eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
137 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
809 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حیـّان🇵🇸
خودت را از رحم دنیا بیرون بکش یا ابن آدم! تو اسباب و اثاثیه‌ات بیش از زندگی در این چهاردیواری حقیرانه‌ست. به تو یک چیزهایی داده‌اند که اگر بخواهی اینجا جایش بدهی، خیلی ساده‌لوحانه جلوه می‌کند‌. چه کسی گردنبند مروارید را در گردن چارپایی علیل و لایعقل می‌اندازد؟ گمان می‌کنی آنچه ما می‌کنیم، با این تمثیل مروارید و چارپا، تفاوت زمین تا آسمان دارد؟ همین هم از چشم‌پوشی‌های ما از حقایق‌ست. آنکه قیمت جنس را نداند، به نااهل، و بی‌مقدار می‌فروشد؛ خودفروشی نکن یا ابن حلال¹. ؛¹ ای حلال زاده.
هدایت شده از وحید یامین پور
🔆 چیزی در مورد یحیی سنوار که مرا رها نمیکند... که مرا در درون به یک ورشکستگی کامل کشانده است. این روزها پس از آن تصاویر تاریخ ساز از شهادت قهرمانانه‌اش به یک چیز فکر میکنم؛ او می‌توانست فقط با باز کردن چفیه از سر و صورتش، زنده بماند. فقط کافی بود کمی چفیه را پایین بیاورد. همانقدر که دوربین‌های ترسو چهره او را ببینند و هوش مصنوعی روی میز افسران ارشد اطلاعاتی جیغ بکشند که "نزنید... نزنید... او یحیی سنوار است... اورا زنده می‌خواهیم." یحیی می‌دانست زنده‌ی او چه اندازه برای اسرائیل ارزشمند است. او را می‌بردند و در بهترین بیمارستان تل‌آویو زیر نظر متخصصان، درمان می‌کردند. او می‌توانست بزرگترین شکار تاریخ تشکیل رژیم صهیونیستی باشد. آنقدر مهم که نتانیاهو اعلام کند جنگ را بُرده و غزه را به زانو درآورده و حالا گروگان‌ها و ده‌ها امتیاز دیگر را در ازای یحیی معامله می‌کند. یحیی همه اینها را می‌دانست ولی چفیه را تا زیر چشم‌هایش بالا کشید. من به آن لحظه‌ی لاهوتی می‌اندیشم که یک انسان چگونه می‌تواند مرگ را به خود دعوت کند. یحیی حتی اگر بدون چفیه دستگیر میشد باز هم در قهرمانی او شعرها می‌سرودند. او نه در تونل‌های زیر زمینی که در نقطه‌ی صفر تماس در جنگ رو در رو تا آخر مبارزه کرده بود و با یک دست قطع شده و ده‌ها جراحت دیگر به اسارت رفته بود. اما یحیی چفیه را تا زیر چشمها بالا کشید و فقط با چشم‌هایی شبیه همه‌ی چشم‌های به خون نشسته فلسطینی به شیطان معلق در سنگرش زل زد. تا او را نشناسند. تا با او همان کنند که با هر مبارز ناشناس دیگری... ➕️ @yaminpour
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنهایی... سرگردانی... جوانی... زمان.. عُمر... غم... غصه... کجا می‌رویم؟؟ کجای راه را اشتباه آمدیم؟ جبر... اختیار... کفر... آرامش... خدا... خدا کیست؟؟ چرا همیشه هست و هیچ وقت نیست؟ رنج... آزمایش... چرا فقط انسان مورد آزمايش قرار گرفت؟ سرنوشت... اینهمه رنجِ از پیش تعیین شده، چرا؟؟ غیر از خدا چه کسی را داریم؟... تنهائی... تنهائی... تنهائیِ عریان... انسان... دشواری وظیفه... مرگ... حیات...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
منیره: بچسب به درس و مشقت... به من صبح قول دادیا! امیر: می‌چسبم... می‌چسبم... من دیگه کلا تو فکر درس
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و حالا پس از یک ماه دوری از امیر، دوباره امیر... قبل از این که به خودِ مساله‌ی سوال داشتن امیر و دستمايه کردن همین بهانه، برای دیدن شیرین، بپردازیم، می‌روم سراغ یک واژه. "اتفاق" اتفاق باعث "گره" می.شود... گره زدن اتفاق پیشین، به یک ماجرای جدید... اصلا اگر اتفاقی در زندگی نیافتد، هیچ خاطره‌ای برای گفتن نداریم... زندگی می‌شود مثل یک کتاب اباطیل که سرتاسرش پر از یکنواختی و نصیحت‌های ورّاج‌گونه است... اصلا اگر از من بپرسید، می‌گویم زندگی باید مثل وضعیت سفید باشد... باید امیر باشیم تا زخم خوردن از شیرین را به جان بخریم و هی بهانه جور کنیم که دوباره برویم سراغش و دوباره زخم به جانمان بزند... همین.هاست... زندگی، همین‌هاست... زود تمام می‌شود... زودتر از آنچه که فکرش را بکنید... یکهو چشمتان را باز می‌کنید و می‌بینید: آن ساعتِ مچی که همیشه آرزویش را داشتید، دیگر برایتان جذابیتی ندارد... چرا؟ چون شما آن را در سن چهارده سالگی پسندیده بودید و حالا بیست و چهار سالتان شده است... خیلی چیزها با روند عادی زندگی، عادی می‌شوند... عشق‌ هم عادی می‌شود و از چشمتان می‌افتد، اگر عاشقی کردن بلد نباشید... خیلی زود، دیر می‌شود و حتی امیر هم، حسرت شنیدن حرفهای تلخ شیرین را در گورخانه‌ی قلب خویش، جای خواهد داد... امیر، دنبال بهانه است که فقط شیرین را ببیند و خوش به حال امیر که...
هدایت شده از حیـّان🇵🇸
بر سر کشیده‌ام به عطش این حریر را تا بنگرم بدون مهابا امیر را بر غم مرو که شیوه رندان رکود نیست برخیز و ‌با جنون بشکان این سریر را هیزم به پای هیبت هجران نشانده‌ام آتش گرفته‌ام که ببیند حقیر را از سلسله کرامت یار، این مرا بس است از در مَراند و نرهاند اسیر را باد صبا، خبر ز می و ساقی‌ام بده این‌بار می‌روم برسانم سفیر را ارثیه‌ی قدیم شما بنده‌پروری‌ست دریا کن از کرامت خود این کویر را.. یا رب، اگر شود که بیایم کمی به چشم می‌سوزم این سکون و غرور کبیر را.. مشتی گزاف مردم بی‌دل نوشته‌اند برخیز و پاک کن غلط این ضمیر را.. - زهرا؛ ۱ آبان ۱۴۰۳.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خدایی نکرده، تزلزل بیزده اولسا، بولاخ کی پیروزی‌ دا یوخدی...نقده ده بوردا چالیشساخ، پیروزی یوخ دی... اگر خدایی نکرده، تزلزل در ما پیدا شد، بدانیم که پیروزی هم نیست... هر چقدر هم که تلاش کنیم، پیروزی نیست... قوربان اولوم او شیرین دیلیوه آ مهدی...
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایله سرمستم کی ادراک ادمرم دونیا ندیر! من کیمم؟ ساقی اولان کیمریر؟ میِ صهبا ندیر؟ آنچنان سرمستم که دنیا را درک نمی‌کنم. من که‌ام؟ ساقی کیست؟ می صهبا چیست؟
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد؟
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟ هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد...
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد...
زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت کـ‌آن که شد کشتهٔ او، نیک سرانجام افتاد