🔰 خودتان را آماده کنید که در میدان تبیین وارد شوید/ با معارف حسینی خواهید توانست کشور را به قلههای سعادت معنوی و مادی برسانید
🔻 رهبر انقلاب، در پایان مراسم عزاداری روز اربعین حسینی(ع): جوانهای ما امروز مجهز به فکر و معنویت و آگاهیهای فراوان هستند. خودتان را آماده کنید که در میدان تبیین و افشاگری یعنی راهی که زینب کبری در این چهل روز طی کرد، وارد شوید.
🔹راه امام حسین راه شیرین و موفقی است که به نتیجه قطعی میرسد. با استفاده از معارف حسینی خواهید توانست کشور را به قلههای سعادت معنوی و مادی برسانید؛ راه این است. ۱۴۰۰/۷/۵
🏷 #بسته_خبری
@Khamenei_ir
@tanhaelaj
قصه عشق زلیخا با یک سلام!.3gpp
3.52M
🔉 #صوت
🍃🌸 ۳) قصه عشق زلیخا با یک سلام شروع شد
#اربعین1400
#دولت_امام_حسین
#حجت_الاسلام_علوی
@atabe_ir
@tanhaelaj
تنها دلخوشی مان تویی... ای تنها طلایه دار زیارت نرفته ها💔
@alfavayedolkoronaieh
@tanhaelaj
آقای امام حسین؛ میشناسم آدمی رو که پول سفر نداشت، پاسپورتشم یه هفته مونده بود تا ابطال بشه. حتی پول کرایه ماشین تهران تا مرز رو نداشت! ولی یه ماشین گذری که اتفاقا سه تا رفیق بودن که داشتن میرن مرز سوارش میکنن بدون اینکه هزینهای بگیرن! لب مرزم سرباز عراقی تجمع رو که میبینه بدون نگاه به پاسپورت مردمو رد میکنه! یادمه اون ادم میگفت وقتی رد شدیم از مرز اون شلوغی تموم شد و همه چی به روال عادیش برگشت!موقع برگشت هم باز همون سه نفر رو تو کربلا میبینه و با هم برمیگردن!
آره خلاصه آقای امام حسین... وقتی میگم شما بایستی بخوای یعنی همین.
@alfavayedolkoronaieh
@tanhaelaj
شعار اربعین ۱۴۰۰.3gpp
6.86M
🔉 #صوت
🍃🌸 ۴) #بازنشر شعار اربعین۱۴۰۰
#اربعین1400
#دولت_امام_حسین
#حجت_الاسلام_علوی
@atabe_ir
@tanhaelaj
مروری بر سرفصلهای شعار.3gpp
6.69M
🔉 #صوت
🍃🌸 ۵) مروری بر برخی از سرفصلهای شعار اربعین۱۴۰۰
#اربعین1400
#دولت_امام_حسین
#حجت_الاسلام_علوی
@atabe_ir
@tanhaelaj
پیشنهاد اربعین تا نیمه شعبان.3gpp
4.02M
🔉 #صوت
🍃🌸 ۶) پیشنهاد اربعین تا نیمه شعبان
#اربعین1400
#دولت_امام_حسین
#حجت_الاسلام_علوی
@atabe_ir
@tanhaelaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه💔
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین🖐🏽
تهیه شده توسط #واحد_رسانه دبیرخانه بینش مطهر یزد🥀
@binesh_yazd
@tanhaelaj
💠 معاونت تربيت و آموزش سازمان بسيج اساتيد تهران بزرگ با همكارى كانون بسيج اساتيد پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى برگزار میکند؛
🔻سلسله نشست هاى امام حسين(ع) از انديشه تا زندگى
🔅نشست #چهارم: فصلی در روش
🔸سخنران: حجت الاسلام و المسلمين سيد على اصغر علوى
پژوهشگر و مؤلف حوزه معارف عاشورایی
📆یکشنبه ۱۱ مهر ماه ١٤٠٠
⏰ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۸
لینک ورود به جلسه👇
https://webinar.ihcs.ac.ir/b/ihc-0zb-ipu-j1y
@tanhaelaj
حضرت آقا، امروز:
«اقتدار نیروهای مسلح به مسائلی نظیر آموزشها، ابتکارات و پیشرفتهای علمی، تجهیزات و انضباط سازمانی وابسته است اما مهمترین عامل اقتدار نیروهای مسلح، روحیه، معنویت و مسائل دینی و اخلاقی است.»
🔹 نکته:
وقتی اقتدار جبهه نظامی به معنویت است، قوت جبهه فرهنگی و رسانهای به چیست؟!
برای معنویت و اخلاق چه کردهایم؟!
سیر و سلوک توحیدی کجای کار جبهه فرهنگی_رسانهای ما قرار دارد؟!
@gofteman_emam
@tanhaelaj
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 #صوت
🔻سلسله نشست هاى امام حسين(ع) از انديشه تا زندگى
🔅نشست #چهارم: فصلی در روش
🔸سخنران: حجت الاسلام و المسلمين سيد على اصغر علوى
📆 یکشنبه ۱۱ مهر ماه ١٤٠٠
💠 به همت معاونت تربيت و آموزش سازمان بسيج اساتيد تهران بزرگ با همكارى كانون بسيج اساتيد پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى
@tanhaelaj
✍صحبت گنجشک با امام علیه السلام
راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام )
حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند:
« سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...
با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!
@qavami
@tanhaelaj
راوی: ابوهاشم جعفری
به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!»
خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید».
وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم.
شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگی ات را از بین می برد.
@qavami
@tanhaelaj
✍شما امام من هستید
یکی از دوستان ابن ابی کثیر
بعد از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ، همه درباره امام بعدی دچار شک و تردید شده بودند. همان سال برای زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکّه رفتم.
یک روز، کنار کعبه، علی بن موسی الرضا علیه السلام را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است».
خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده ام و با صدای بلند چیزی گفته ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتی لب هایم هم تکان نخورده اند. با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید».
حرف «ابن ابی کثیر» که به این جا رسید، نگاهش کردم ... بغض راه گلویش را گرفته بود.
@qavami
@tanhaelaj
✍آخرین طواف
راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام )
حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم...
حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.
«پسرم! چرا با ما نمی آیی؟»
«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم».
«بگو پسرم!»
«پدر! آیا مرا دوست دارید؟»
«البته پسرم!»
«اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟»
«حتما پسرم».
«پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».
سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و.
@qavami
@tanhaelaj