میخواهم در خلوتی عمیق، به خوابی طولانی فرو رَوَم و تنها و تنها و تنها... باشم و نوری به تاریکی درونم بتابانم تا از این نِخوتِ اندرون به در آید...
آه چه بیتابانه دنبالِ آن خواب میگردم... افسوس که خلوتی نیست... خلوتی... نیست که نیست...
#متن
#یک_محمد_غریبه
آتش گرفته خانهی دلهای تَنگمان...
میسوزد از تمام خیالاتِ نَنگمان...
ما را ولی عذابِ نرفتن نمیکُشد...
ما ماندهایم و فکر و خیالی که کشتمان...
اصلا بگو به آتشی که در این خانه رفته است،
تا انتهایِ مرگِ خیالاتمان بسوز!...
تا انتها بسوز که این خانه، خانه نیست،
دروازهای به سویِ نماندن، به سوی ترس،
دروازهای به سوی خدایانِ خفتنیست..
#شاید_نو
#یک_محمد_غریبه
به کنجی خزیدهایم، بی هیچ حرفی، پر از سکوت... گَردِ زمان به رویمان نشسته... خسته... چشمانمان بسته... در خیال باز شدن این در... سالهاست که ایستادهایم... مگر کسی بدون آرزوی ما، با قلب خویش، دربِ این خانه را بگشاید و نور را به آغوش ما هدیه دهد...
ما، هنوز، ایستادهایم... امیدوار...
#متن
#یک_محمد_غریبه
مردی درون جنگم و جنگی بدون فتح
لشکر کشی به جبههی تو، فاتحانه نیست...
بیتی از غزلی قدیمی...
#شعر
#یک_محمد_غریبه
تو را در بندگی گم کرده بودیم، این خودش غم بود
از این بیچارگی اما کسی چیزی نمیدانست...🍂
#شعر
#یک_محمد_غریبه
خدایا!
قلب آدم به درد میآید...
هیچ چیز سر جای خودش نیست...
هنوز نیمقرن از رحلتِ آخرین رسول الهی نگذشته است، که طرفداران همان رسول، نوهی سفارش شدهی آن رسول را مورد ظلم قرار میدهند...
کجای کار ایراد دارد؟
چرا کار، به اینجا میرسد؟
مگر معنای ولایت، مگر معنای اتصال به معنای حقیقیِ عالم، چقدر بالاست که وقتی متصل نمیشوی، اینگونه ذلیل و حقیر و انسانِحقیقیْکُش میشوی؟...
مگر چقدر غرقِ غیرِ حق میشوی که صدای نادیِ حق را نمیشنوی و مشغولِ کار برای خدا میشوی و خیال میکنی که واقعا داری برای خدا کار میکنی، در حالی که چنین نیست... تو داری کار میکنی که به خدا بگویی: من هم چنین کاری کردم... در حالی که آن کار، برای خدا نیست و اهمیتی برای خدا ندارد...
مگر چقدر گوشهایت نمیشنود و چشمهایت نمیبیند و مُهر بر دلت نهادهاند که صدای عشق را نمیشنوی و عاشقانههای عاشقان را نمیبینی و قلبت، و قلبت، و قلبت مگر چقدر سنگ و سنگین شده است که حس نمیکنی این عشق را؟...
وای محمد!... وای... وای بر تو!... تو هم همان شمری که نمیشنود... تویی همان حرملهای که تیر به سمت حقیقت پرت میکند... تو... تو همان لشکرِ اشقیایی که مردم از آن بیزارند... تو، همانی... فقط این مردم، درونِ آشفته و شیطانیات را نمیبینند...
#حق
#محرم
#امام_حاضر
#یا_حسین
#یک_محمد_غریبه
ما گوشه نشینِ در و درگاهِ حسینیم
تا گوشهی چشمی کند آقا به دل ما...
#یا_حسین
#یک_محمد_غریبه
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#بیکلام_گفت که من دیریست از یادش، فرامُش کردهام جان را... تنهاترینها | دهلوی؛ #شعر
امشب، شب عجیبیست...
شاید شبِ عزیمت...
شاید شبِ رفتن...
اما شاید منی که هنوز پا در حقیقتِ مسیر عشق نگذاشتهام، جاماندهترین جامانده باشم و خیالِ رفتن داشته باشم فقط...
آه ای خیالِ رفتنِ دایم! نشستهای...
آری نشستهای و به جایی نرفتهای...
از خیلِ رفتگان، تو جدا ماندهای هنوز
دل بر مسیرِ عشق و حقیقت نبستهای...
#یک_محمد_غریبه
#تزریق_شبانه
4_5965524027261846399.mp3
5.46M
غَمَتْ هَرْ جٰا بِرَوَدْ سَرْزَده، مٰا آنْجٰاییمْ...🍂💔
#یک_محمد_غریبه
#بیکلام_گفت
حیات چشمهایت_تنهاترینها.mp3
7.12M
قسم به صحن مقدس حیات چشمهایت که ما برای ورود به آن دو آتشکده که داشتی، اذن دخول خوانده بودیم، زیارت ناحیهی لبهایت را آنقدر زمزمه کرده بودیم که وِرد زبانمان، ذکر لبهایمان بودی... اما ندیدی، نشنیدی، نخواستی که ببینی و یا اصلا هر طور که صلاح بوده، به هر طریق، ما را به حریم امن آغوشت نکشیده بودی...
امن یجیب خواندیم به درگاهت، ای استجابت کنندهی دعای مظطرها که ما بودیم، بدیهایمان را ندید بگیر، همانگونه که خودمان را ندیدی... رفته بودی... سرد بودی، درد بودی، نخواسته بودی که ببینی و یا اصلا هر طور که صلاح بوده، ما را به حریم امن آغوشت نکشیده بودی...
تحت سایهی سنگین نبودنت، به هزار آیه از قرآنِ بودنهایت تمسک جسته بودیم... دروغ اگر نگفته باشیم، هزار بار از دور، نزول آیه های حیات را از چشمهایت دیده بودیم... غمگین بودیم... دور بودی... تنها فقط تو را از همان دور، دیده بودیم... نخواسته بودی که ببینی و یا...
خبر داده بودند که میآیی... خسته بودیم... سالها برای آمدنت چشم به درهای اعجاز دوخته بودیم، از تو چندان معجزه به خاطر داشتیم، شق القلب هایمان را دیده بودیم... و حالا به آمدنت ایمان آورده بودیم... خبر داشتیم که میخواهی نیل اشکهایمان را بشکافی و فرعونِ خفته در قلبهایمان را در همین اشک ها غرق کنی... خبر داشتیم ولی، نباریده بودیم، هیچ نیلی برای شکافته شدن آماده نکرده بودیم، فرعون قلبهایمان را دوست داشتیم، برای داشتنش سالها رنج کشیده بودیم، چون تو نخواسته بودی که ببینی و یا اصلا هر طور که صلاح بوده، ما را به حریم امن آغوشت نکشیده بودی...
#دکلمه
#برای_زندگی
#ترکیب
#متن
#یک_محمد_غریبه
زمانه بر سر جنگ است، یا علی مددی
مدد ز غیر تو ننگ است، یا علی مددی
در وانفسای انتخاباتِ فوق خارق العاده و بسیار پرشور و عجیب و غریب که حاصل خونِ هزاران دستهگل پرپر شدهی وطن زخمیست، بر آن شدم که از هیچ کس نگویم... که تنها فقط وطن را دریابم و از قدم نهادن در مردابِ پر لجنِ اختلافاتِ بیثمر، بپرهیزم...
ای کسانی که میخوانید و توانایی خواندن و نوشتن دارید! من، این خواندن و نوشتن را مدیون میرزا کوچک خانها و رییسعلی دلواریها و میرمَهنا دوغابیهای وطنم هستم که با خون خویش، الفبای آزادگی را به رشتهی تحریر در آوردهاند و مرا از یوغ بیچارگی و سر به آستان بیگانگان ساییدن، نجات دادهاند... که اگر آزادیبخشانِ وطن نبودند، نه زبانی به نام زبان فارسی باقی میماند و نه فرهنگی به اسم فرهنگ ایرانی_اسلامی... که تاریخ، خود گواهِ بزرگیست بر این امر که وطنخوارانِ بی رگ و ریشه چه بلایی بر سر بلادِ فارسی زبان آوردند و هندوستان را با آنهمه عظمت، به سیاهچالِ بیگانگی از مام وطن درکشیدند و زبان فارسی را از زیر زبانِ بیچگارانِ سرزمینِ بهارات، به غارت بردند...
من، هنوز که هنوز است، خواری و خفتِ زخمِ چالدران بر تنم زار میزند و فریادِ ای وای وطن وای وطن وایِ ساکنانِ کابلِ فیروزهنشان از حنجرهی خونین من به آسمان چنگ میاندازد...
اما عزیز دلِ سودا زدهام! من، عزت و سرافرازیِ حالِ کنون کشورم را مدیونِ مهدی باکریهایی هستم که خط خونِ عباسمیرزا ها را گرفتند و به هشت سال رزمِ عاشقانه و جوانمردانه رسیدند و حتی یک نِی از نیستان وطن را به دست چوپانهای دشمن نسپردند...
من، سربلندی وطنم را مدیون آن پیر خراباتی هستم که از قدحِ استقلال، مستمان کرد و از میخانهی عشق برایمان تحفهای بیبدیل آورد...
و حالا، عزیزِ دلِ زخمیِ سرمازدهی من!
زمستان، هنوز هم بر سر جنگ است و میریزد و میخشکاند و رسمِ دیرینهاش بر این است که ما را فراموشکار بپرورد...
اما چه کنم که خبر دارم از دلِ خسته و نرگسِ بیمارت که میدانم تو، فراموش نمیکنی و ز یاد نمیبری ایامِ خزانِ وطن را و به چشم حقیقت میبینی بهارِ آزادی را که کنون در میان دستان من و توست...
سالیانِ سال، پدران و مادرانِ این سرزمینِ نیکفام، در پیِ رسیدن به قلهای چنین بودهاند و حال که ما رسیدهایم، چرا کفر نعمت کنیم و نعمت از کف بدهیم؟؟؟
و کفر نعمت، حضور نداشتن است و صحنه را به دستِ نااهلان، سپردن...
فارغ از آنکه فردای آن انتخاب بزرگ، چه کسی بر سر کار خواهد آمد و چه کسی خواهد دوید و چه کسی خواهد نشست، این جنبش و شور و اشتیاق ما برای رسیدن وطن به آزادیِ حقیقیست که ما را زنده نگه خواهد داشت...
#متن
#آزادی
#وطن
#ایران
#انتخابات
#یک_محمد_غریبه