هدایت شده از ذره
﴿إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ﴾ (المائده/91).
در زمانی مثل الان که جبهه حق تحت فشار و هجمه است. یکی بودن و ید واحد بودن مومنین بهترین ابزار در مقابل دشمن است، در شرایط هر حرف یا عملی که بوی تفرقه بدهد یا حتی سوظن به همدیگر در جبهه حق همان چیزی است که شیطان اراده کرده است طبق آیه. دست گذاشتن بر اختلاف نظرها و تفاوت ها و ... فعلا نه تنها سودی ندارد بلکه می تواند مضر هم باشد. مثال دست و انگشتان که هرکدام متفاوت هستند ولی وقتی در محور یک هدف کنار هم جمع می شوند می توانند کارها را جلو ببرند. لذا الان زمان یک شدن است آن هم نه در ظاهر بلکه در دل ها و باطن، تا دلها یکی نشود این وحدت شکل نخواهد گرفت.
عواملی که در این شرایط وحدت آفرین است:1)حسن ظن به خدا 2)حسن ظن به دیگران بخصوص دوستان و هم قطاران 3)سوطن به خود و القاءات درونی مان. و اگر خدای نکرده این ها برعکس عمل شود قطعا شکست خواهیم خورد و از درون متلاشی خواهیم شد.
باید در مواردی که تکلیف را نمیدانیم با مشورت و گفتگو حول محور ولایت و مبانی به یک تصمیم و نظر واحد برسیم و عمل کنیم . مواظب حیله های شیطان باشیم. امتحان، امتحان سختی است و به حول قوه ی الهی فقط بصیرت و پرهیز از عمل از روی احساسات و هوای نفس است که به داد ما خواهد رسید.
و من الله التوفیق
به یک نگاه تو تطهیر می شود دل من
به یک کرشمه نمک گیر می شود دل من...
#برای_آرتین
پسری که تنها ماند...
البته که او تنها نیست و خدا و دل یک ملت با اوست...
غریب گیر آوردنت...
#برای_آرمان
«آرمان» اسم تو رمز می شود...
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهادت
#طهران
#آزادی
@Tanhatarinhaa
میزنند و از ما شهید می کنند ولی دم نمی زنند... می زنند و از خودشان می کُشند و در بوق و کرنا می کنند که ما کشتهایم... با همچین جماعتِ بی صفت و حیوانی طرف هستیم... آنها فقط قتل و غارت بلدند... نه #آزادی سرشان می شود، نه #زن نه #زندگی ...
@Tanhatarinhaa
من از شدت هجوم کلمات و برداشت هایی که از وقایعِ دور و برم دارم، توان نوشتن ندارم...
تمام اتفاقات به سرعت باورناپذیری در اطراف من می افتند و من احساس نیاز می کنم بر خود ( نه اینکه از جایی بر من واجب شده باشد و زر و زوری در کار باشد) که این وقایع باید نوشته شوند از دیدگاه خودم برای خودم... نه حتی برای دیگران که بعداً ببینند و بخوانند... نه... برای خودم... که اگر روزی همین دایرهی کوچک ولی در عین حال پهناور کنونی خودم را خواستم برای خودم یادآوری کنم، بیایم و بخوانم و ببینم و اگر لازم شد بگویم که چه ها در این روز ها بر ما گذشت... بخوانم و ببینم و بگویم که این همه اتفاق تلخ و شیرین از ظرف سنّمان سرریز می کرد و ما توان جمع کردنش را نداشتیم...
ماه پیش بود که تصمیم گرفتم بعد از مدت ها، دوباره قلم بر جوهر لحظات درگذشتهی خودم بزنم... شروع شد... تا جزئیاتِ هر روز را می نوشتم... تقریبا دو هفته طول کشید که به این برداشتی که ذکر شد رسیدم... که اتفاقات داشتند به توان دو از لحظه ها پیشی می گرفتند و پشت سر هم می افتادند... به کجا؟... جایی که می افتادند، بسیار عمیق بود و پهناور... عمیق ترین و پهناورترین جایی که تصورش را هم نمی کنید... به دل تاریخ می افتادند... ولی آنقدر افتاده بودند که داشتند سرریز می کردند... حتی تاریخ هم جایی برای آنها نداشت... ولی آنها به زور، می افتادند...
با این حال، این حقیقت نمی تواند جلوی سرازیر شدن کلمات از قلم ما را بگیرد و تنها رودی که تا ابد جاریست، رود کلمات از سرچشمهی قلم هاست...
شب یکشنبه_ هشتم آبان ماه ۱۴۰۱
#متن
#شاید_خودم
#تاریخ
#قلم
@Tanhatarinhaa