولی اینطور وقت‌ها قرآن خیلی جواب است. انگار می‌رود و می‌چسبد به فطرت طرف. بعد می‌گویم چرا هیچ نبی بدون دشمن نیست؛ چرا همه ائمه را دشمن‌هایشان شهید کرده‌اند. حالا دیگر او یکسره گوش است. من هم بحث را می‌کشانم به حاج قاسم و شهید مطهری که کسی که وسط جهاد و مبارزه است دشمن دارد والا این همه طلبه و روحانی و استاد اخلاق که کسی برایش اخم هم نمی‌کند. چند لحظه‌ای به سکوت می‌گذرد بعد می گوید بخدا می دانم که تو حقوقت یک سوم درآمد من است. و شروع می کند به درد دل و اینکه چقدر گرفتار درمان پسربچه‌اش است. می‌گوید کام دهان پسرم مشکل مادرزادی دارد و بیمارستان چه بلایی سر او و پسر بچه‌اش آورده. حالا دیگر من گوشم و او جگر سوخته‌اش را نشانم می‌دهد. https://eitaa.com/talabenegasht
راستش من به قالیباف رای دادم. قالیباف عقل عملی و نظریش یک پا می‌رود؛ و به نظرم مدیر جامع و کارآمدی است. چهل سال یک کله دویده و فحش خورده. خودش می‌گفت: من با فحش بالا نیامدم که حالا با فحش جاخالی بدهم. آبرو گذاشت. دمَش گرم. خداحفظش کند. اما هرچه بود گذشت و تمام شد و حرف من‌ این‌ها نیست. اگر بخواهم حرف آخرم را اول بزنم این است که من آنجاییَ‌م که حزب الله است. یعنی خیلی وقت است که با خودم اینطور یک‌دِله کرده‌ام که نگاه کنم ببینم حزب الله‌ی‌ها و "جامعه مومن انقلابی" کجا هستند و من هم با آن‌ها باشم. دلایلش هم زیاد است؛ حزب الله دشمن دارد و این یعنی دارد مسیرش را درست می‌رود، این یعنی هدف دارد و به خاطر همین هدف داشتن و به خاطر همین دشمن داشتنش رشد می‌کند. حزب الله آرمان دارد، برای آرمانش هزینه می‌دهد برای آرمانش حرکت می‌کند، مبارزه می‌کند، قیام می‌کند. حزب الله است که کار را درمی‌آورد. جبهه‌ها را پر می‌کند. حزب الله محیطش را معنوی می‌کند، جنگ را دفاع مقدس می‌کند. حزب الله به خاطر مقاومتش تاب‌آوری جامعه را بالا می‌برد و فشارهای اقتصادی را برای همه قابل تحمل‌تر می‌کند، در مقابل تهاجم فرهنگی وا نمی‌دهد، منفعل نمی‌شود. توی قرآن هم پر است از همین جامعه مومنین‌ی که کار را پیش بردند یا باید ببرند. در قرآن جهاد دست این‌هاست. رسانه دست این‌هاست. عِلم و امامت دست این‌هاست. نصرت رسول هم به دست "الله" است و به دست همین "جامعه مومنین" همین بچه‌ حزب الله‌ی‌ها. به نظرم اگر آدم کم نیاورد و با حزب الله بماند، آخرعاقبت بخیر می‌شود. حزب الله البته شکست هم می‌خورد، آنجا که از کنار حرف رهبرش سوت می‌زند و عبور می‌کند. نمی‌دانم شاید ما همین حالا در این وضعیت هستیم. آقا گفت جهاد تبیین، آقا گفت تخریب نکنید، لجن‌پراکنی نکنید. همین حالا سَردر "خامنه‌ای دات آی آر" خورده رقیب هراسی نکنید، کشور ضرر می‌کند. ما هیچ! ما نگاه! بگذریم... همه این‌ها را گفتم این را هم بگویم؛ حالا رای من "جلیلی" است. رای من آقای جلیلی است چون حزب الله رفته پشت ایشان. نه تنها رای‌م جلیلی است که تلاش می‌کنم رای هم بیاورد. مشکلی ندارم برایش هزینه بدهم. طعن بشنوم. فحش بخورم یا هرچی... به نظرم شماهم با خودتان یک‌دِله کنید و خودتان را با حزب الله همراه کنید... https://eitaa.com/talabenegasht
ما بردیم... پریروز بود. گوشی‌َم دوبار زنگ خورد. مشغول صحبت بودم، جواب ندادم. بعد خودم تماس گرفتم. پسربچه‌‌ای با صدایی ضعیف پرسید: شما رای می‌دهید؟! خیاط خودَش توی کوزه افتاده بود. گفتم چطور؟! گفت "آخه میخواستم بگم به آقای جلیلی رای بدید". رفتم توی یکی اتاق‌ها گوشی را گذاشتم روی آیفون و به دوستانم اشاره کردم که جمع شوید. حالا دیگر من سوال بارانش کردم. اسمش حسن بود. بچه قم. از پردیسان زنگ می‌زد. پدرش طلبه بود. شماره‌ام را از بیستکال گیرآورده بود. اما سوالی پرسیدم که همه ما جوابش را می‌دانستیم و بعد از آن نوعی اشک و لبخند را توی صورت همه ما نشاند: "حسن آقا! چند سالته، تو مگه اصلا خودت رای میدی." دوست نداشتم گفتوگوی بین ما تمام شود. گفتم "حسن آقا تو می‌گی من به جلیلی رای می‌دهم اما بیشتر برام آیه و دلیل بیار‌" گفت: جلیلی جانباز و رزمنده‌ست. بعد گفت: آهان شما آقای رئیسی را قبول دارید؟! گفتم بعله، خیلی. گفت آقای جلیلی خیلی برای تحریم‌ها کمک آقای رئیسی کرده. واقعا بغض کرده بودم. گفتم الهی فدایت شوم. گفتم حسن آقا دعایم کن و بعد دوباره تاکید کردم. گفت "شما به آقای جلیلی رای بده من حتما دعات می‌کنم". گفتم نه واقعا می‌گویم. حتما دعایم کن. گفت: شما مشتی هستی و پرطرفدار. حسابی خندیدم. باز هم گفتم حتما وقتی قطع کردی هرچیزی که خواستی و به دلت افتاد برایم از خدا بخواه. خداحافظی کردیم و قطع کردم. واقعا و از ته‌دلم می‌خواستم حسن‌ آقای سیزده ساله دعایم کند. https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواستم این بار را هم روایت کنم و از بشاگرد برایتان بگویم. اما وقت و تمرکزَش نیست. به یادتان و دعاگویتان هستم. تا ببینیم حضرت قدیم الاحسان چه چیزی تقدیر کرده. اللَّهُمَّ... أَحْيِ بِلَادَكَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ... خدایا...! سرزمین‌های مرده‌ات را با شکفتن شکوفه‌ها زنده کن... التماس دعا...
شب جمعه... حرم امیرالمومنین به یادتان هستم... یاد سربازان پرکشیده مولانا المنتظر و پدر عزیز بنده بخیر... الهم صل علی محمد و آل محمد...