☝️معاتبه طنّازانه 👆
☘موضوع: ورزش
🔸آورده اند شیخ طنّاز مدت ها تصمیم بر ورزش داشته لکن هربار بهانه و توجیهی آورده و از تحرک منصرف گردیدند. تا اینکه بعد محاسبه نفس متوجه علت اصلی گردیده و خطاب به نفس و خود اینچنین فرمودند:
✍ ای نفس خبیث تا کی تنبلی و تنپروری؟
✍ای نامرد تو مرا بیچاره کردی، فشار و قند خون، دیابت، تنگی نفس و ... حاصل اطاعت از تو بود.
✍ای نارفیق مکار، چطور می شود که موقع خوردن و خوابیدن، شور و شوق داری اما موقع ورزش و تحرک، بیحال و کسل می شوی؟
✍ای بیچاره، آخر ساعتی ورزش چه سختی دارد که مرگت می گیرد؟
✍چطور برای خوابیدن و ولگردی در فضای مجازی و بازار و ... وقت داری اما به ورزش که می رسد هزار کار نکرده را فهرست می کنی؟
✍ای نفس اینبار کوتاه بیا، خودت می دانی همه سختی اش تا قبل تعویض لباس است، همین که شروع به نرمش می کنی نشاط و حال خوش می آید.
✍ای نفس... خوب می دانی که اگر این چند دقیقه ورزش را سختی بکشی، طول روز و شب را آرام خواهی بود...
پس یکبار هم که شده کوتاه بیا و همراهی کن...
🔸و تو ای شیخ طنّاز...
🖊 تا کی اسیر نفست هستی؟ تا کی باید او تصمیم بگیرد و تو اجرا کنی؟ تا کی باب میلش رفتار می کنی؟
🖊ای شیخ پر ادعا... کمی به خود بیا. ببین نفس بیچاره ات کرده، زمینت زده و می خواهد نابودت کند. شیطان را لعنت کن و به مجاهده با نفست برخیز
🖊بدان همین دمبل و هالتری که می زنی اسباب قرب تو به خداست. همین جلوبازو و سرشانه ای که میزنی اسباب تربیت نفس ات و موجب رضایت خداست.
🖊ای مدعی ولایتمداری؛ مگر رهبرت خطاب به جوانان نفرمود که : خواسته من از شما :تهذیب، تحصیل، ورزش؟
ای شیخ پر ادعا پس کو تهذیبت؟ تحصیلت؟ ورزش ات؟
🖊پس بگیر رخت ورزش و راه باشگاه گیر+++ چه وقت مدرسه و بحث کشف و کشافست
#معاتبه
#ورزش
#جهادبانفس
@tannaze
☝️معاتبه طنّازانه 👆
☘ موضوع: محبت خانواده
✍آورده اند روزی شیخ طنّاز قبل ورود به منزل دقایقی را صرف خوش و بش با نونهالان و نوجوانان بنمود و از احوالشان جویا شده کمی با آنها مطایبه بنمود. و سپس رهسپار منزل گشت. در بدو ورود دخترکش به استقبال آمد و به پدر ابراز محبت بنمود و سپس کودک خردسالش از دور به روی شیخ خنده بنمود. و همسر نیز با ذوق و شوق از غذایی که پخته می فرمود و در اصل، ابروان اصلاح شده را نمایش می داد. لکن شیخ مستمرا سرش در گوشی مشغول جهاد تبیین و ارشاد خلق بود. ناگاه عنایت الهی شامل گردیده و مکاشفه ای رخ داده شیخ لحظات قبل ورود و بعد ورود به منزل را کنار هم بدید.
شیخ از رفتار خود خجل و متنفر گردیده به اتاق رفته گریبان چاکانده و نفس را با تازیانه زبان تأدیب بنمود:
🗡ای غافل! چه شده که برای بچه های مردم وقت و حوصله داری لکن به فرزندان خودت می رسد بی حوصله می شوی؟
🪓ای جاهل! خجالت نمی کشی؟ این بانو همسر توست یا کنیزت؟ چه گناهی کرده که صبح تا شب، شب تا صبح ، عمرش را برای تو و فرزندانت گذاشته دریغ از ذره ای توجه و محبت....
🔪ای خاک برسر! برای دیگران دایه مهربان تر از مادری ولی برای فرزندانت برج زهرمار می شوی؟
🥊ای بی حیا! سهم زن و بچه ات از وقت و حوصله ات چقدر است؟ نصف روز را که مشغول خوش و بش و مصاحفه و معانقه و مباحثه با مریدان هستی و این بیچارگان تنها گوشه منزل به انتظار آمدنت، وقتی هم که می رسی سرت در گوشیست و جهاد تبیین می کنی؟ جهاد تبیین بزند به کمرت که آبروی شیوخ اسلام را برده ای.
⛏ای نامرد! برای دیگران شیخ طنّازی و برای خانواده ات، شمربن ذی الجوشن می شوی که حقا با شمر محشور می گردی. وای به اسلامی که تو حجت اش باشی.
⚔ای شیخ خجالت بکش، آدم شو، حق زن و فرزندانت را به جا آور. دست محبت بر سرشان بکش. ساعتی کودک شو و بازی کن.
🪚ای سنگ! ای آهن!! ای گچ!!! یک شاخه گل، یک بستنی، یک خوراکی چه زحمتی دارد که از خانواده ات دریغ می کنی؟
🦯ای شیخ برخیز و دلشان را بدست آور، حالت چارپا بگیر تا سوارت شوند و در خانه بچرخانشان که اجرش از هزاران نمازی که میخوانی بیشتر است.
✍گویند شیخ بعد از این معاتبه، در برنامه روزانه اش بسیاری از برنامه های جنبی را حذف و به جایش این واجبات فراموش شده را قرار داد. و ماحصل آن، تربیت فرزندانی مومن و انقلابی گردید.
#معاتبه
#طنّاز
@tannaze
🤛 معاتبه طنّازانه 🤜
🌱موضوع: رحما و اشداء
✍ آورده اند روزی شیخ طنّاز، پسرش را برای نماز به مسجد و از آنجا برای خرید به بازار، با خود همراه بنمود.
پس از بازگشت به منزل، پسرک چموش که در نبوغ و زیرکی، از پدر پیشی گرفته است به پدر فرمود:
باباجون چرا توی مسجد اخم و تخم میکردی؟ قیافت، توی هم میرفت با مسجدی ها سرد بودی؟ ولی توی بازار نیشت باز بود؟ متواضع شده بودی؟ صدات نازک بود؟
شیخ که اصلا به این چیزها فکر نمی کرد، از دقت نظر ولد، جا خورده، گوشه ای خلوت گزید و سر در گریبان فرو برد.
ولد چموش که ناظر حالات پدر بود؛ نقل می کند: شیخ مقابل آینه، یقه خود را گرفته، و اینگونه معاتبه نفس بنمود:
❗️ای منافق!!! چه شده است که برای اهل ایمان تکبر می ورزی و مقابل اهل دنیا کرنش می کنی؟
❗️ای بیچاره!!! چه شده که عزت را نزد اهل دنیا میجویی و مومنین را به چشم خاری و ذلت می بینی؟
❗️ای خاسر ورشکسته!!! هیچ می دانی مصداق کدام آیه ای؟ شده ای معکوس آیه اشداء علی الکفار، رحماء بینکم.
❗️ای نادان ذلیل!!! به اهل ایمان که می رسی عینک عیبجویی بر چشم می زنی و در نزد اهل دنیا و اهل معصیت، به به چه چه راه می اندازی؟
❗️ای غافل!!! زبانت برای اهل خدا، دراز و پرنیش است ولی برای اهل دنیا کوتاه و مدح گو می شود؟
بترس بترس بترس از خدایی که عزت و ذلت بدست اوست
بترس بترس بترس از خدای ستاری که بر عیوبت پرده پوشانده و الا این مومنینی که احترامت می کنند؛ محل کلب هم برایت قائل نبودند.
❕یا شیخ!!! در برابر اهل ایمان، راه تواضع و فروتنی و در برابر اهل معصیت تکبر و عزت پیش گیر... شاید عاقبتت بخیر شود...
#معاتبه
#طنّاز
#رحماء
@tannaze
👊 معاتبه طنّازانه 👊
❗️طنّاز خاک بر سرت...
✍به نقل از یکی از مریدان شیخ طنّاز:
«امروز پس از ادای فریضه ی صبح خدمت شیخ طنّاز رسیده از دایر بودن درس و بحث پرسش کردم. استاد که غرق در ذکر و یاد خدا بود به حالت معاتبه، به پنجره برفی اشاره بنمود و فرمود: سلامتی شما برایم مهم تر است. درس امروز تعطیل...
تصادفا پشت سر شیخ، راهی منزل گشتیم و در دلمان عروسی بود که آخ جون درس و بحث تعطیل گشته و زیر لحاف شیره و برف خواهیم خورد. هنوز چند قدمی پیش نرفته بودیم که صحنه ای عجیب ما را متعجب کرد. استاد با وقارمان، گریبان چاکانده، دو دست بر سر میکوبید و فریاد می زد :«شیخ طنّاز خاک بر سرت، ای بی حیا، ای تن پرور، خجالت بکش، از دستان یخ زده این پاکبان خجالت بکش، از صورت سرخ این بنده خدا خجالت بکش. تمام کارش زیر برف و بوران است و تعطیل نشده آنوقت درس و بحث کنار بخاری گازی را تعطیل کرده ای. بدا به حالت طنّاز، بدا به حالت »
شیخ که دیگر سرما برایش بی معنی شده بود، جارو از دست پاکبان بربود و شروع به نظافت خیابان بنمود. و زیر لب می فرمود: «خاک بر سرت طنّاز تن پرور...» و این چنین بود که تعطیلی را به خودش و ما کوفت و زهرمار کرد...
#معاتبه
#پاکبان
#طنّاز
@Tannaze