_ همه رفتهاند... همه انگار رفتهاند... کسی در این حوالی نیست... می بینی محمد؟... کسی نیست حتی صدایت کند... جز خودت... اینجا کجاست که ما تک و تنها گیر افتادهایم؟...
+ اینجا همینجاست... همین دیارِ غوطه ور در غربت و تنهایی... اینجا خود ماست... و ما شاید خودمان را گم کردهایم که اینگونه هراسان به دنبال کسی میگردیم... که کسی باشد که ما را از این غربت و تنهایی نجات دهد... ولی نخواهد آمد... کسی نخواهد آمد... اینجا خودمانیم با خودمان...
_ شاید خودمانیم با خودمان!... چرا همیشه اینگونه با اطمینان با خودت سخن می گویی؟... حال آنکه حتی از یقینی ترین مسایل هم نمی توان به صراحت دفاع کرد... چرا؟...
+ اگر از یقین با یقین و صراحت نتوان دفاع کرد که دیگر یقین نیست... هست؟...
_ نمی دانم... الان تو به وجود من یقین داری؟...
+ نمیدانم... شاید خودم باشی...
بخشی از گفتگوی من، شاید با خودم
#متن
#شاید_خودم
#حدیث
امام علی علیه السلام:
نعم طارد الهموم الیقین
یقین، بهترین برطرف کنندهی غم هاست...
بحار الانوار / ج۷۴/ صفحه 21۱
@Tanhatarinhaa
ما بی تو جهان را به غم خویش سپردیم
رفتی، دلمان طاقتِ دوریتْ نیاورد...
#شاید_خودم
حالا مثلاً رفتی و رفتی که نیایی؟
اصلا دگر این مسئله هم مسألهام نیست...
#شعر
#شاید_خودم
گیرم که گذشتم ز تو و زندگیْ آخر
با خاطره هایت چه کنم؟ حرف من این است...
#شعر
#شاید_خودم
#امیرها و #شیرینها
این بار اما تنها با امیر کار ندارم...
روی صحبتم با دختریست که امیر عاشق او شده است...
#شیرین ، دختری خودخواه و مغرور که اتفاقا باید هم این گونه باشد...
می پرسید چرا؟... چون اولا او یک معشوقه است و نباید به سادگی در دست عاشق خود بیوفتد و دوما چون امیر عاشق اوست... بله... اینجاست که شیرین باید دو برابر مقاومت کند در برابر این داستان... چون همه بالاتفاق این نظر را دارند که هر کس که امیر عاشق او باشد بدبخت میشود... چرا که که از نظر همه او یک خل و چل است و به درد شیرین نمی خورد...
امیر در هر موقعیتی که پیش می آید سعی بر این دارد که به خانوادهی شیرین خدمتی کند که به چشمشان بیاید و بلکم بتواند در قلب شیرین جا باز کند... ولی نمی شود که نمی شود... شیرین هر دفعه شخصیت او را خراب میکند و امیر هم هر دفعه به خودش قول میدهد که دیگر دور شیرین را خط بکشد؛ ولی دست از پا دراز تر از این آزمون خودش را شکست خورده بیرون می کشد...
و حالا میخواهم به شیرین ها بگویم که بدجور لگد به بخت خودتان میزنید... شما که امیر های ساده لوح را از دور و برتان دور می کنید، خیال میکنید که عاشق های دیگری پیدا می شوند و شما را خوشبخت جهان می کنند؟... زهی خیال باطل!... چنین نخواهد شد... شما اگر با امیر ها عاشقی بلد نباشید، صد سال سیاه هم نمی توانید عاشقی را تجربه کنید... اتفاقا امیر ها خوب بلدند که چگونه زندگی را برایتان شیرین تر از خودتان کنند... هر چند که شما بر خلاف اسمتان بسیار هم تلخید... با امیر ها میشود دیوانگی کرد... سادگی کرد... میتوان حرص خورد و عصبانی شد اما زود فراموش کرد... بالعکس شاید این امیر ها هستند که نباید شما را برای زندگیشان انتخاب کنند، چون زندگی آنها را زهر مار تر از حال فعلیشان میکنید... ولی چه کنند؟... دلشان را بردهاید و لعنت به این دلبریتان که قلب های ساده و بی شیله پیلهی امیر ها را کدر و بی رنگ میکنید... تنها مشکل شما این است که دیوانگی بلد نیستید... سادگی را عیب میدانید... حتی یک جا خواندم که به امثال شما میگفت: زیبایید اما توخالی؛ نمی شود برایتان مُرد... البته من همان اول هم به شما حق دادم و گفتم که شما معشوقهاید و باید هم خودخواه و مغرور باشید... ولی... بگذریم... همان که گفتم؛ تقصیر امیر هاست که عاشق شما میشوند...
#شاید_خودم
#امیر
#وضعیت_سفید
@Tanhatarinhaa